بلاخره وقت شد از تجربه زایمانم بگم
من ۲۹مهر ساعت ۴صبح یکم دلدرد پریودی گرفتم ازجام بلند شدم یهو یکم اب خارج شد دیدم بله کیسه ابم سوراخ شده همسرمو صدا کردم رفتیم بیمارستان آشتیانی توراه زنگ زدم ماما همراهم هماهنگ کردم پولم براش زدم که خیالم راحت باشه تارسیدم و بستری شدم ساعت ۵بود دیگه انقباضام داشت منظم میشد معاینه کردن ۳سانت بودم اینم بگم من طبق تجربه مامانای دیگه مریم حجازی رو انتخاب کردم که بهش گفتم بیاد گفت باید ۴سانت بشی من گفتم میخام ازاول باشی هرچقدر اضافه تربود پرداخت میکنم ولی گفت من شیفتم و ۱ساعت دیگه میام خلاصه این یه ساعت یه ساعت شد ساعت۱۲ظهر دیگه شوهرم زنگ زد دعوا کرد باهاش فهمیدیم هم میخاد اونطرف داشته باشه هم منو من شقایق زاده و حجازی رو به کسی پیشنهاد نمیکنم تواین مدتم مامای بیمارستان باهام ورزشارو انجام میداد شوهرم زنگ زده بود شقایق زاده سرپرست حجازی که اگه یکی دیگه رو نفرستید من لغو کنم که یه مامای دیگه فرستاد خانوم صمدی که عالی بود این دختر اینقدر قشنگ و منظم بامن ورزشارو تمرین کرد حتی تو حموم اب گرم رو کمرم گرفت من ساعت ۴فول شدم ازم پرسیدن تو ۶سانت که اپیدورال میخام یا نه که گفتم نه نمیخام چون من میگرن دارم ترسیدم بعد زایمان بگیره اینم بگم دردش زیاده ولی غیرقابل تحمل نیست خدا توانشو به هممون داده کارن با وزن ۳۸۰۰ ساعت۴ بعدازظهر ۳۰مهر به دنیا اومد دیگه از کادر خوب بیمارستان و ماما ها هرچقدر بگم کم گفتم همشون مهربون و دلسوز. ساعت ۴ تا۵کارن رو گذاشتن رو سینم تماس پوست با پوست تواین مدتم بخیه هارو انجام میدادن بعدشم مامانمو و خاهرشوهرم اومدن لباسای کارن پوشیدن
خداروشکر بابت وجود پسرم🩵

تصویر
۱۷ پاسخ

عزیزم شما از کی ورزش و پیاده روی رو شروع کردین؟

عزیزم شما مراقبت های بارداری و میش ماما رفتید با پزشک؟

عزیزم شماره ماما همراهی ک میگی خوب بود رو لطفا بهم میدی و اینک هزینه چقدر گرفت؟

خدا حفظش کنه .قدمش مبارک عزیزم♥️
منم با شقایق زاده هماهنگ کرده بودم پولم زدم براش ک خودش بیاد یکی دیگه رو فرستاد و اصلا خوب نبود واقعا حیف پولی ک من براش زدم

عزیزممممم خداحفظش کنه برات
تو سونوی آخر وزنش چند بود؟ چند هفته سونوی آخر رو دادی؟
چندهفته بودی زایمان کردی؟

قدمش مبارک باشه عزیزم

خداروشکر مبارک باشه یعنی یک روز نصفی درد زایمان کشیدی وطول کشید چقدر پول ماما همراهی دادی؟

چشمت روشن .عزیزم
میگم‌بیمارستانت خصوصی بود
من نمیدونم اگ بری بیمارستان دولتی اونجا مگ تو اتاق چند نفر باهم نیستن چجوری حموم میشه رفت یکم‌راجبش‌میگی

