سلام مامانا بچه من به موقع راه افتاد به موقع حرف زد همه چیز بلده
شعر توپ قلقی تاب عباسی و جوجه طلایی اقا پلیسه و ...حفظه
خدایا شکرت
ولی لحظه ای نمیشینه مدام در حرکته اگه برم مهمونی که دیگه جونم میاد تو حلقم خدایی بریدم
امشب پدر شوهرم مراسم داشت همه بچه ها نشستن بچه من مدام رفت و اومد پرید و تو پله ها هر کاری بگین کرد
منم دنبالش میرفتم و اومد تا دم دسشویی بردمش گریه که جیش ندارم دو دقع بعد تا سفره انداختن گفت جیش دارم
بعدم سفره پهن بود دوباره شروع کرد به رفتن و ....
کلافم کرد
دیگه مراسم که تموم شد اومدم خونه خودم بخدا ۱۰ بارم بیشتر از پله ها رفت و اومد
دیگه همه رفتن گفتم غذاشو بدم ۶۰۰ بار توضیح دادم که بچه ها رفتن خونشون ولی بخدا حرصمو دراورد
منم زدمش 😭😭😭😭بخدا من با زدن و تنبیه و ... مخالفم ولی دیگه بریدم
اصلا حرفامو نمیفهمه انگار تو یه دنیای دیگست
مثلا من دارم جارو میکشم نباید ازش غافل بشم رومو برگزدونم یه لباس از تو کمدا میکشه بیرون و میره میندازه رو بخاری
اسباب بازیشو میکوبه به شیشه
خیلی کارای خطرناک میکنه
من چیکار کنم

۶ پاسخ

پسر من‌حرف‌زدنش کن ولی یک دقیقه کونش نمیخوره زمین

همه بچها تو این سن همینن
کلافه میکنن ادمو
چاره چیه خواهر
روانی شدیم دیگه
دیگه گاهی ادم از کوره در میره

اره واقعا پسر منم همینطوریه نمیدونم درست میشن یا نه

منم امروز رفتم خونه پدر شوهرم ماشاالله دخترم کار نکرده نذاشت روانی شدم اومدم خونه دیگه تا دم کتک زدنش رفتم دیگه به هزار زور خوابوندمش

پسرم منم همینجوری کلاتمام کارش بامنه میگه مامان بیابان بازی کن منوببردستشویی یجامهمانی می‌ره دم به ساعت بهش باید بگم مهرسام نکن مهرسام نکن تمام بچه ها رومیزنه فقط باید چشم به این باشه که کاری نکنه

تحمل فقط الان همه بچها غیرقابل کنترل میشن بعضی وقتا
دوقلوهامن جفت میشن شیطونی میکنن😑

سوال های مرتبط

مامان نورسا☀️ و 💙 مامان نورسا☀️ و 💙 هفته بیست‌ونهم بارداری
مامان قندکوچولو🙆🏻 مامان قندکوچولو🙆🏻 ۳ سالگی
امروز یه اتفاق خیلی بد واسه پسرم افتاد حالم از اون موقع بده هی اون صحنه میاد جلوی چشمم و حالم دوباره بد میشه 😞😞
بردمش دسشویی بعد گلاب به روتون پیپی داشت وقتی پیپی کرد من داشتم میشستم اونجایی که پیپی ریخته بود رو بعد پسرم عادت داره هی پامیشه میره یه طرف دیگه میشینه پیپی میکنه ، امروز نذاشتم گفتم همینجا فقط پیپی کن بعدکه کارش تمام شد موقع شستوشو پاشد رفت یجا دیگه بشینه یهو پشتش خورد تو دیوار و با سر و صورت پرت شد تو سنگ دسشویی و یه صدای خیلییییی بدی داد سرش و جیغش رفت بالا و خون از دماغش شروع کرد چکه کردن جیییغ میزد و گریه میکرد پیشونیش اندازه یه گردو اومد بالا و سیاه شد
منم همون موقع که این اتفاق افتاد حالم بد شد سرم سنگین و سِر شد و از شدت ترس گلاب به روتون شروع کردم بالا آوردن و دستو پام می‌لرزید
دیگه سریع با مامانم بردیمش بیمارستان و عکس هم گرفت از سرش گفت چیزی نیست فقط اگر بالا آورد باید ببریدش اسکن بشه
خیلی استرس دارم خیلی دارم دق میکنم از این قضیه 😭😭😭😭
مامان مامان مامان مامان قصد بارداری
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی