داستان ترک پستوتک یهویی و اتفاقی
برسام بشدت و دیوانه وار به پستونک وابستس،از نوزادیش تاحالا یه بند دهنش بوده حتی توی خواب،خیلی ذهنم درگیر ترکش بود که چطوری اینکارو بکنم،جدیدا هم به این واقف بود داروخانه ازش داره و هربار میرفتم دارو بخرم میگفت پس آبی،سبز،ناجی(یعنی پستوتک این رنگی بخر برام)🤣
خلاصه جونم براتون بگه دیروز ۱۲ بیدار شد تا ۴ توی دهنش بود از ۴ رفتیم بیرون یادم رفت ببرم باخودم اینم یادش رفت حتی اسمشم نبرد برعکس بقیع وقتا،شبم خونه عموش بودیم موقع برگشتم توی راه خوابید و این تایم اسمشم نبرد تا ۸ صبح امروز بیدار شد و خواستش و من اشتباه کردم بهش دادم به محض اینکه خوابش برد از دهنش برداشتمو قایم کردم ۱۲ بیدار شد یه ۲ساعتی خوردشو خودش پرتش کرد منم قایمش کردم چندبارم بهونشو گرفتم گفتم تو پرتش کردی پیشی برد داد به نی نیش الانم نداریم بایو بریم از اقا بخریم بیخیال شد برا خوابشم یک ساعتو نیم قصه گفتمو حرف زدم لابه لاش درخواست میکرد ولی میگفتم گربه برده برا نینیش،گریه که شکر خدا اصلا نکرد اما به زور خوابید ولی اگه پستونک بود ۵دیقه ای میخوابید خدا کنه امشب بخیر بگذره

۴ پاسخ

منم ۴شهریوریهوگرفتم ماهان هم به شدت وابسته شده بودصبح ازخواب بیدارشدرفتیم شهرستان،روستا،یادم رفت ببرم ظهراونجا راحت خوابیدشب برگشتیم رفتم خونه مامانم نمیخوابیدبهونشومیگرفت تا۳شب خیلی اذیتم کردوتاصبح همش روپام بود نزدیک ۱۰روز۲هفته هم طول کشیدتایادش رفت مثلا میرفت جلوکابینت وایمیستادمیدونست جاش کجاش میگفت بدش میگفتم نیس یاعکس پستونکشو تودهنش توگوشی میدیدنق میزد ماهان اصلا میک نمیزد فقط گازمیگرفت ومیجوییدهرروزسوراخ میکرد بایدمیخریدم خلاصه راحت شدم یاگم میشدیاکثیف میشدیاسوراخ چی بود😒

خیره عزیزم

انشاالله عزیزم
خداااااا قوت پیشا پیش

تصمیم به ترکش نداشتم ولی دیدم خودش پیش قدم شده ازش گرفتم،برج ۶ از شیر و شیشه گرفتم برج ۷ هم از پستونک امیدوارم به خیر بگذره

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
سلام به همه مامانای گهواره 🫠🫠خدا قوت به همتون✋️
چقدر پروسه از پستونک سخته...یعنی همه مراحل سختن از پوشک گرفتن از شیر گرفتن و از شیشه و پستونک گرفتن...
پسرم پستونک خراب شده بود براش یکی دیگه گرفتیم اصلا هم نیت گرفتن از پستونک نداشتم ولی تو دلم خیلی حرص میخوردم که دارم تنبلی میکنم که از دیروز عصر پستونک کهنه پسرم جلوی چشماش انداختم سطل آشغال نو رو که دادم نخواست اصلا..تا قبل خواب اوکی بود وای پسرم که تایم خوابش ۹ الی ۱۰ شبه تا ۱۲ تو تاریکی و روشنایی اتاق هی بهانه های عجیب غریب میگرفت و داشت هلاک میشد و خوابش نمیبرد...دیشب خوابش برد تو خواب چندیت بار ناله کرد و من پستونک گذاشتم دهنش خودش پرت میکرد بیرون و خلاصه امروز هم مکافات داشتم...
پسر سر به راه من امروز شر شور شده بود هر روز ۱۲ و نیم یک میخوابید امروز ۵ و نیم خوابش برد به سختی و من خودم رو به فروپاشیم کلیم کارام مونده...
دعا کنید روانی نشم چون دیگه خودش نمیگیره پستونکشو و فقط داره کلافه میشه و من باید صبوری کنم تا عادت کنه..

