✨ مامانا یه نکته مهم ✨
بارها روانشناس‌ها گفتن هیچ بچه‌ای اونقدر غرق بازی نیست که صدای شما رو نشنوه.
از حق بچه‌ها همیشه دفاع کنید و جواب بدید. برای بچه‌ها، مهم‌ترین صدا جواب مامانشه نه حرف غریبه.

ما دو روز پیش یه روز خیلی سخت داشتیم، لنا هرچیزی باعث گریه‌ش می‌شد.
بعد خودش گفت چرا:
توی ماشین، لنا انگشت می‌مکید. راننده گفت: «من برای نوه‌م فلفل زدم تا نخوره!»
من سریع جواب دادم: «من قصدم آسیب زدن به بچه نیست.» و جلوش به لنا گفتم: «کار آقا درست نبود.»

ولی لنا تو دلش ترسیده بود که نکنه منم بخوام این کارو بکنم. فرداش با نگرانی پرسید:
«مامان، تو هم فلفل می‌زنی به دستم؟»
گفتم: «نه عزیزم، اون کار اشتباهه. ما با حرف غریبه‌ها کاری انجام نمی‌دیم.»

از اون روز، این موضوع رو به شوخی و بازی درآوردیم تا ترسش کم بشه.

🌸 اصل ماجرا اینه:
هرجا کسی جلوی بچه‌تون چیزی گفت یا پیشنهادی داد که درست نبود، همون لحظه جلوی بچه واکنش نشون بدید.
کوتاه، قاطع، محترمانه.
چون برای بچه فقط یک چیز مهمه: صدای مطمئن مامان. ❤️

۷ پاسخ

ابتدا همدلی کوتاه (برای قلبِ پیام)

خیلی سخت بوده براتون، مخصوصاً وقتی بچه‌ها ترس یا سردرگمی رو نشون می‌دن. کارت درست بود که جلوشون دیدگاهی روشن دادی و بعد هم به لنا آرامش دادی.


چه کارهایی کمک می‌کنه (عملی)

1. اولاً احساسِ لنا رو معتبر بدون و کوتاه تأیید کن: «می‌دونم از اون صحنه ترسیدی.»


2. بعد حفاظت و تضمین بده: «مامان هیچ‌وقت کاری نمی‌کنه که بهت آسیب بزنه. من همیشه هوات رو دارم.»


3. توضیح ساده و صادقانه بدِ بدون جزئیات خطرناک: «اون آقا اشتباه کرد — ما اجازه نمی‌دیم کسی دست به تو بزنه یا کاری کنه که اذیتت کنه.»


4. در جمع، جوابِ کوتاه و محکم بدید (تا به طفلت یاد بدین شما پشتیبانیش هستی و در عین‌حال جلسه رو ادامه بدین): مثال‌ها پایین هستند.


5. از بازی و نقش‌بازی برای «تمرین پاسخ» استفاده کنید: با یه عروسک یا ماشین نقش «غریبه‌ای که دست می‌زنه» و «مادری که سریع و نه کوتاه می‌گه» رو اجرا کنین — بازی درمانی ساده و مؤثره.


6. اگر ترس ادامه پیدا کرد یا عادتی (مثل مکیدن انگشت) شدیدتر شد، از یک مشاور کودک یا پزشک بپرسین.



جملات کوتاه برای گفتن جلوی دیگران (محترمانه ولی روشن)

«ممنون، اما لطفاً به بچه‌ها دست نزنید.»

«متشکرم از نگرانی‌تون، ما اینطور برخورد می‌کنیم و الان مسئله حل شد.»

«خواهش می‌کنم اجازه بدید من با بچه‌م صحبت کنم.»


جملات برای وقتی تنها با لنا هستی (آرام‌بخش و اعتماد‌ساز)

«می‌دونم ترسیدی، حق داری. مامان اینجا هست و از تو محافظت می‌کنه.»

«اون آقا اشتباه کرد — ما هرگز اجازه نمی‌دیم کسی به تو آسیب بزنه. اگه از چیزی هم ناراحت شدی همیشه به من بگو.»

