#تجربه-زایمان-1


بلاخره منم قسمت شد ک بیام تجربه زایمان بنویسم خیلی از تجربه ها رو خوندم ولی همه مثل هم زایمان نمیکنن پس نترسید♥️😂
من روز پنجشنبه صبح رفتم بیمارستان کوثر چون من ۲۸ شهریور تاریخ زایمانم بود ک داخل سنوگرافی آن تی زده بود خلاصه بهم گفت دیگه ۴۰ هفته تموم شده و چون قند داری نباید دیگه دست دست کنیم تا الآنم زیاد نگهت داشتیم . بهم گفت الا برو بیمارستان چمران تا بستریت کننن ما اینجا تخت خالی نداریم چون کوثر بیمارستان خصوصیه و چمران دولتی
گفت باید حتما الا بری بستری بشی وگرنه هر چی بشه پای خودته (منم گفتم تا الا بخاطر بیمارستان خصوصی خودمو بیمه کردم ک تمیز باشه ، بچه محصل نیاد بالا سرم ، هر کی ع راه رسید معاینه نکنه )بهش گفتم با رضایت خودم میرم خونه تا تخت خالی بشه خلاصه کلی غر زد و اثر انگشت گرفت ک هر چی شد پای خودتون منم گفتم توکل بر خدا
خلاصه اومدم خونه کل کارامو کردم (پیاده روی رفتم ، حموم ، شیوه کردم ، روغن تراپی کردن موهامو ، موخوره گیری کردم ، تمام خونه و اتاق خوابها رو جمع و جور کردم ، دستمال کشی اساسی ، لاک زدم ، تمام وسایل خودم و بچه رو جمع کردم ، خلاصه تمام کار ها رو انجام دادم تا ساعت ۳ صبح) دیگه خوابیدم ۷ صبح رفتم بیمارستان و خلاصه تخت خالی بود خداروشکر
اینم بگم من راضی ب زایمان طبیعی نبود شاید بعضی هاتون از پست های قبلی بفهمید ک چقدر وحشت از زایمان طبیعی داشتم ولی بخاطر بیمارستان رفتم طبیعی چون بیمارستان کوثر زایمان سزارین اختیاری نداشت .

تصویر
۲ پاسخ

به سلامتی عزیزم چشمت روشن

مبارک باشه عزیزم 🌺منتظر پارت بعدیم

سوال های مرتبط

مامان افرا💕 مامان افرا💕 روزهای ابتدایی تولد
تجربه-زایمان-2

ساعت ۷ صبح رفتیم بیمارستان کوثر و تخت خالی بود و رفتم داخل و معاینه کرد گفت دهانه رحم کامل بستس و آن اس تی گرفت و ضربان قلب هم گرفت خلاصه گفت همه چی خوبه ولی چون قند بارداری داری باید بستری بشی و نامه بستری داد. ساعت ۹ صبح روز شنبه من بستری شدم بهم لباس دادن و تمام وسایل هامو گرفتن حتی گوشیمو ، استرس نداشتم چون نتونتسه بودم خودمو تو ۹ ماه راضی کنم که من میتونم طبیعی زایمان ولی خوب دیگه راهی بود ک باید میرفتم . رفتم تو ی اتاق با امکانات بالا و تمیز و خوشحال از اینکه نرفتم بیمارستان چمران😂خلاصه ساعت ۹ برام سوزن فشار رو وصل کردن و من استرس زیادی نداشتم ولی بازم حالم خیلی خراب بود حال روحیم افتضاح بود (اصلا ذوغ نداشتم) تمام کارم شده بود گریه ، فکرم خیلی درگیر بود و همش امام حسین و امام رضا رو صدا میکردم ک زایمان راحتی داشته باشم . خلاصه ساعت ۲ شیفت عوض شد و دوباره معاینه شدم و دهانه رحم حتی ی فینگر هم نبود و من هیچ درد نداشتم . شد ساعت شیش غروب ک معاینه کردن دوباره کیسه آبم ترکید (خداروشکرررر) خلاصه منم بازم بسته بسته و بدون درد بودم خلاصه اون شب خیلی سخت گذشت کارم شده بود گریه همش دلم برا شوهرم تنگ شده بود میگفتم کی میشه برم بغلش کنم 🥹چون من روزانه کلی با شوهرم تلفنی حرف میزنم بعد فک کنی. ی دفعه صداشو ی روز کامل نشنوی خیلی سخته بدترین حس اونجا بود ک دلم برا خونه تنگ شده بود و حالم ع خودم بهم میخورد و ترسیده بودم
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۱

منم دیگه بلاخره وقت کردم بیام تجربه ام رو درباره زایمان طبیعی بنویسم
من از ۲۲هفته میرفتم کلاسای زایمان که بهداشت میفرسته و خیلی خوب بودن برام و تقریبا از ۳۰هفته ورزش های سبک گفته بود انجام بدیم و من هفته ۳۴که رفتم پیش دکترم و اون بهم گفت چون قدت بلنده برو طبیعی و کلی تشویقم کرد و منم جرعت پیدا کردم و گفتم میرم طبیعی خلاصه دیگه افتادم دنبال ماما همراه و بعد کلی پرس و جو فرناز محمدی رو انتخاب کردم چون هم تو فامیل های ما زایمان انجام داده بود هم تو کلاس کلی تعریفشو میکردن ۳۶هفته رفتم پیشش معاینه و بعد معاینه لگن بهم گفت که خیلی خوبم برای زایمان طبیعی و دهانه رحمم هم یک سانت باز هست و منم خوشحال از اینکه دیگه دهانه رحمم بازه و زود زایمان میکنم بهم هم گل مغربی داد و به همراه کلی ورزش و از ۳۶هفته دیگه من جدی ورزش ها رو شروع کردم و پیاده روی و پله نوردی هم کلی داشتم هر روز میگذشت و من هیچ دردی نداشتم….
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی پر خطر
خب من اومدم تجربه زایمانم بگم چون واقعا تاپیک هاروک میخونم خیلیا شبیح من فکر میکنن
من تاریخ پریودی وان تی همش ۲ روز باهم فاصله داشتن خلاصه تاریخ پریودی گذشت و ان تی هم گذشت دکترمم همش زنگ میزد میگفت برو بیمارستان منم هعی میگفتم ن میخام خودم درد بگیرم دکترم گفت خوب بیا معاینه شو منم رفتم و معاینم کرد گفت برو اگ تا دو.روز دیگ دردت نگرفت حتما برو برای بستری
منم گفتم باش اومدم خونه و اون روزو پشت سر هم دیگ پیاده روی طولانی داشتم خلاصه اون دوروز گذشت و منشدم ۴۰ هفته و ۴ روز دوباره گفتم ن خب تا ۴۱ هفته ک وقت دارم چرا برم میمونم تا این ک شد ۴۰ هفته و ۶ روز صب ساعت ۶ونیم ک از خواب پا شدم احساس گردم ی صدا های از شکمم میاد بلند شدم برم دسشویی دیدم ی ابریزش داشتم منم چون فک میکردم اون کبسه ابم هست دبا استرس و جیغ شوهرم بیدار کردم ک بریم بیمارستان شوهرم همش ب من دلداری میداد ک چیزی نیست منم سریع ی دوش گرفتم و ی پد گذاشتم رفتیم بیمارستان
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۵ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن
مامان لوبیا مامان لوبیا ۱ ماهگی