خوب خانوما برسیم به پروسه زایمان من .
من سه شنبه وقت دکتر داشتم معاینه بشم و تاریخ بستری بده رفتم معاینه شدم یه خورده دردناک بود دکتر تشخیص داد یه سانتم ولی نشتی کیسه داشتم نامه بستری داد برم بیمارستان با امپول فشار پروسه رو سری جلو ببریم دوستان رفتم و بستری شدم و از ده شب شروع کردن دوز دوز امپول زدن درد ها کم کم شروع میشد این روند تا ده و نیم صبح ادامه دار ساعت ده ان اس تی افت ضربان و نشون میداد اورژانسی دادن اتاق عمل سز رفتم اتاق عمل تز اونجایی که افت قند عصبی دارم تا رو تخت دراز کشیدم قند و فشار افت کرد داشتم از هوش میرفتم دکترها همه نگران شدن و با سرم یکم حالم بهتر شد بعد سر کردن و درازم کردن و عمل و شروع کردن وقتی پسرم و از شکمم بیرون کشیدن قشنگ حس کردم حال عجیبی بود وقتی صداشو شنیدم بعدم که بخیه و اینا دکتر میگف خدت رحم کرده چهاردور بند ناف دور گردنش بوده و دلیل افت ان اس تی همون بود و خدا پسرم و دوباره بهم بخشید و بخوام بگم واقعا مادرهایی که رفتید طبیعی دم تون گرم واقعا دل و جرات داشتید با این که سز دردناکه واقعا ولی خوب من بارم سز و ترجیح میدم

۴ پاسخ

خدا حفظش کنه
قدمش مبارک باشه

خداروشکر عزیزم کدوم بیمارستان رفتی؟دکترت کی بود گلم؟ نمیدونم چرا باید این قد دیر به نتیجه برسن ک باید سزارین کنن که خودشون معجزه بدونن زنده موندن مادر و بچه رو مگ تو سونو نشون نداد بود ک سه دور دور گردنش پیچیده شده بند ناف؟

خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی. کدوم بیمارستان بودی؟

👍👍👍
خدا گل پسرتو حفظ کنه خداروشکر بسلامتی تموم کردی😘😘😘

سوال های مرتبط

مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
سلام منم بالاخره زایمان کردم
#تجربه زایمان طبیعی پارت ۱
من پنجشنبه برای معاینه و ان اس تی که خود دکتر نوشته بود رفتم بیمارستان
ان اس تی چندتا انقباض کوچیک نشون داد ولی گفت که ضربان قلب بچه خیلی تنده
دکترم معاینه کرد همچنان ۲ سانت باز بود دهانه رحمم ولی بخاطر ضربان قلب بچه گفت که اورژانسی بستری بشم.
من پنجشنبه بستری شدم ساعت ۱۱ظهر
تا ساعت حدودا ۴ بعدازظهر با آمپول فشار هم دهانه رحمم باز تر نشد
کم کم معاینات دردناک شروع شد و دردهای منم همینطور
دردها بیشتر میشدن و دهانه رحمم نهایتا ۳سانت شد
من تا ساعت ۲صبح درد کشیدم و کیسه آبم رو پاره کردن و بخاطر درد زیاد بهم مسکن تزریق کردن که نهایتا ۱ ساعت جلو درد هارو گرفت ولی تا میدیدن که من دردم کمتر شده میومدن معاینه تحریکی انجام میدادن
ساعت ۳صبح انقدر گریه کردم و گفتم درد دارم که اپیدورال بهم تزریق کردن با دهانه رحم ۳ سانت و گفتن احتمالا تا زایمان اثرش بره
بعد اپیدورال حالم خیلی خوب شد و بلند شدم ورزش کردم
مامان زهرا مامان زهرا ۳ ماهگی
ادامهه پارت ۳
ماهم نگران بابت ۲۴ نشتی و جون بچه رفتیم امام رضا و اونجا معاینه و ان اس تی گرفتن گفتن کیسه ابت پارست و باید زایمان کنی و منم هیچ دردی نداشتم😢
خلاصه ساعت ۳ شب بستری شدم و به منو مامانم یه اتاق دادن واقعا رسیدگیشون خوب بود دیگه ان اس تی و سرم گرفتم تا ۷ صبح اومدن معاینه گفتن دو سانتی و سرم فشار زدنو درد من یواش یواش شروع شد منم گفتم بیام پایین ورزش ولی گفتن باید ۴ سانت بشی
و درد من بیشتر میشد هر یه ساعت میومدن معاینه و من ساعت اول نزدیک شده بودم و دردم واقعا دیگه زیاد داشت میشد ۹و نیم شدم ۴ سانت و اجازه دادن بیام‌پایین و بهم‌ورزش دادن و منم تا میتونستم انجام‌میدادم ولی همش بالا میاوردم هرچی میخوردم بالا میاوردم و بی حال شده بودم ده نیم بود که واقعا دیگه دردام تحملش سخت بود و احساس دستشویی داشتم معاینه کردن و من ۷ و۸ سانت بودم و من دیگه نمیتونستم سر پا وایسم
ماما منم مامانم شده بود ماساژ میداد خدایی ماساژو ورزش خیلی خوب بود
و من‌دیگه سر پا نمیتونستم رو تخت دراز کشیدم و زور و تحمل و فشار و درد..ادامه
مامان Diar مامان Diar ۶ ماهگی
پارت دوم

