ازدیروز صب ب دخترم شیرنداده بودم گفتم تجربمو بگم میدونم ب روش امروزی هادرست نیس شیرگرفتنم ولی دخترم اصلا همکاری نکرد ب روش تدریجی وقتی شیرمیخواست باهیچی سرگرم نمیشد شبا اصلااروم نمیشد واینکه دیگ اونقدشبابیدارمیشد براشیراز رووابستگی که کلافه بودم وخسته دیروز صب ابلیمو یکم زدم ب سینم وقتی خواست بهش دادم گف تلخ شده کلی باهاش حرف زدم که بزرگ شدی میمی دیگ تلخ شده عوضش میبرمت پارک شهربازی بهش شکلات دادم خیلی زودیادش رفت ولی بعدچندساعت دوباره گف مامان تلخه یاخوب شده گفتم مامان بازم تلخه بعدمیگف بابا درست کنه🥹😅 باباش بردش پارک چندساعت شبش کلی باهاش بازی کردیم بغلش کردیم همش میگفتیم مادوست داریم واینا فقط چون با سینه میخوابید بااینکه خوابش میومد نمیدونست چجوری بخوابه یکم من بغلش کردم عروسکشو اوردم گفتم اینوبایدبغل کنی بغلش کرد چشاش سنگین میشد ولی نمیتونس بخوابه همش میومد کنارسینم ولی نمیگف که بده که دلم براش کباب شدو کلی گریه کردم خیلی عاقلانه رفتارمیکرد بااینکه خیلی کوچولوعه اخرش باباش کمرشو ماساژ داد براش لالایی خوند خوابش برد فک میکردم شب پاشه اذیت کنه ولی یبارپاشد بغلش کردم دوباره خوابید ولی صب ساعت ۶ بیدارشد یکم بهونه میگرف یامیومد کنارسینم گریه میکرد باز باهاش حرف زدم خوابش برد تاساعت ۸ بیدارشد تخم مرغ ابپز درست کردم نخورد مجبوری میدونم درست نیس یدونه شکلات دادم بهش درکل برایه امروز خوب بود ولی خیلی دلم گرفته ادم دلش میسوزه امیدوارم عادت کنه چندروزه واینکه نیم ساعت پیش سینه هام پرپربودولباسم یکم خیس شد ودلوین خواب بود توخواب دادم بهش خوردکلی اروم شدم حس خوبی گرفتم ولی دیگ اینکارونمیکنم البته توخواب نفهمید ک خورده ایشالاهرکی ازشیرمیگیره باهرروشی براش راحت باشه

۳ پاسخ

عزیزم انشاءالله که به سلامتی اتفاقا روانشناس دختر من خودش گفت برای مهوا روش سنتی بهتره چون بچه سختیه و اگر بفهمه ک داری از شیر میگیریش بیشتر اذیت میکنه من هم سه شب خواستم شیر شبشو قطع کنم ولی تا خود صبح گریه کرد با روانشناسش صحبت کردم گفت سنتی بگیرش چند روز چسب زخم زدم ولی همش میومد میگفت نازی خوب شو دیگ تلخک زدم دوبار زبون زد دید تلخه گفت تلخه و دیگ نخواست هر بچه ای یه جوره همه ک مثل هم نیستن
اینک هم میگی تو خواب دادی بهش مادر شوهرم و مادر بزرگم میگفتن بعد از سه روز به اصلاح دزدکی شیر بدین به بچه ک هم مادر از نظر عاطفی اروم بشه هم بچه نمیدونم درست یا غلط ولی منم این کارو کردم 😁 عزیزم دل گرفتگیتم طبیعیه ولی این یکی از مراحل رشدشه خدارو شکر که سالمن و همه مراحل رشدشون به خوبی طی میکنن انشاءالله تن همه بچه ها سالم باشه🥰

تو خواب بده که سینه ات غده نشه شیرتو ش

منم همینطوری گرفتم
الان ۱۰ روزه ولی سینم یه طرف خیلی درد داره و غده غده شده😑نمیدونم خودش خشک میشه یا بدوشم