«چطوره با هم بازی کنیم و بعد درباره‌اش نقاشی بکشی یا با عروسک بازی کنی تا احساس راحت‌تری داشته باشی

ممنون بخاطر مطالب مفید و ارزشمندت مهسا جون 🙏🏽🙏🏽🌹

آفرین عالی 👍

ممنون گلم 👌👌👌

سلام مهسا جان مرسی بابت تجربه ای که دراختیارمون قرار دادی😘
حقیقتش من برای ترک پوشک آیهان به یه مشکلی خوردم که هیچ جوره حل نمیشه...ایهان اولین نکته مثبتی که داشت این بود که شب به هیچ وجه ادرار نمیکرد و من شبا پوشکش نمیکردم و سریع صبح بدون اینکه بفهمه پوشکش میکردم ..از دوسال و نیم شروع کردم به کلیپ گذاشتن براش و حتی کتاب خوندن..دستشویی رو تزیین کردم ..برچسب زدم...عروسکاشو دستشویی بردم و بهش گفتم الان اسباب بازیات جیش میکنن و با سرنگ این عمل رو نشونش دادم..اصلا سرش داد نزدم و با ارامش باهاش صحبت کردم ولی به هیچ عنوان حاضر نمیشه تو دستشویی جیش کنه ..انگار دوست داشت پوشکش کنم..کلا میگه دستشوییی نه نه بده بده..حتی اینم مدام گفتم مامان جیشت میخاد بره پیش مامانش..حتی اینقد تو ذهنش رفته که پوشکش رو که میندازم سطل میگه رفت پیش مامانش😄☹.با دکترش صحبت کردم گفت تا ۴ سالگیش اصلا اصرار نکن...مهسا جون واقعا موندم چیکار کنم توروخدا میتونی راهنماییم کنی جانم

ممنونم عزیزم خیلی مطالبت مفیده
واقعا لذت میبرم که چنین مادران آگاهی رو میبینم♥️

عزیزم یه سوال شما شربت آسماویت به لنا جان میدین تاثیرش چطوره تا حالا مریض نشده فصل سرما ؟

سوال های مرتبط

مامان طلا مامان طلا ۳ سالگی
جلسه دوم گفتار درمانی

سلام مامان جان❤️🌹

دومین گام تو‌ گفتار درمانی بعد از جمله گفتن جواب دادن یا پاسخ دادن کودک به سوال هست، که با "بله" یا "نه" شروع میشه. اگه همزمان آموزش ندادین و برای کودک سخت بود یادگیری "نه" برای کودک خیلی ساده تر و‌ راحت‌تر از "بله" هست پس اول "نه" رو آموزش میدیم وقتی تثبیت شد "بله" رو آموزش میدیم.

برای آموزش "بله" و "نه" به کودکی که تأخیر گفتاری دارد، چند مرحله رو می‌تونی امتحان کنی:

۱. استفاده از حرکات سر و زبان بدن
اول از همه، بچه‌ها معمولاً قبل از گفتن، با سر جواب می‌دن. تو می‌تونی با تکان دادن سر، این مفاهیم رو جا بندازی:
وقتی یه چیزی رو می‌خواد، سرت رو تکون بده و بگو "بله".
وقتی چیزی رو نمی‌خواد، سرت رو به چپ و راست ببر و بگو "نه".
اگه خودش سر تکون داد ولی نگفت، تو جمله‌اش رو کامل کن. مثلا:
"تو سیب می‌خوای؟ (کودک سر تکون می‌ده) آره، بله، نی نی ( اسمش) سیب می‌خواد!"

۲. استفاده از گزینه‌های واقعی (نه فقط سؤال‌های انتزاعی)
دو تا چیز رو بگیر دستت، مثلاً آب و شیر، بعد بپرس:
"آب می‌خوای؟" (اگه علاقه نشون داد، بگو: "بله، نی نی (اسمش) آب می‌خواد.")
"آب می‌خوای؟" (اگه علاقه نشون نداد، بگو: "نه، نی نی آب نمی‌خواد.")
این کار رو برای خوراکی‌ها، اسباب‌بازی‌ها، و حتی فعالیت‌ها انجام بده.