ایجانم خدا نگهدارش باشه عزیزم

قدمش مبارک باشه چشمت روشن
منم اون بیمارستان بودم عالی بود

الهی سالم و سلامت باشین هردوتون🤩💞
عزیزم اگر مشکلی نیس شما چنتا بخیه داشتین؟؟

بسلامتی انشالله
بخیه کردن دردداره؟؟؟

خدا رو شکر .مبارک باشه گلم ان شاالله خدا ببخشه بهتون .چند هفته بودی؟

عزیزم با چن نفر تو اتاق بودین؟؟
دو نفر یا بیشتر؟؟

عزیزم‌چشت روشن ❤️

ای عزیزدلم چشمت روشن بسلامتی انشالله قشنگم

ای جونم آقا کارنو

سوال های مرتبط

مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۸ هفته بودم نه ورزش درست و حسابی انجام داده بودم نه کلاس بارداری شرکت کرده ام قرار بود مثلا امروز سزارین کنم که دخترم عجله داشت ،شب به شوهرم گفتم آمپول بزنیم درمانگاه نزدیک خونمون دیگه پیاده رفتیم و برگشتیم شاید نیم ساعت طول کشید ،من اونشب کلا استرس سزارین داشتم و ذهنم مشغول بود خوابم نمی گرفت حدود ساعت سه یکم درد اوایل پریودی داشتم که با خودم گفتم ماه درده چیز خاصی نیست نیم ساعت دیگه بازم درد داشتم ولی اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم صبح ساعت شیش حس کردم یکم مرطوبم بلند شدم رفتم دستشویی یه آب گرم و شفاف ازم خارج شد بعد هم ررگه های خونی (صورتی) دیگه ترسیدم همسرمو بیدار کردم گفتم عجله نکنم درد امو بکشم بعد برم بیمارستان که دیدم آبریزش داره بیشتر میشه برا همین یه دوش سرپایی گرفتم دو تا تخم مرغ پخته هم خوردم برا اینکه جون داشته باشم و رفتم بیمارستان، معاینه شدم ساعت هشت صبح ،اصلا باز نبودم ولی برا کیسه آب بستری شدم
مامان tanya مامان tanya ۷ ماهگی
تجربه زایمان
روز سه شنبه بود که هرکاری میکردم بچه بزور تکون میخورد من ترسیده بودم گفتم تا صبح میمونم اگه خوب نشد میرم ان اس تی خلاصه صبح شد ولی همچنان خبری نبود من خودمو رسوندم بیمارستان نزدیک محلمون نوار قلب خلاصه نوار قلب رو گرفت گفت خوب نیست انقباض هم داری باید بستری بشی منم بستری شدم رفتم بالای تخت بعد یه ساعت اومدن یه قرص گذاشتن زیر زبونم برا باز شدن دحانه رحمم فاید نداشت هی دو سانت بودم بعد دو ساعت دیگه که گذشت معاینه کردن فایده نداشت بازم یدونه دیگه گذاشتن خلاصه نه خبری از درد بود نه چیزی تا اینکه اومدن سرم سوزن فشار رو وصل کردن برام بازم فایده ای نداشت و روز دوم اومد که من بستری بودم بازم آمپول فشار رو زدن هی میومدن معاینه ولی من تغیری نکرده بودم تا روز سوم هم اومد اینو بگم قبل اینکه بیام بیمارستان یه دردی میومدو میرفت فکر نمیکردم مال زایمان باشه روز سومم ساعت نه صبح بازم آمپول فشار رو زدن یه ساعت گذشت دردام زیاد تر شد بعد یهو احساس کردم خیس شدم دکترم صدا زدم اومد نگاه کرد گفت کیسه آب پاره شده که ساعت یازده بود یه ساعتی گذشت یکی از پرستارا اومد گفت باید اعضام بشی جای دیگه منم ترسیدم گفتم مگه چی شده گفت چیزی نشده امروز پرستاری که بیاد بی هوشی بزنه نمیاد بیمارستان خلاصه آمبولانس آوردنو منو بردن بیمارستان دیگه اونجا هم از ساعت یک تا نه شب فقط سرم قند میزدن از ساعت نه بازم اومدن سوزن فشار دیگه رو وصل کردن منم کمکم داشت حالم خیلی بد تر میشد معذرت هرچی خورده بودمو بالا آوردم بهشون گفتم این چهارمین سوزن فشاره که میزنن گفت پس چرا گزارش ندادن