همچنان به ورزش و پیاده روی ادامه دادم ۳۹ هفته باز معاینه شدم ۶ سانت بودم که گفت بدو برو بیمارستان الان کیسه ابتو بزنم زایمان میکنی
وسایلامو جمع کردم رفتم بیمارستان بستری شدم با ۶ سانت بدون هیچ دردی رفتم زایشگاه کیسه ابمو زدن بعد ۱۰ دقیقه دردا شروع شد ولی زود به شدید ترین حالت ممکن رسید و سر پسرم اومد پایین
اما از اونجایی که سرش بزرگ بود و ماشاءلله وزنش زیادمناسب لگن من نبود هرچی زور میزدم فایده ندذشت دکتر خودش اومد معاینه کرد گفتم علاوه بر بزرگی سرش و مناسب نبودن لگن من برا سرش دو دور بند ناف دور گردنشه و رو صورت و سرشم هست منم از شدن فشار و درد خیلی شدید واقعا شدید و بعد از زور زدن های الکی اکسیژنم افت کرد دستگاه اکسیژن زدن اما چون استرس زیاد داشتم تنظیم نشد که هیچ ضربان قلب پسرمم افت کرد و بدین ترتیب رفتم اتاق عمل و اورژانسی سز شدم الحمدلله عمل خوب پیش رفت و مشخص شد وزن پسرم واقعا برای لگن من مناسب نبوده
خدا رحم کرد که دکتر سخت گیر و وحشتناکی نبود و زود منو برد سزارین واقعا خدا رحم کرد ورگنه هم لگنم پاره پوره میشد هم بچه کلی اذیت میشد!
از عمل راضی بودم بی حسیم که رفت کمی درد اومد ولی مثل پریودی خیلی کم بود و وحشتناک نبود با دوتا شیاف اوکی شد و دیگه درخواست مسکن نکردم و راه رفتن بعدعملم سخت نبود واقعا فقط یکی دو قدم اول کمک میخواستم دیگه اومدن سوندو خارج کردن و اونم فقط یکم سوزش داشت همین خیلیم کم بود دیگه با مایعات شروع کردم خوردن وبعدم سوپ خوردم و کمپوت و اینا هر نیم ساعت یک ساعتم میرفتم ادرار و خوب بود الحمدلله اوضاعم
مامان جان من مامان جان من ۲ ماهگی
ازم رضایت گرفتن دو سه جا متن دادن نوشتم که عواقبش پای خودمه و اومدم خونه داشتم از بخش خارج میشدم که دکتر گفت بنظرم نخواب تاصبح بچت رو چک کن،خدا میدونه چطوری رسیدم خونه و چطوری صبح شد که رفتم مطب دوباره معاینه و ان اس تی ولی اینبار نامه ختم بارداری گرفتم که نوشته بود آمپول فشار بزنن برام
مستقیم رفتم بیمارستان بستری شدم ماماهمراهم اومد
سریع شروع کردیم به ورزش ها ولی هی معاینه میشدم که دو سانته ۲۰درصد بودم و هی میگفتن قابل قبول نیست آمپول فشار رفتن بیارن که دکتر شیفت اومد گفت شما راضی نیستی از حرکات بچه گفتم بله یه شرح حال گرفت گفت نمیخواد فعلا آمپول بزنن برات بزار ورزش هات رو بکن و ان اس تی هم بگیریم بعد،به ماماعاملم گفتن یکم بهش برخورد ولی دکتر بیمارستان شخصا خودش صحبت کرد و اصطلاحلته پزشکی گفت خلاصه من باجون و دل ورزش میکرد درد و انقباض که میومد نفسم واقعا لحظه ای بالا نمیومد ولی این دردهای من حتی ثبت نمیشدن تو ان اس تی چون در نظر دستگاه خفیف بود🫠ولی واقعا برای من دردناک بود
