#بارداری#زایمان
#تجربه#زایمان
پارت سوم
دیگه زور زدم رسیدم ب ۹سانت 🥲
منو بردن اتاق دومی گفت زور بده هی زور میدادم جیغ میزدم گفتمش توروخدا برش بزن ک بچه بیاد بیرون گفت حالا شاید بخیه نخوردی گفتمش برش بزن حتی اگه بخیه بخورم توروخدا 😣خلاصه دیگه نتونستم زور بزنم ترسیدن بچه خفه بشه برش زد وبچه رو درآوردن نفس کشیدم دیگه اینجا نمیدونم چی حرف میزنم همش حرفای مسخره حرف میزدم فقط یادمه دکترم بهم میخنده گفت دختر تو یه فنچی زایدی ۳۲۰۰ به دنیا اومد دخترم و خداروشکر همه چی اوکی بود بخیه خوردم بخیه هام هم ۱۰روزگی همشون افتادن خداروشکر خوب شدم تاریخ زایمانم ۷/۱۴بود تولد پسرم ۷/۹بود بین خودش خواهرش فقط ۵روزه ۱۹هم روز دخترم بود ی کیک براشون گرفتم هم برا دخترم هم برا پسرم شناسنامه دخترم هم همون روز گرفتیم دقیقه نود گفتم اسمشو ام البنین میزارم چون هنگام زایمانم صداش کردم گفتمش تو کنارم باش یاام البنین واقعا هم معجزشو دیدم🥹💚

تصویر
۹ پاسخ

عزیزم قدم نورسیده مبارک خداحفظش کنه😘💖

اخی عزیزمممم
خداروشکر بسلامتی زایمان کردی😁❤️
انشاالله خدا کوچولوهاتو برات حفظ کنن