سوال های مرتبط

مامان دلسا و تودلی🥰 مامان دلسا و تودلی🥰 هفته شانزدهم بارداری
*روز دوم از شیر گرفتن*
دلسا الان دقیقا 37 ساعته که شیر نخورده
دیشب وسط شب یه بار بیدار شد یکم نق زد ابش دادم و خوابید چون کلا قبلشم تو شب زیاد بیدار نمیشد دم صبح بیدار میشد همیشه دیشبم طبق عادتش 6 صبح بیدار شد به گریه پاشدم بغلش کردم یکم راهش بردم یکم اب دادم بهش دوباره اوردمش تو رختخوابش نخواستم خوابش بپره یکم خوابش برد دوباره بیدار شد باز بغلش کردم یکم دوباره گذاشتمش تو تشکش گفتم مامان باید بخوابی گفت می می گفتم اوخه خلاصه حدودای ساعت 7.15 خوابش برد تا 10 که بیدار شد
همیشه وقتی بیدار میشه حال ندارم خودم زود از رختخواب بیام بیرون نیم ساعتی وول میخوردیم و شیر میخورد امروز صبح گفتم پاشو بریم بیرون باز گفت می می گفتم اوخه و نشونش دادم خندید ول کرد رفت بهش صبحونه دادم بعدش یه سه ساعتی بردمش پیش مامانم اونحا بهش خوش میگذره مامان بابام باهاش بازی میکنند تا عصر که رفتم دنبالش اومد چسبید بهم باز یکم بهونه گرفت بهش میوه دادم خورد پیش مامانمم که بود بهش نهار داده بود دیگه تا عصر اونحا بودیم حوصلش سر رفت پاشدیم رفتیم خونه مادر شوهرم
شوهرمم اومد اونحا دیگه تا حدودی ساعت 10 اونجا بودیم حالا این بین خیلی باهاش بازی کردم توپ بازی قایم موشک و کلی بدو بدو خواستم خسته بشه
ساعت ده اومدیم خونه باز یکم بازی کردیم کتاب براش خوندم یکم گوشی دستش گرفت چراغا را خاموش کردم گفتم باید بخوابیم ساعت 11.30 هم بهش شام دادم خورد
دیگه اوردمش اوردمش تو اتاقش یکم زدم تو کمرش خوابش برد خدا را شکر
تا ببینیم شب دوم چجوریه
در کل امروز کمتر از دیروز بهونه ی شیر خوردن گرفت
مامان تیارا 🧚🏻‍♀️ مامان تیارا 🧚🏻‍♀️ ۲ سالگی
سلام مامانا صبحتون بخیر
ی گزارش بذاریم از روز اول شیر گرفتن
البته قرار امروز شروع کنم ک با تصمیم یهویی از دیروز شروع شد

دیروز تیارا ۹ صبح ک شیر خورد دیگه نخورد تا ۳ بعد از ظهر گفت شیر منم یهویی ب سینه هام ژر زدم نشون دادم گفتم بوف شده دیگه بوستون کرد رفت بازی ی شیشه شیر پاستوریزه دادم بهش خوردن ولی نتونست بخوابه چون فقط با سینه می‌خوابید. ولی اصلا بهانه نگرفت بازی کرد بردمش بیرون اینا تا آخر شب شام کلی ام خوراکی خورده بود
آخر شب ساعت ۱۱ برقا خاموش کردم ولی دیدم داره بهانه میگیره ی نور گذاشتم دیگه باهم کلی بازی کردیم کلی تو بغلم راه بردمش تا ساعت ۱۲ نیم خودش دراز کشید منم آروم دست آوردم پشتش دیدم خوابش برد منم سریع خوابیدم ی دفعه ساعت ۳ نیم شب دقیقا موقعی ک همیشه بیدار میشد برا شیر با گریه شدید بیدار شد با شوهرم شروع کردیم باهاش بازی گریه اش ک آروم شد ۵ دقیقه ام بیشتر گریه نکرد دوباره من تو بغلم راه بردمش دیدم گفت بزارم زمین یعنی ساعت ۴ بود بازم گذاشتمش سر جاش دست آوردم ب پشتش خوابش بر تا ۸ بیدار شد گرسنه بود بهش گفتم هم بیارم بخوری دیدم داره کمی بهانه میگیره شوهرم گفت بپوشون ببرمش در مغازه بهش صبونه ام میدم فعلا ک رفته حالا تا ببینم بقیش خدا چی میخواد

من اصلا دوست نداشتم یهویی بگیرمش ولی هرچی شیرش کمتر میکردم بیشتر وابسته میشد شیر میخواست حالا از دیروز ک بهانه هاش سر جمه نیست ساعتم نشدن ان شاءالله ک امروز یادش بره
شماهم برامون دعا کنید راحت باشه برا دخترم