مامان آراد مامان آراد ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
جمعه من ۳۵ هفته و ۵ روز بودم ساعت ۴ صبح بود که آبریزش داشتم ولی خب چون بچه اول بود نمیفهمیدم چون روی دستمالم امتحان کردم زرد بود دیگه گفتم شاید ترشح
تا ۸ صب هر موقع دراز میکشیدم یه دفعه اب داغ خالی میشد تا اینکه ۸ صبح جمعه با مادرم تماس گرفتم گفتم شوهرمم ساعت ۷ رفته بود سرکار تا مامانم بیاد دنبالم من ساک بچه رو جمع کردم با شوهرم تماس گرفتم با مامانم رفتیم بیمارستان سوم شعبان وقتی رسیدیم خانمه چک کرد گفت نه این ترشحه خیلی زیاده به دکترم زد دکترم گفت ازش تست بگیرین و نوار قلب بچه رو چک کنین اگر کیسه اب نبود بگین فردا بیاد پیشم اگرم که کیسه آب بود بگین بره یه بیمارستان که دستگاه داشته باشه
اونم گفتن ما نداریم برین یا اکبرآبادی یا مهدیه
دیگه مامانم رفت تست رو تهیه کرد ۱ میلیون تا خانمه یکم جلدشو باز کرد دید آبم یه دفعه ریخت روی زیرانداز زیر مریض
دیگه خانمه گفت برم یکی از بیمارستان هایی که گفت منم چون قبلا اکبرآبادی رفته بودم رفتم اکبرآبادی دیگه اومدم اوژانس معاینه کردن گفتم پاره شده ان اس تی جنین رو گوش دادن بعدش هم ماسک اکسیژن و سرم وصل کردن ساعت ۱۲ هم بود که منو فرستادن ال دی ار برای زایمان
مامان آیهان مامان آیهان ۱ ماهگی
ادامه
بعدش دیگه شیفت عوض شد و آشنای من هم آمد به یه ماما دیگه سفارش کرد و گفت که تا وقتی شیفت شما هست مریضم اگه زایمان کرد خودتون زایمانش رو انجام بدین و بامن خداحافظی کرد و گفت من بهشون زنگ میزنم نگران نباش و رفت دیگه پرستارها زنگ زدن به دکتر و آزمایش ازم گرفتن که گفتن آنفولانزا داری و دیگه من طوری تب و لرز شدید داشتم که تبم ۴۰ درجه بود و اینقدر می‌لرزیدم که همراهیم خواهرم بود صداش کردن آمد کنارم برام پتو آوردن چادرم بود هنوزم می‌لرزید م دیگه سریع آوردن پنی‌سیلین دوتا تو انژیوکت زدن و دوتا آمپول دیگه هم زدن توی سرم و یک آمپول عضلانی زد بعد یک ساعت لرز شدید کم کم بهتر شدم خلاصه گفتن باید اول تبش پایین بیاد بعد آمپول فشار بزنیم و دهانه رحمم از صبح تا این بعدازظهر همون ۲سانت بود که بود دیگه خیلی ناامید شده بودم بعدش دیگه از ساعت ۶شب که تبم آمد پایین آوردن آمپول فشار زدن و کم کم دردهام منظم شد ساعت ۸شب دوباره شیفت عوض شد و من دیگه دردهام بیشتر شده بود و چهار سانت بودم بعدش یه مامای دیگه آمد به اینم آشنام که نوه داییم هست خدا همیشه حفظش کنه زنگ زد و گفت هوای مریض مارو داشته باشی اینم بنده خدا گفت باشه اولش گفت برات آمپول می‌زنم که هیچ دردی احساس نکنی بعدش یه مامای دیگه گفت نه دکتر گفته نزنید فقط ازهمون کپسول استفاده کنید اونم گفت وقتی دردت میگیره بزار روی بینی نفس عمیق بکش
