سلام مامانا میشه خواهش کنم محبت کنید متن طولانی منو بخونید، وسواس فکری دارم.من اوایل بعد از زایمان چون سزارین اورژانسی شده بودم خیلی ترسیده بودم و درد داشتم،بعد از زایمان همش حال روحیم بد میشدو گریه میکردم .حضور همسرم خیلی آرومم میکرد ، من منزل مادرم بودم و ایشون هم به خاطر من میومد پیشمون .اوایل زایمانم حمام رفتن و دستشویی رفتن واسم سخت بود اذیت میشدم بیشتر میترسیدم . میخواستم به مادرم بگم کمکم کنه ، به همسرم گفتم اومد کمکم . الان بعد از ۴۰ روز دارم فکر میکنم که چرا به همسرم گفتم؟چرا گذاشتم منوبا اون وضعیت همسرم منو ببینه؟چرا به مادرم نگفتم؟ حتی من اون اوایل چون خونریزی داشتم لباس زیرم خونی میشد ، حتی لباس زیرمم همسرم شست😔😭همش فکر میکنم که چرا اینجوری شد؟چرا نمیشد به خودم برسم؟من حتی وقت نمی‌کردم مسواک بزنم از طرفی هم حال و حوصله نداشتم حالم بد بود.کلا به این موضوعات فکر میکنم اذیت میشم. ناراحت میشم، چون آدم بعد از زایمان که مثل قبل از زایمان نیست .کم کم بهتر شدم . از نظر ظاهری و مرتب بودن. بعد از ۱۰روز زایمان ، تولد همسرم بود بهترشدن بودم . الان این موضوع داره اذیتم می‌کنه واقعا حالمم بد میشه ناراحت میشم ، دلم میخواد گریه کنم 😭 من قبلش اینجوری فکر نمی‌کردم ، میگفتم همسرمه بهم نزدیک تره به همسرم باید بگم باهاش راحتم . با مامانمم راحتم چون توی بیمارستان توی سرویس بهداشتی کمکم‌میکرد ولی خب من همسرمو گفتم بیاد کمکم . الان حالم بده.حتی اوایل سودایی که میخواستم برم ، اگه پاهام خونی بود از کمر به پایین شلنگ می‌گرفت و منم چون نمی‌تونستم زیاد خم بشم ، حوله رو میدادم همسرم پاک میکرد و کمکم میکرد لباس زیرمم بپوشم. همش میگم خودت انجام میدادی خب بیشتر درد میکشیدی یا به مامانت میگفتی😭

۷ پاسخ

چرا واقعا همچین فکری میکنی اینکه واقعا این همه همسرت کمکت کرده ب نظرم خیلی خوشبختی ک هواتو داشته یکم رو ب راه شدی براش ی کادو بگیر و از اینکه درکت کرده و کمکت بوده ازش تشکر کن و ب این چیزا هم فکر نکن شوهرت قبل زایمانم تورودیده و درکت میکنه الان

چه همسر مهربون و باشعوری داری شما ماشالا تون باشه .چرا به خودت عذاب وجدان میدی دلیل نداره جز اینکه افسردگی گرفته باشی .
تمسرت باعث شد تو حامله بشی رابطه جنسی بعد الان ناراحتی که کاراتو انجام میده !!
من جات بودم انقد ماچش میکردم انقد ذوقش میکردم تازه پزشم به همه میدادم .خانوم فکر‌کن برعکس بود و همسرت محلتم نمیذاشت اونوقت چه میکردی ؟
مگه نمیگن اولویت اول هرکسی همسرشه
پاشو جا این اه و ناله ها یه حرکتی بزن یه هدیه ای سفارش بده براش با گل و شیرینی تشکر کن ازش .
کم گیر‌میاد بخدا همچین همسری .
ببخشید ولی دیوونه ای داری اینجوری میکنی

ناراحت نباش اصلا نزدیکترین کس بهت همسرت و خدارو شکر کن که شوهرت ادم خوبیه تازه خیلیم خوبه دیده که تو به خاطر به دنیا اوردی بچه چه قدر سختی کشیدی فقط سعب کن از این به بعد بیشتر بهش اهمین جبران اون روزایی که کنارت بود