ماماخصوصی باهزینه بیمارستان کامل چقدشد؟

مبارکه اسمشم خیلی قشنگه😍

ای جانم خدا نگهدار تو دختر گلت باشه بسلامتی دل خوش زیر سایه پدرومادر

ای جونم خوشنام باشه و همیشه زیر سایه خدا و ام البنین باشه عزیزم.❤️

بسلامتی عزیزم❤️
کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

ام البنین نگهداری باشه
منم فردا بستری میشم برام دعا کن سالم بغل بگیرم دخترمو

السلام علیک یاام البنین💚🤚

تصویر

سوال های مرتبط

مامان پناه🍒🪽🩷 مامان پناه🍒🪽🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی✨️🩷
▪︎|پارت سه|▪︎
مامای زایشگاه معاینه کردو با پرستارا رفت ماما همراه دیگه موقعی اومده بود ک من باید زور میزدم بچه بیاد
پاهامو به داخل فشار میدادک من راحت زور بزنم
چنتا زور خوب زدم
بعد مامای زایشگاه اومد و دیگه بقیه زور زدنم اون بود دیگه گف یه زور دیگه بزن سرشو دارم میبینم تا زور زدم بعدش با یه چیزی برش زدن واژنمو یکم درد داشت😮‍💨با دوتا زور دیگه پناه قشنگم دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم یهو هیچ دردی نداشتم انقد راحت شدمممم
از ذوق گریه میکردم همشون داشتن نگاه میکردن بهم اوناهم گریشون گرفته بود 🫂🥹🩷
بعدشم که بخیه زد اونا یکم درد داشت بی حسی هم زد اما درد داشت تحمل نداشتم دیگه منکه ساعت ۷ و نیم زایمان کردم تا ۸ همه تو اتاق بودن و بخیه میزد دکتر بعدشم رفتو تا ساعت ۱۰ تو همون اتاق نگه‌ام داشتن بعدش دیگه روز بعد ساعت ۱۱ مرخص شدم دخترمم خداروشکر مشکلی نداشت اینم تجربه من ،منکه خیلی میترسیدم فقط ۴ ساعت زایمانم طول کشید انشالله برای همه همین قدر راحت باشه
دیگه همین دیگه 🙂
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
مامان لنا مامان لنا روزهای ابتدایی تولد
دیگه دردام برام قابل تحمل نبود همش میگفتم نمیتونم گفتن چرااا میتونی دوباره من میگفتم ن نمیتونم🤦🏻‍♀️
دیگه لباس آوردن عوض کردم چندتا سوا پرسیدن اومدن کمکم کردن بلند شدم رفتیم تو اتاق کرد تا رسیدم تو اتاق درد همش رو پشتم وحشتناک درد بود گفتن رو تخت دراز بکش بزور دراز کشیدم خانمه میخواست ضربان قلب چک کنه دستشو گرفتم گفتم رو پشتم خیلی فشارهههه قبلا خونده بودم ک فشار ب پشت یعنی بچه میخواد بیاد
انگار ترسید رفت صداشون زد اومدن،ماما چک کرد گفت فولهه، گفت چندتا زور بزن تو دردات چندتا زور زدم گفت عالیه بلندشو بریم اتاق زایمان
بلندم‌کردن بی اختیار فشار میومد بهم زور میزدم بی اختیار میگفتن زور نزنیاااا
دیگه رو تخت دراز کشیدم گفت تو دردات زور بزن تو درد قیچی زدن پاره کردن اونجا بود ک صدام رفت هوااا دوباره زور بچه اومد گذاشتن رو سینم😻دردا قطع شد یعنی خیلییییی کم شد گفت چندتا صرفه کن جفتت بیاد خلاصه خفت هم اومد
رسید وقت بخیه کردن گفتم توروخدا بی حسی بزنین
بی حسی زدن چندتا بخیه هارو نفهمیدم ولی چندتا زد ک آنجا بی حس نشد بود اون بخیه میکرد من داد میزدم🤦🏻‍♀️
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان جوجه مامان جوجه ۶ ماهگی
پارت سوم
دکتر معاینه کرد گفت ۱۰ سانت فول شدی. سره بچه اومده‌.دیگ توی بخش مراقبت قبل از زایمان بودم روی تخت هی زور زدم فشار دادم نمیومد گفت پاشو برو تو اتاق زایمان رفتم روی تخت دراز کشیدم خیلی بد رفتاری میکردن هی میگفتن یلا یلا زود زور بزن زور بزن بچه هی سرش میومد جلو دوباره برمیگشت داخل هی زور میزدم هی میرفت عقب گفت زور بزن دوباره زور زدم یهو تیغ زد ۱۵ دقیقه زایمانم طول کشید ۱:۴۵ دقیقه زایمان کردم .بعدش تیغ ک زدن یهو بچه پرید بیرون تو هوا گرفتش اون یکی پرستاره بهش گفت دمت گرم خیلی خوب گرفتیش فکر نمیکردم اینقدر خوب بگیریش بعد از این همه درد دوباره گفت زور بزن جفت بیاد بیرون بعد از این همه بی حالی و نای برای نفس کشیدن برام نمونده بودم حالا نوبته بخیه زدن شد ‌بی حسی زد ولی چه فایده چه بی حسی فقط همون چند ثانیه اول حسی نداشتم بعدش دوباره دردام شروع شد و بخیه میزد بعدش دیگ اومدن لباس دادن بهم پوشیدم رفتم توی اتاق تا فردا ظهر بیمارستان بودم و بعدش خداروشکر بدونه هیچ مشکلی مرخص شدیم
ولی الان خداروشکر خوبم زود پاشدم کارامو کردم فقط تا روز ۷ کمکی داشتم بعد رفتن دیگ تا الان خودم دارم کارامو انجام میدم
هم حاله خودم هم حاله بچه عالیه
بازم برگردم عقب طبیعی زایمان میکنم سخته اولش ولی بعدش راحت میشی
دیگ خودت به بچه و بقیه کارای خونت میرسی
مامان ذوالفقار🩵 مامان ذوالفقار🩵 روزهای ابتدایی تولد
#بارداری#زایمان
#تجربه#زایمانم
پارت دوم
گفت پس بیا برات سرم بزارم ک ضعف نکنی سرم برام زد روتخت خوابیدم بعد کامپوت آناناس گفت بخور منم درحال خوردن کامپوت بودم بعد دستگاه ضربان قلب بچه گذاشت رو شکمم ودراز کشیدم دردم ک میگیره نفس عمیق می‌کشیدم فوت میکنم تا ولم‌میکنه اینطوری موندم اومد دید۵ونیم سانتم زد کیسه آبمو پاره کرد بعد رسیدم به ۶سانت گفت بلند شو برو دسشویی اگه دسشویی داری بعد بیا تو آب بشین لوله رو باز کرد آب ولرم بود رفتم دسشویی داخل دسشویی دردم یکم شدید شد نشستم زمین گریه کردم گفتم یاام البنین کنارم باش باچشم گریان بودم یهو اومدم بیرون دیدم مامانم اومده داخل یکم جون گرفتم گفتمش ماما ب دادم برس اومد دستمو گرفت منو گذاشت تو استخر آب نشستم تو آب مامانم هم پیشم نشسته بود دکترم هم پیشم بود اینجا دیگه دردای شدید شدید شروع شد همش گریه میکردم و یا ام البنین صدا میزدم بعد اومدم بیرون معاینه کرد دید ۸سانتم گفت یکم زور بده ک دیگه برسی ب۹سانت بچه رو در بیارم من ضعف کردم چون تو استخر بودم آب یکم گرم بود ک بخار آب باعث شد من ضعف کنم
نتونستم دیگه زور بدم حالم بد شد مامانم کنارم بود