۳. بازی‌های جذاب برای "بله" و "نه"
بازی سوالات خنده‌دار: یه سری جمله بگو که جوابش واضحه، بعد با اغراق جواب بده:
"مامان فیل داره؟" (منتظر واکنش بمون، بعد با خنده بگو: "نههههه!")
"نی نی (اسمش) بستنی دوست داره؟" (با هیجان بگو: "بله!")
بازی چراغ راهنمایی: وقتی چراغ قرمزه، بگه "نه" و وقتی سبزه، بگه "بله".
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
سلام
ما پریروز خانه بازی بودیم
هنوز تو شوکم، امیدوارم خدا بهمون عقل درست حسابی بده تا در امان باشیم
منو پسرم داشتیم بازی میکردیم که یک گروه ۵ نفره مادر با بچه‌های یک و نیم ساله و دوساله تشریف آوردن که ای کاش تشریف نمیاوردن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

یکیشون با همسرش اومده بود که در واقع مثل خواجه حرمسرا بود

جریان از اینجا شروع شد که منو راد تو اتاق ماسه بازی بودیم که این زن و شوهر با بچه‌شون اومدن و بچه رو گذاشتن داخل ماسه‌ها و منم سرگرم بازی و فیلم گرفتن از پسرم که یه لحظه سرمو بالا گرفتم که دیدم این زوج دارن همو بصورت عجیبی ماساژ میدن😂🫣
خیلی انتحاری بچمو زدم زیر بغلمو بردم یه اتاق دیگه
اونجا داشتیم بازی میکردیم که یکی از مامانا ازم پرسید اینجا محیطش خوبه؟
براش توضیح دادم که خانه‌های بازی اطراف این امکاناتو نداره بعد پرسید شما همیشه میاین اینجا که یهو اون آقا اومد بعد نمیدونم چرا به این خانومه گفتم همسرتون کارتون داره
که بعد از صحبتهاشون و مکالمه بسیار بسیار عجیبشون و رفتن یارو، خانومه خندیدو گفت نننننه دوست پسرمه🫢🫣
خلاصه
دوباره بچمو زدم زیر بغلمو رفتم تویه اتاق دیگه که تنها باشیم

هنوز چند دقیقه نگذشته بود که آقاهه اومد داخل اتاق، می‌خواست سر حرفو باز کنه که من پاشدم یجورایی هم عصبانی و هم وحشت زده بودم تو این محیط!!! ماله بچه‌هاست!!!
رفتم کتری برقی رو برداشتم به پسرم گفتم دکمه‌اشو بزنی صدای آب جوش میده
که زل زده بود بهمون، سلام کرد گفت میتونم وقتتونو بگیرم، گفتم نه
مامان 👶🏻👦🏻شاهان وماهان🩵💙 مامان 👶🏻👦🏻شاهان وماهان🩵💙 ۳ سالگی
سلامی دوباره😁👋🏼
📍واینم چند نمونه بازی برای لجبازی بچها🐣
1. بازی «انتخاب کن»

به جای اینکه دستور بدی، چند گزینه ساده بهش بده. مثلاً:
«دوست داری با ماشین بازی کنی یا با عروسک؟»
اینطوری حس کنترل و انتخاب بهش می‌دی و کمتر لج‌بازی می‌کنه.

2. بازی «نقش‌ بازی»

بازی کن که خودت هم مثل بچه هستی و اون «بزرگ‌تر» شده. مثلاً تو نقش بچه‌ای رو بازی کن که نمی‌خواد چیزی رو انجام بده، بعد بذار اون راه‌حل بده! این بازی باعث می‌شه خودش رفتارهاش رو بهتر بفهمه.

3. استفاده از عروسک یا حیوانات اسباب‌بازی

از عروسک‌ها یا حیوانات اسباب‌بازی استفاده کن و موقع لجبازی، عروسک رو طوری بازی بده که به بچه نشون بده چطوری می‌شه رفتار خوب داشت. مثلاً عروسک می‌گه «وقتی مامان می‌گه باید لباس رو بپوشیم، من گوش می‌دم چون بعدش می‌تونم بازی کنم.»

4. ایجاد روتین بازی روزانه

یک روتین بازی منظم درست کن که بچه بدونه هر ساعت چی قراره اتفاق بیفته. این پیش‌بینی‌پذیری به کاهش لجبازی کمک می‌کنه.