همسرت از همه نزدیک تر هس بهت منم خونه مامانم بودم همسرم هم میومد اونجا روزا میرفت سرکار لباسام مامانم میشست ولی سرویس اینا رفتنی با همسرم میرفتم کمکم میکرد من طبیعی بود زایمانم شلوار اینا نمیتونستم بپوشم اون کمکم میکرد پد میزاشت گریه هم نکن چیز خاصی نیست

من تو بیمارستان بعد زایمان پرستار اومد شست لباس کمکم کرد پوشیدم رفتم بخش بعد اون اومدم پایینه از تخت با همسرم رفتم کمرم اینا شست

حالا دیگه تموم شده چرا خود خوری میکنی توان آدما با هم فرق داره مثل من بد زایمان اولین راه رفتن خودم بدون اینکه کسی دستم بگیره همسرت هم حتما شرایط روحیت درک میکنه مطمئن باش خودت الان فکر خیال میکنی اون ب فکر نیست

سلام عزیز دلم خودتو ناراحت نکن دیگه گذشته و تموم شده غضه خوردن برات خوب نیست

هر کس یه نظر شخصی خودشو داره اینا میگم ناراحت نشو ولی به نظر من شوهر هیچ وقت محرم دل آدم نمیشه بهتر بود به مادرت میگفتی

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
تجربه زایمان من پارت چهار
رفتم که رفتم😅🤦🏻‍♀️
حالا بیان منو بگیرن رفتم بیرون زنگ زدم همسرم بدو‌ بیا بریم اون بیچاره هم زایشگاه بود بدو بدو اومد رفتیم گفنم برم خونه دوش بگیرم لباس بردارم مامانمم بردارم بیاییم که همسرم گفت دیر نشه بچه چیزیش بشه شک افتاد ب دلم ولی باز گفتم نه بریم خونه من از اینجا مستقیم برم زایمان از استرس میمیرم فقط ساک همراهم نبود واگرنه حموم اینا رفته بودم از ترس میخاستم زمان بکشم نرم بیمارستان
رفتیم خونه به مامانم زنگ زدم با گریه توضیح دادم اونم فورا با بابام اومد همشون ترس تو چشاشون بود حتی مامانم گریه میکرد ولی به من دلداری میدادن چه این هفته چه هفته بعد نترس
البته بگم که من بعد سونو به دکترم خبر دادم گفت بمون الزهرا زایمان کن خیلی ناراحت شدم گفتم خانم دکتر من ۹ ماه اومدم پیش شما اخرش اینجا زایمان کنم اونم طبیعی گفت اونجا همشون دکترای باسواد و حرفه ایی نترس منم که گوش ندادم و همسرمم از حرفش عصبی شده بود که چه دلیلی داره حتی اگ وقت زایمانتم باشه باید بیاد بیمارستان و اون عملت کنه اینم بگم دکترم فقط بین المللی میرفت الزهرا نمی اومد
مامان آنا مامان آنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی، قسمت اول
من از اول بارداری‌م یوگا می‌رفتم هفته‌ای دو جلسه و دوست داشتم طبیعی زایمان کنم. وزن بچه توی سونو بالای نرمال بود و دکتر شک داشت. از هفته ۳۵ آب دورش کم شد و یک روز در میان سرم می‌زدم.
۳۷ هفته و چهار روز بودم و تازه پیاده روی و پله‌نوردی رو شروع کرده بودم. گل مغربی هم خریده بودم که هیچ وقت نشد استفاده کنم.
صبح با انقباض و درد بیدار شدم ولی فکر کردم عادیه فقط کمی لکه‌بینی داشتم. دردم آروم نمی‌شد ولی می‌گرفت و ول می‌کرد من شک کردم ولی منتظر زایمان نبودم. ساعت ۱۱ به ماما پیام دادم، گفت یه ساعت استراحت کن و کمپرس گرم بذار اگه بهتر نشدی برو بیمارستان. یک ساعت بعد هنوز درد داشتم، دوش گرفتم. ناهار خوردم و با همسرم وسایل رو جمع کردیم و رفتیم. می‌دونستم دارم زایمان می‌کنم ولی باورم نمی‌شد و به جز درد آروم بودم.
وقتی رسیدم و دکتر اورژانس معاینه کرد، گفت کیسه آبت پاره شده و چهار سانتی. من اصلا باورم نمی‌شد. نفهمیدم کیسه آبم کی پاره شده چون آبی خارج نشده بود.
نیم ساعت طول کشید تا همسرم کارهای پذیرش رو کرد و رفتیم زایشگاه. به زایشگاه که رسیدم درد و خونریزی زیادی داشتم. دردم در حدی بود که سنگینی دستگاه ان اس تی رو نمی‌تونستم تحمل کنم. اولین معاینه شش سانت شده بودم و پیشرفتم خیلی خوب بود. ساعت ۳ و نیم بود و من خیلی درد داشتم و بی‌قرار بودم. چون کیسه آبم پاره بود اجازه ورزش نداشتم زیاد ولی تغییر پوزیشن دادم و راه رفتم. ساعت ۴ دکتر اومد و من ده سانت بودم. خواستم اپیدورال بگیرم که گفت حیفه و تو دیگه زاییدی. یک ساعت آخر دردم خیلی شدید بود و چون بلد نبودم درست زور بزنم کمی زمان برد. چند بار کم آوردم و به همسرم گفتم نمی‌تونم ...
مامان آنا مامان آنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی، قسمت سوم
من بیمارستان صارم تهران زایمان کردم. کل زایمانم ۴ ساعت نشد و خیلی خوش‌زا محسوب می‌شدم. دکتر دکتر کرم‌نیا بود و از لحظه‌ای که اومد تا بعد تولد بچه کنارم بود و کلی بهم دلگرمی داد. بخیه‌هامم خودش زد و کارش حرف نداره. از اول بارداری هم من رو تشویق و حمایت کرد و واقعاً براش مهمه که کسی که می‌خواد طبیعی زایمان کنه. ماماها و محیط زایشگاه خیلی آروم بود و همه چیز داشت. همسرم از اول کنارم بود و حضورش خیلی تأثیر داشت. من همش نگران بودم که بعد اون همه درد کشیدن نتونم و سزارین بشم که خدا رو شکر اتفاق نیفتاد.
من باز هم برگردم عقب انتخابم زایمان طبیعیه. حالم از کسانی که سزارین شدند خیلی بهتره و احساس می‌کنم خیلی سلامت‌ترم.
برای تحمل اون درد خیلی آمادگی روحی و ذهنی لازمه و من خوشحالم که از پسش براومدم. موقع زایمان به خودم می‌گفتم این همه زن در طول تاریخ تونستن و تو هم می‌تونی و سعی کردم به بدنم اعتماد کنم. امیدوارم همه زایمان راحت و خوبی رو تجربه کنند.
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
امشب شدیدا دلم گرفته و کلی گریه کردم
دوران بارداری شوهرم هر بار بحث مون میشد فقط میگفت بچم بچم
همیشه نکرانیش بچه بود اگه هم بهم رسیدگی میکرد فقط بخاطر بچه بود
از روزی که دنیا اومده
همون روز اول تو بیمارستان همه توجهش به بچم بود اصلا سراغ من نمی آمد حتی نیومد بوسم کنه بغلم کنه که براش بچه آوردم تو این چند روز همش رو اعصابمه حتی منو نمیبرع خونه بابام میگه بچم آب به آب میشه
یه حرفایی مسخره میزنه من مادرم و این مدت ندیدم چون عمل شده و استراحت مطلقه
نیاز دارم مادرمو ببینم ولی این میگه نمیبرمت تا بچه بزرگ بشه
تو‌خونه اصلا بهم کمک نمیکنه خودم شب تا صبح بیدارم این تماما خوابه
به اطرافیانش اقوامش بیشتر از من اهمیت میده کارای اونا رو انجام میده ولی کنار من نیست
واقعا حالم بده
حسودی نمیکنم به بچم ولی دارم از این حس بی ارزش بودن متلاشی میشم
حتی سزارینی بودم دستمو نمی‌گرفت کمکم کنه واسه بلند شدن خودم دستمو به زمین می‌گرفتم و بلند میشدم حتی حمام رفتم پانسمانم باز کنم نیومد کمکم کنه در صورتی که حالم بد بود به زور ایستاده بودم تا اینکه خودم ازش خواستم بیاداینحوری از خودش نمی‌فهمه که باید کمک حالم باشه