وقتی بچه دوم اومد رابطه ام باشوهر سرد شد دختر بزرگم خیلی کمبود توجه پیدا کرده یه سره جیغ و گریه منم مجبورم همش بهش برسم وقت نمیکنم یه کرم به خودم بزنم شوهرم شبا زود میخوابه چون بچه ها خیلی دیر میخوابن میره یه جا دیگه میخوابه منم تا بچه ها بخوان ساعت دو میخوابم براهمین روزا دیر بلند میشم تا ساعت ده بلند میشم بدو بدو توآشبزخونه حالا بماند که بچه ها نمیزارن کار کنم شوهرم میاد بعضی وقتا غذای هولهولکی خونه نامرتب باز بعد از ظهر خستس مبخوابه من میمونم با شیطنت های بچه ها و ظرفای نهار بعد ظهر ها هم نمیخوابن دختر بزرگم که عقده ای شده از خواب تا بهش میگم برو لخواب به شدت مقاوت میکنه همش به پرو بالم میپیچه بعد شوهرم میاد خونه اعصابش خورده خونه نامرتب غذا اماده نیست
خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

همه مون کم تا بیش این شرایطو داریم عزیزم

سخت نگیر
تو هیچ وظیفه ای نداری مهم تر از بچه ها فعلا اولویتت بچه ها و خودت باشه غذا حاظری درست کن
اصلا سخت نکیر قرار نیست یکسره بشور بسابی ادم نمیتونه

همیشه همه کارا رو خودت نکن... اینجوری واقعا نمیشه

شرایطت دقیقا مثل منه با این تفاوت که من شاغلم... ینی خونم انگار که زلزله اومده یا بمب زدن... یه ۵شنبه جمعه دارم که اونم خونه مامان اینا و مادرشوهرم دعوتیم، قشنگ به هیچکارم نمیرسم و به شدت عصبیم ازین وضع، به شوهرم میگم ماهی یبار کارگر بگیریم من دست تنها نمیتونم میگه زنای مردم چیکار میکنن تو هم مث اونا ازونا یاد بگیر😭👊

اره والا خونه منم این روزا نامرتبه نمیرسم تمیز کنم بنظرم شوهرا باید کمک کنن یا اینکه یه برنامه واسه خودمون داشته باشیم که بع کارها برسیم اینجوری اعصابمون ارام تر میشه

کمکی نداری؟

دختر بزرگت چندسالش