دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی

۲۱ پاسخ

خدا به زندگیت آرامش مطلق بده عزیزم

اسم دکتر رو میزارم همینجا شاید کسی پیگیر شد رفت پیشش ولی اگر خوب شد برای سلامتی دخترم دعاکنه .دکتر ساسان ساکت .بیمارستان امام حسین .هیچ مطب شخصی هم نداره

دخترت باید دارو بگیره ...کاردرمانی و گفتاردرمانی ی وسیله س اما مشکل اصلیت رو حل نمیکنه ..من یکسال ونیم هفته ای ۲بار دوجلسه ۴۵دقیقه گفتارمیبردم دوجلسه ۴۵کاردرمانی

سلام عزیزم من خیلی اتفاقی پیامت رو دیدم شاید ی نشونه ای از طرف خداست
توروخدا پیگیر دخترت بشو
من دخترم سالمه خداروشکر از ۴سالگی لکنت گرفت یکسال ونیم گفتاردرمانی و کاردرمانی برای تمرکز بردم .خیلی بهتر شد ولی بازم لکنت داشت مدل صورتش موقع حرف زدن عوض میشد خدا اون روز رو سر هیچ کسی نیاره ..خیلی اتفاقی تو همون کلینیک ی مادری آدرس متخصص مغز و اعصاب داد بهم ..بردم پیشش .نوارمغزی گرفت....ی دارو بهم داد باهمون لکنت دخترم خوب شد ..دخترمن تشنج پنهان توخواب داشت ...من تهرانم ..بیا بچه ت رو ببر امید داشته باش خوب میشه .یکسال میشه ک دخترمن داره دارو میخوره ولی خوب شده خداروشکر...خیلی مریض مثل دختر شماداره تو مطبش ازسیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان و بندرعباس طرف با اتوبوس میاد ...

انشالله خانوم فاطمه زهرا شفای همه نینی های فرشتمون روبده نینی شماهم همینطور

تشنج پنهان دیگه چیه 😔

تروخدا بگو علایم تشنج پنهانیش چیا بودن

نذر کن برای دخترت منم برای بچم از سونو انومالی ک رفتیم و گفت جنسیت قطعی نمیتونم بگم ولی شبیه دختره تا یکسالگیش استرس ها و اعصاب خوردی و دکتر و آزمایش میگفتن ممکنه دوجنسه باشه بدنیا اومد تعیین جنسیت بخواد بعد بدنیا اومد گفتن التش تیرست مشکوک به چندتا بیماری غددی هست دکتر گفت مراقب باش بی حال نشه اگه شد سریع ببر بیمارستان وگرنه بچت از دستت میره یکم بچه خوابش طولانی میشد بیدارش میکردم کلی اینور اونورش میکرد ببینم بی حال نباشه هرماه آزمایش عمل میگفتن حداقل ۵ احتیاج داره نذر فقیر کردم نصف بیشترش رو ادا کردم خدا بچمو نجات داد دکتر پیدا شد با دوتا عمل گفت خوب میکنم التش فقط خمه و داخل کیسه بیضه اومده بیرون اون بیماری های غددی هم همشون تموم شد و نداشت یعنی معجزه شد

ایشالله که بهتر بشه از نگرانی در بیایید

چقد سختی کشیدید عزیزم.انشالله خوب میشه دخترت.😞

انشالله خدا دلتو شاد کنه انشالله زود زود بچت خوب بشه هیچی بدتر از این نیست که به مادر غصه بچشو داشته باشه خدا کمکت کنه

تو خیلی قوی هستی .... ادامه بده حتما نتیجه داره

براش حتما روضه بگیر نذر کن ببریش کربلا بخدا خوب میشه

ترو خدا برام دعا کن خوب بشه

گفتی ۱۷ دی لعنتی واسه همون پرسیدم

عزیزم کنجکاو شدم بقیشو بگی ولی از خدا میخوام الان حال بچت از هر لحاظ خوبه خوب باشه

ما حتی خواب شب راحت نداشتیم هنوزم نداریم اما هنوزم میجنگم تلاش می‌کنم تا خوب بشع
دخترم سه سالشه ولی مث بچه یه ساله اس و همش بخاطر تشنج لعنتی هست که کنترل نشده عنوز و مانع پیشرفتشه اما ما براش کم نذاشتیم بهترین دکتر بهترین کاردرمانگر حتی تو این چند ماه دوبار اسباب کشی کردیم اومدیم محله بهتر تا دکترای خوب در دسترس باشن من یه مادرم افسرده ام گه همه اززوم خوب شدن دخترمه

