سلام مامانا بالخره بعد سه ماه دوری از خونم اومدم خونه از تیرماه که تو هشت ماه بودم رفتم شهرستان خونه مامانم تا زایمانم و دیروز بالخره شوهرجان گفتم اومد دنبالم و برگشتیم شهرمون و خونمون دیروز خیلی دلم گرفته بود و بغضی بودم هم از مسئولیت بچه ها میترسم و هم از نگهداری و همه چیشون کلا زندگی یه طور دیگس انگار هنگ و گیجم نمیدونم چیکار باید بکنم همش استرس دارم و میترسم
تو این بیست و چند روز که ایهان دنیا اومده مامانم همه کاراش میکرد طفلی امروز ایهان خواستم بشورم پاب پاش گریه کردم میترسم مامانا دعا کنید واسم از پسشون بر بیام اصلا انگار بچه اولمه
اصلا یادم نمیاد چطور اوا رو شش ساله بزرگـ کردم همه چیز جدیده برام 😢😢

به نظرم اگه میتونی یه پرستار بگیر یا یه نفر مطمئن بگو چند روز درمیون بیاد یه کم دلگرمیه

من یک هفته بعد اززایمانم اونم سزارین تنهام همه کاراشم خودم کردم بچه اولمم هست می تونی

منم ۵ روزه اومدم خونه خودم منتظرم واکسن دخترمو بزنم و فرار کنم برم خونه مامانم ازم دوره ۱۲ ساعت
۴ روز اول مثل ابر بهار گریه می‌کردم بچم گریه میکنه منم می‌شینم گریه میکنم

حق داری من ک بچه 4هستم بعد 8سال ب دنیا اومد میترسم استرس دارم موندم اون 3تا من چطور بزرگ کردم ک اون موقع سن هم پایین بود الان مثل 31سالم هست

منم‌مث تو‌بودم‌خیلی حالم‌بد بود ولی تا اومدم‌خونه‌خودم‌اصلا ب راحتی از پس همه کاراش براومدم حتی تنها حمومش‌کردم