خلاصه دو سه باری دکتر چکم کرد و همچنان نمیذاشت آمپول فشار بزنن حتی خودش معاینم کرد گفت نیم سانت پیشرفت داشتی ولی دردات خوب نیست ولیستاد نوار گرفتن از بچه،گفت ببین عزیزم ضربان بچت نه خوبه نه بد به زبون ساده بچت انگار خستس باید ضربانش هر از گاهی بره بالا و بیاد پایین نمیشه ثابته اگه افت کنه میبرمت سز
منم گفتم خانوم دکتر هرکار میکنی بکن فقط زحمتای من هدر نره دستمو فشار داد گفت نگران نباش
ماماهمراهم به شوهرم خبر داد که آماده بشه بیاد بریم وان و تو روند زایمان کنارم باشه و دیگه امپول رو بزنن چون دکتر و ماما عاملم زنگ میزدن بیمارستان...
که تاهمسرم رسید ضربان بچه افت کرد و یهو دستگاه شروع کرد به اخطار دادن
مامان 🩵𝐃𝐢𝐲𝐚𝐫🧸 مامان 🩵𝐃𝐢𝐲𝐚𝐫🧸 روزهای ابتدایی تولد
بلخره قسمت شد منم بیام از تجربه زایمانم بگم یکشنبه صب ساعت ۶ و نیم رفتم بیمارستان بستری شدم ان اس تی و اینا گرفتن سوند وصل کردن که یه کوچولو سوزش داشت سری تموم شد امادم کردن واسه اتاق عمل ۷ و نیم عملم شروع شد اصلاا امپول بی حسی ترس و درد نداشت اصلن هیچی متوجه نشدم سری پاهام داغ کرد عملو شروع کردن اون وسطا نفسم بالا نمیومد که سری اکسیژن بهم وصل کردن در عرض ده دقه صدای پسرم اومد بهم نشون دادن بردنش تمیزش کردن
بعد رفتم ریکاوری کم کم بی حسیم داشت میرفت یه دردایی میومد بهم ولی چون لرز گرفته بودم دردو نمیفهمیدم بهم بخاری وصل کردن بدنم گرم شد
دردامو کم کم داشتم حس میکردم که گفتن شوهرم واسم پمپ درد گرفته ولی با اینکه بهم پمپ وصل بود حالم داشت بد‌ میشد بردنم بخش زیر لب فقد درد میکشیدم مخصوصن اونجایی که از تخت میخاستن رو تخت دیگه بزارنم با شوهرم یکی بلندم کردن یهو گذاشتنم که گریه کردم از درد🥲
با سرم و شیاف اینا همه چی اوکی بود قابل تحمل بود را رفتن اولمم یکم اولش سخت بود پاهامو تکون بدم ولی بعدش هرچی بیشتر رامی رفتم دردام میریخت بیمارستانمم واقن رسیدگیشون و برخوردشون اینا عالی بود از بخیه هامم بخام بگم هیچی معلوم نیس انقد که خوب بخیه زده دکترم
اینم از تجربه سزارین من اصلن نترسید اون همه که میگن وحشناک نیس همه چی قابل تحمله 😇😌