کسایی که تجربه اشو دارین چقدر طول میکشه عادت کنه؟
مامان دلسا و تودلی🥰 مامان دلسا و تودلی🥰 هفته شانزدهم بارداری
*روز دوم از شیر گرفتن*
دلسا الان دقیقا 37 ساعته که شیر نخورده
دیشب وسط شب یه بار بیدار شد یکم نق زد ابش دادم و خوابید چون کلا قبلشم تو شب زیاد بیدار نمیشد دم صبح بیدار میشد همیشه دیشبم طبق عادتش 6 صبح بیدار شد به گریه پاشدم بغلش کردم یکم راهش بردم یکم اب دادم بهش دوباره اوردمش تو رختخوابش نخواستم خوابش بپره یکم خوابش برد دوباره بیدار شد باز بغلش کردم یکم دوباره گذاشتمش تو تشکش گفتم مامان باید بخوابی گفت می می گفتم اوخه خلاصه حدودای ساعت 7.15 خوابش برد تا 10 که بیدار شد
همیشه وقتی بیدار میشه حال ندارم خودم زود از رختخواب بیام بیرون نیم ساعتی وول میخوردیم و شیر میخورد امروز صبح گفتم پاشو بریم بیرون باز گفت می می گفتم اوخه و نشونش دادم خندید ول کرد رفت بهش صبحونه دادم بعدش یه سه ساعتی بردمش پیش مامانم اونحا بهش خوش میگذره مامان بابام باهاش بازی میکنند تا عصر که رفتم دنبالش اومد چسبید بهم باز یکم بهونه گرفت بهش میوه دادم خورد پیش مامانمم که بود بهش نهار داده بود دیگه تا عصر اونحا بودیم حوصلش سر رفت پاشدیم رفتیم خونه مادر شوهرم
شوهرمم اومد اونحا دیگه تا حدودی ساعت 10 اونجا بودیم حالا این بین خیلی باهاش بازی کردم توپ بازی قایم موشک و کلی بدو بدو خواستم خسته بشه
ساعت ده اومدیم خونه باز یکم بازی کردیم کتاب براش خوندم یکم گوشی دستش گرفت چراغا را خاموش کردم گفتم باید بخوابیم ساعت 11.30 هم بهش شام دادم خورد
دیگه اوردمش اوردمش تو اتاقش یکم زدم تو کمرش خوابش برد خدا را شکر
تا ببینیم شب دوم چجوریه
در کل امروز کمتر از دیروز بهونه ی شیر خوردن گرفت
مامان برسام مامان برسام ۱ سالگی
مامان برسام مامان برسام ۱ سالگی
تجربم از قطع شیر پسرم(شیرخشکیه)
شروع کردم هر ۴روز ۳۰تا از شیر خشکش رو کم کردم
۴شب اول ۱۲۰تا. ۴شب دوم ۹۰تا. ۴شب سوم ۶۰ تا. بنا بود ۴شب اخر ۳۰ تا باشه،که توی شب دوم ۳۰تایی از ساعت ۳ونیم بیدار شد تا ۷ونیم صبح گریه و ناله که شیر میخواست با اب توی شیشه راضی نمیشد ولی کمک کننده بود،عاشق قصه گفتنه و هربار برای خواب میگه قصه اون شب دائم میگفت قصه بگو هی نازش مسکردم بوسش میکردم قصه میگفتم و روی پاهام تکونش میدادم بلاخره ۷ونیم صیح خوابید،اما دیشب تصمیم گرفتم اون ۳۰تارم ندم که امیدش کلا قطع بشه،موقع خواب خودش خواست که روی پام بخوابه و منتطر شنیدن قصه شد،ابشم توی شیکر ریختم بجای شیشه شیر،لوازم شیشه و شیر و ابجوشم از بالاسرمون قایمکی جمع کردم،اولش که گفت قصه بگو گفتم وسطاش گفت شیر گفتم نگاه کن ببین شیر نیست دیگه تموم شد و درکمال ناباوری قبول کرد و بقیه قصه رو شنید و خوابید تا امروز ساعت ۱۰ونیم،هر روز که بیدار میشد درخواست شیر میکرد ولی امروز بیدار شد بالا سرشو نگاه کرد دید چیزی نیست هیچی نگفت،دلم برای مظلومیتش سوخت😭😭من دلم برای همه لحظه هایی که بهش شیر میدادم تنگ میشه دلم برای روزایی که میتونستم شیر خودمو بدم و نشد میسوزه و دلم گرفته از اونایی که بهم ندونسته چیزایی گفتن و قضاوت کردن که چرا شیرخشک دادم،هیچوقت این ۲سال اول برسام رو یادم نمیره و یادم میمونه هیچکس بجز همسرم حرفای منو فهمید و فقط اون بود که منو باور کرد و زجرای منو دید و هر روز ازم سپاسگذاره،و دیشب بهم گفت تو چقدر خوب از پسش براومدی آفرین به تو وتلاشت🥰و الهی شکر که خدا قوت داد بهم که به اینجا برسیم امیدوارم تو مرحله های بعدی هم موفق باشم