5. «بازی آرامش»

وقتی بچه عصبانی یا لج‌بازی می‌کنه، یه بازی آرامش مثل نقاشی با انگشت، بازی با خمیر بازی یا شن بازی رو پیشنهاد بده. این بازی‌ها به آروم شدنش کمک می‌کنه.

6. تشویق با استیکر یا جایزه کوچک

برای هر بار رفتار خوب، بهش استیکر یا جایزه کوچکی بده. این باعث می‌شه انگیزه پیدا کنه و لجبازی کمتر بشه.

🦋حتما نظراتتون رو باهام به اشتراک بزارین🪼
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
یه جای داستان
شخصیت اصلی میگه،حالا که اینکارو کردی دیگه دوست من نیستی
پسرم تازگیا این جمله رو زیاد استفاده میکنه
حالا که با من بازی نکردی…
حالا که پات خورد به اسباب بازیه من…
منم اون لحظه باید مثل پاندای معلم،یا لاک پشت دانا،یا سنجاب جنگلی
بهش بگم،چشماتو ببند نفس عمیق بکش،تا ۱۰ بشمار،و حالا به بازیهای جالبی که با هم میکنیم فکر کن

بعضی وقتها انجام میده بعضی وقتها هم نه
بهش میگم راد عزیزم این حرفهایی که به من میزنی ممکنه منو ناراحت کنه
ممکنه دوستت رو ناراحت کنه،درسته عصبانی یا ناراحت شدی
اما قبل از اینکه حرفی بزنی نفس عمیق بکش

یه مدت روی این موضوع تمرکز کرده بودم،اما یه روز وقتی گفت ناخودآگاه سرم به چیزه دیگه‌ای مشغول شد و حرفی نزدم،دو سه بار تکرار کرد و من به بازی که از قبل برام چیده بود ادامه دادم
و دیگه از اون روز تکرار نکرد
و دیگه نگفت
و حتی موقع گوش دادن به همون داستان شروع میکنه به نفس‌های عمیق کشیدن
من بچه تربیت نمیکنم،اونه که داره منو تربیت میکنه
اون داره به علم و آگاهیه من اضافه میکنه
اونه که صبر،شادی،ناراحتی،هیجان،فکر کردن و … رو به من یادآوری میکنه
❤️❤️❤️
مامان مامان مامان مامان قصد بارداری
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی
مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۳ سالگی
سلام خانما
من چیکار کنم که بتونم از حق خودمو بچم دفاع کنم یعنی هروقت یادش میوفتم میخوام سرمو بزنم به دیوار
دیروز با دوستم و بچش رفتیم پارک دختر اون بزرگتره من و دوستم یه نیمکت خیلی نزدیک به زمین بازی نشستیم بچه ها برن بازی کنن چشمم به بچم بود دیدم وایستادن تو صف تاب تا نوبتشون بشه یهو دیدم یه خانمه دوقلو داشت با رفتار بد نه ها با مهربونی به بچه ها گفت بچه های من باید باهم سوار بشن بزارید اینا باهم سوار بشن زود پیادشون میکنم یهو دیدم دخترم همینجوری داره با حالت قهر تاز پارک میره بیرون بلندشدم بغلش کردم بغضش ترکید همینجوری آروم اشک میریخت بردمش کنار تاب ولی روم نشد به اون خانمه بگم نوبت بچه من بود فقط داشتم به دختر خودم میگفتم نی نی ها دوقلو هستن و دوست دارن باهم سوار شن مرسی انقدر مهربونی اجازه دادی ولی دخترم گریه میکرد همینجوری بابای بچه ها دید مارو به بچه هاش گفت بسه دیگه پیاده بشین نوبت خانم کوچولوئه ولی مامان بچه ها با اعتماد بنفس گفت نه بچه ها باید ۵ دقیقه بازی کنن الان ۳ دقیقه ازش مونده باز باباشون گفت خوبه دیگه خانمه گفت نه هنوز ۱ دقیقش مونده 😳 من چرا مثل مادر اون بچه ها نیستم اخه دلم برای بچم میسوزه که مادری مثل من داره