چی شد خیلی استرس‌ گرفتم

اون روز دخترم به وضوح تشنج کرد و من باید حال خیلی داغون بچمون بغل کردم و دویدم در خونه همسایه اونام زنگ زدن اورژانس دخترم و بردیم بیمارستان شوهرممقبلش رسی د خونه و باهم رفتیم خدا میدونه اون دو روز جهنمی چطور تو بیمارستان گذشت حس میکردم هیچی مث قبل نمیشه دو باره برگشتیم خونه و ادامه کاردرمانی از خیلی چیزا صرف نظر میکنم که طولانی نشه فقط خلاصه اینکه زندگیم زیرو رو شد شب خواب راحت نداشتم و هرکاری دکترا گفتن انجام دادیم

قدم بعد رفتن به شهر دیکه بود ما خونه داشتیم شهر بزرگ که خالی بود من باید از کارم استعفا میدادم و چند روز دور از همسرم میموندم تا بهش انتقالی بدن کاری که خیلی سخت بود سه روز در هفته یه شهر دیکه با دخترم بودم و نیبردمش کاردرمانی بعد باز چهار روز میرفتم پیش شوهرم و یه ماه اینطوری گذشت تا ۱۷ دی لعنتی

تو عمرم جز برای سرما خوردگی و زایمان بیمارستان نرفتم اما حالا هفته ای دوبار باید میرفتیم شهر دیگه که باتوجه به شرایط کاری خودمو و شوهرم خیلی سخت بود دیگه تصمیم گرفتیم گفتار. هم ببریم ف‌ک میکردیم با دوماه همه چیز حل میشه اما نشد ۶ ماه گذشت با مشورت دکتر کاردرمانگر و عوض کردیم اما چند تا ازمایش دیگه هم دادیم یعنی هرچی دکتر میگفت انجام دادیم

سوال های مرتبط

مامان نازدونه مامان نازدونه ۳ سالگی
به مناسبت تولد سه سالگی دخترم خاطره زایمانم سزارین اختیاری
سه سال پیش آخرین شبیه بود که دوتایی بودیم تا ساعت ۶ درگیر کارای بیمارستان بودم بعدم رسیدیم خونه یادم نیست شام چی پختم اما یادمه حتی شبی که فرداش قرار بود برم زایمان کنم تنها بودم و خودم شام پختم بعدش دوش گرفتم و از ذوق رفتیم تو اتاق دخترم خوابیدیم از شدت استرس گریه کردم و شوهرم دلداریم داد شوهرم خوابید اما من ساعت دو و نیم خوابیدم چهار صبح بیدار شدم رفتیم در خونه بابام مامانمو و سوار کردیم یه مسیر دو ساعته باید میرفتیم تا برسیم بیمارستان من خیلی استرس داشتم برای آخرین بار ضربان قلبشو حس میکردم با خودم گفتم امشب دیگه تک دلت نیست و بغلته دوباره وزنت نرمال میشه دیگخ تنگی نفس نداری و...
نمیدونستم مادری چه شکلیه رسیدیم بیمارستان پرستار خیلی غرزدن چرا یه ربع دیر رسیدیم اونی که سوند وصل میکرد خیلی بیشعور بود هرجا هستی خدالعنتش کنخ بهم گفت خانم زود باش ببینم خیلی تند حرف زد و استرس داد من روی ویلچر نشستم اشکام می‌ریخت شوهرم و مامانم تا لحظه آخر دلداریم دادن رفتم تو آسانسور مردی که منو سمت اتاق عمل می‌برد خیلی مهربون بود و دلداریم داد دکترم خیلی خوب و خوشرو بود رفتم تو اتاق عمل همه مهربون بودن یه خانم پرستار مهربون دید حالم بده برام اهنگ گذاشت و یه کم قرداد منم خندیدم بعدش تکنسین بیهوشی اومد خیلی باملایمت حرف می‌زد گفت ببین فک کن یه سوزن معمولی فرو رفته تو پات تا چهار بشمر تمومه و خودشم شمرد تا چهار و کمرم بی حس شد
بعدش دکترم اومد و خیلی مهربون بود اما بازم استرس داشتم
مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی