فارغ از حال دنیا حالم خیلی بده

بچه نداشتم حزارتا حرف بچه دار شدم هزارتا درد
مادرشوهر بچه گربه میکرد نیومدم بگیرمش ارومش کنم نمیدادش بغلم می‌گفت پرویی بامادری که بعد از زایمان مرگ تدریجی را تجربه کرد
بعد زایمان رو جا افتادم دراثر بخیه باز شده بودن بیمارستان بستری و هزار درد سر دیگه
اومدم خونم بچم میبرد تو خونه خودش کنارش میخوابید تایم افسردگی گذروندم تنها 😄 به امید سر پا شم بعدش گفتن بقایای جنین داری. من چه خوشبخت بودم الهی من نمی‌گذارم تو هم نگذر دردش و سختیش با پوست و گوشتم احساس کردم

خیلی اتفاقات دیگه سخت تر و دردناک تر گذشت اما بیای بری بچت بیاری صبحانه بدی درست مثل آدم همیشه بگی شیرینیجات به بچه نده. چون کم وزنه اما کو گوش شنوا. برگرده بگه من نبودم این بچه هم نبود. 😭. بخدا خواهرا من خیلی حالم بده منم انسانم. اینقدر خوبی کردم شد که الان خارشدم توچشم. چون حیاط مشترک با خانواده همسرم. بارها گفتن بلند شید از اینجا برید درگیر شروع ساخت سازیم میگم خدا کنه بریم دیگه درخلوت خودم فقط گریه

۴ پاسخ

کاش خانواده شوهر منم مارو بیرون کنن

انشالله هرچه زودترخونتون درست شه بری خونه خودت
ول یواقعانمیدونم چجوری اینجورادمابه مرگ ودلشکستن فکرنمیکنن که یه دختری به امیدخوشبخت شدن میره توخانوادشون انقدازارمیدن

انشالله ی روزی این خاطرات به فراموشی سپرده بشه برات حال خوب ارزو دارم عزیزم

عزیزم خیلی سخته
ان شاءالله خونتون درس شه زودتر جدا شی رنگ خوانواده همسرتو نبینی ک اینقد ظالمن

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۲ سالگی
مامانها من نیاز به راهنمایی و همفکری با شما دارم، شما همتون بچه دارید میدونید که بچه ها تو سن بچه های من چقدر لجباز و استقلال طلب میشن، بچه های منکه دوقلوان تو خونه سر کوچیکترین مسائل باهم درگیر میشن هر چی هم با ملایمت و صحبت رفتار میکنیم جواب نمیده، یعنی از هر ده بار شاید یکبار جواب بده... واقعا این چند وقته روحم داغون شده یوقتایی از کوره در میرم سرشون داد میزنم همون لحظه هم پشیمون میشم و این پشیمونی و عذاب وجدان روحمو بشدددت خسته کرده
از طرف مامانم اینا و مادرشوهر پدرشوهرم عاشق بچه هام هستن و از لحاظ تربیتی هم با من هم نظرن و خیالم از لحاظ نگهداری از بچه ها راحته، بنظرتون اشکال داره اگه در هفته یکی دو روز بچه هارو بدم ببرن خونشون که خودم یکم ریکاوری کنم؟؟؟
از لحاظ جسمی و روحی خیلی خستم... من آدم بچه دوستی نبودم هیچوقت، اصلا به اصرار همسرم قبول کردم و باردار شدم اونم از شانسمون دوقلو شد...
شما جای من باشید میدید بچه هارو؟؟ مامانم امروز زنگ زد کلی اصرار کرد که بده بچه هارو ما ببریم تو یکم استراحت کن من قبول نکردم،بعدش پشیمون شدم گفتم کاش میدادم ببرن😅🤦‍♀️