۳ پاسخ

رو تخت خودتون میخوابین؟
نمیترسی دور از جون غلت بزنه بیوفتع
من دو طرف تختم بازه میترسم

یعنی من عاشق قلمت بخدا

😍😍😍🥹

سوال های مرتبط

مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
دو پرس وابیشکای تکه ای با دو تا نوشابه ی مشکی و پیاز و نون سنگک چیده شد رو میز و من و بابا حمید شروع کردیم به خوردن
یه تکه از نون سنگک رو میدم دستت که تو کالسکه نشستی
یه خانوم و آقای جوون هم وارد میشن و میز کناریمون رو انتخاب میکنن
به چهره هاشون نگاه میکنم
بینی عمل شده‌ ی  آقا بدجوری تو ذوق میزنه و اصلا با صورت مردونه ش تناسب نداره
به بابا حمید نگاه میکنم و تو دلم ضعف میرم برای صورت مردونه ش
به جای بخیه ی  پیشونیش خیره میشم که میدونم نقطه ضعفشه و منم بارها گفتم که عاشق همون خط بخیه ام
از صدای آقا که با حالت انزجاربه پیشخدمت میگه پیاز رو از میز ما بردار به خودم میام
تو دلم میگم همون بهتر که برداره تو چه می‌دونی وابیشکا با پیاز یعنی چی
صدای اعتراضات و غرغر های تو شروع شده
هرکاری میکنم آروم نمیشی
آقا و خانم جوری نگامون میکنن که انگار تو عمرشون بچه ندیدن
متوجه میشم سرو صدای تو آزارشون میده
به بابا حمید اشاره میکنم که بلند بشیم غذا رو کامل نخورده بلند میشیم و کالسکه رو به سمت در خروجی هدایت میکنم
منتظر بابا حمید که رفته صندوق حساب کنه نمیشم
و فقط محیط رو ترک میکنم
تو ذهنم میگم حالا بدون سمفونی زیبایی که پسرم ایجاد کرده بود غذاتونو بخورید و به این استدلال مادرانه ام لبخند میزنم
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
اشک هام رو که بی وقفه میریزن پاک میکنم
و دست میزارم رو قلبم که تا به امروز این میزان از غم رو تجربه نکرده بود
هربار که میای سمتم و میگی شیر بند بند تنم پاره میشه
میگم نه
و تو ناامید میشی از من
از من که مادرتم
از من که تا به امروز به همه ی سازهات رقصیدم و از نگاه بقیه محکوم شدم به لوس بار آوردن تو
چه اهمیتی داره حرف های مردم
اینها همین آدم هایی هستن که استدلال میارن وقتی مادری به بچه ش شیر خودش رو نده یه سری از عواطف رو تجربه نمیکنه
آخ کاش میشد ضربان نامنظم قلبم
این حجم از اندوهی که رو شونه هام سنگینی می‌کنه رو نشونشون میدادم
می‌دونی مامان من دلم لک زده برای تست تنظیم دمای شیر روی دستم
دلم لک زده برای صدای خروج آب از فلاکس
دلم لک زده مامان
و دروغ چرا
برای همین وعده های خوابت رو حذف نمیکنم
میخام اون دو تا وعده رو حفظش کنم
نمی‌دونم تا کی
حداقل تا جایی که هردومون کمی کنار بیایم با این موضوع
در حال حاضر من و تو غمگین ترین مادر و پسر جهانیم مامان
مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.
مامان اَبرا جون☁️🫀 مامان اَبرا جون☁️🫀 ۱ سالگی
امشب شبه دومی هسته که شروع کردم به گرفتن شیر 🌈💧
امروز ۳ وعده بهش شیر دادم و ساعتا ۱۲سینه هام در حال انفجار بودن که دادم هر دوتا رو خورد تا مقداری که سینه هام یکم سبک شدن
دخترم و که تو بغلم بود گذاشتم رو پام و رو پا خوابوندم و بعدش که خواب رفت گرفتمش تو بغل به این یکسال و هفت ماه فکر کردم که چقدر سریع گذشت .اولین باری که به دخترم شیر دادم تو بیمارستان اومد جلو چشمم و چه حس عجیبی بود اولین باری که شیر دادم
ناخودآگاه شروع کردم گریه کردن و دیدم دارم با دخترم حرف میزنم
میگم مامان تمام قطره قطره شیری که دادم حلالت باشه مامان .تو منو مامان کردی و حس قشنگ مادر شدن رو بهم بخشیدی .مامان معذرت می‌خوام که دارم از شیر میگیرمت چون باید کم کم جدا بشی و غذا بخوری این یک مرحله از رشدت هسته برای هر دوتا مون سخته مخصوصا برای من .تو فراموش میکنی وقتی بزرگ بشی ولی این منم که هیچ وقت فراموش نمیکنم ....
داشتم آروم گریه میکردم که همسرم صدامو شنید و گفت چرا گریه می‌کنی دلت براش میسوزه.اشکالی نداره باید این کار رو بکنی
و گرفت خوابید .
..
واقعا اون لحظه فهمیدم مادر بودن و پدر بودن چقدر باهم متفاوته وقتی من تمام جونم غم داره از جدایی شیرم از بچم شوهرم راحت حرف میزنم انکاری که کار خاصی نیست
بهشت زیر پای مادران هسته واقعا 🩵🤍
مامان آلاله مامان آلاله ۱ سالگی
مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱ سالگی
بخوام از این روزام بگم؛
صبحا ساعت ۵ پدر خونه، بعد از اینکه شیر سر صبح دلبرک رو میده از خونه میزنه بیرون! حدودا ساعت ۷صبح دلبرکوچولو منو بیدار میکنه که سفت بغلش کنم، یساعتی تو بغلم میخوابه و بعد میذارمش سرجاش و میرم به کارای آشپزخونه میرسم! چایی رو دم میکنم و یه لیوان نسکافه و صبحونه م میخورم و اگه ناهار از روز قبل درست نکرده باشم تدارکاتشو میبینم و به ساعت که نگاه میکنم ۹ونیم صبحه✨️ وقت بیدارشدن حیدرگلیِ خونه از خواب😴 با هزار شعر و مورچه میاد و بغل و بوس بوسی و ناز نازی بیدار میشه🥰 صبحونه و بازی و نق نق صبحگاهی و ناهار میخوریم و وقت خوابه😁✌🏼 واکسن ۱۸ماهگی تنها کاری که برای من کرد خواب بچم رو اوکی کرد!! قبلش من موقع خوابوندنش روانی میشدم ولی الان نهایت نیم ساعته خوابِ خوابه🫠 تو این تایم که فسقلی خوابه، ظرفا شسته میشه🫧 هال و اشپزخونه که درحال منفجرشدنن مرتب میشن🧺 ناهار فردا اماده میشه و یه چایی و دیییینگ🪇 وقت بیدار کردن دلبرکه!!
ناهارشو دوباره میخوره و میریم پیاده روی تا باباش بیاد، باهم یا بازی میکنن یا میرن دور دور و وقتی برمیگردن باهم میوه میخوریم و یا میریم بیرون یا همینجور تو خونه تا شام دلبرک داده بشه و روتین خوااااب و ساعت ۸ونیم شبه و وقت خواب🤩
بریم لالا که ساعت ۱۰ شب خوابیده باشه😁
مامان خانومی عاشق قلیونه، اگه پدرخانواده خسته باشه که هیچ، وگرنه یه قلیونم کنارهم میزنیم و بریم لالا که فردا دلبرک یه مامان و بابای پرانرژی میخواد😉✨️