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۵ ماهگی
پارت ۳ ساعت ۸ شب کیسه آبم پاره شد و ۸ و ربع رسیدم بیمارستان بستری شدم و ماما همراه گرفتم ماما همراهم ساعت ۹ اومد بالاسرم معاینه ام کرد گفت از الان به بعد یه جوری معاینه ات میکنم که درد بگیره کمکت کنم زودتر باز بشی یعنی در اصل میخواست پاره ام کنه آنقدر درد داشت دستش رو می‌برد تا آرنج تو میچرخوند خیلی بد بود بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه🫠
خلاصه ساعت ۱۲ یکم دردام زیاد شد اومدن معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی گفتم خب پس اینجوری پیش بره ۴ صبح زایمان کردم ماما هم گفت فعلا استراحت کن ساعت ۲ میام ورزشا دو شروع کنیم باید ۴ سانت بشی این رفت خوابید من موندم و دردهایی که هر لحظه بیشتر میشد تا ساعت ۳ نیومد من ۳ دردام خیلی زیاد شده بود ماما شیفت اومد بالاسرم معاینه کرد گفت چهارسانتی دیگه خیلی خوشحال شده بودم چون شنیده بودم از ۴ سانت تا ۱۰ سانت زود میگذره ماما همراهم زحمت کشید از خواب پاشد اومد بالا سرم معاینه کرد گفت نه هنوز ۳ سانتی ولی خوبه پیشرفت میکنی ولی من چون امیدوار شده بودم و دردام زیاد بود این رو که شنیدم گفت هنوز ۳ سانتی خالی کردم زدم زیر گریه گفتم تروخدا من نمیتونم من رو ببرید سزارین مامانم اومد یه لحظه پیشم گفتم مامان تروخدا برو بگو شوهرم بیاد رضایت بده من برم سزارین ولی ماما همراهم گفت نه داری خوب پیش میری کم نیار (خب تو چرا من رو سرد میکنی 😐)
بعد جالب اینجا بود ماما شیفت ازش پرسیده بود بنظرت ساعت چند زایمان میکنه این برگشت گفت میره پایین منظورش این بود که کارم به سزارین میکشه دوباره باز یکم امیدوار شده بودم این رو شنیدم دوباره حالم بد شد التماس کردم گفتم من رو ببر سزارین نزار دوتا درد بکشم به من می‌گفت نه خوب داری میری نا امید نشو نمیدونم چرا دو رو حرف میزد
مامان هـ𝒶𝓂𝒾𝓷 مامان هـ𝒶𝓂𝒾𝓷 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۵صبح رفتم بیمارستان معاینه تحریکی کردن بهم دوتا شیاف دادن گزاشتن و ساعت ۶اماده شدم رفتم اتاق دیگه خصوصی بود شوهرم و مامانم میتونستن بیان پیشم کیسه ابم رو پاره کردن و معاینه تحریکی شدید انجام میدادم و شکمم روفشار میدادن که اب ها خارج بشه و مردم زنده شدم به ۴سانت که رسیدم اپیدرال زدن عالی بود تا ۹سانت هیچی نفهمیدم کم کم ورزش میکردم دیگه ۱۰ سانت که شدم همه پرستارا اومدن بالاسرم و متخصص زایشگاه اومدن بالا سرم شروع کرد کمکم کنه کم کم حس اپیرودال داشت از بین میرفت دکترم اومد پرستار بازانو نشست رو تخت و دودستی افتاد رو شکمم و فشار میداد که زایمان کنم من فقط جیغ میزدم میگفتن زور بزن من فقط جیغ میزدم گریه میکردم از درد یهو هم تمام دردا رفت یه چیز داغ اومد رو شکمم کلی هم بخیه خوردم دکترم میخواست برش نخورم ولی خودش پاره شد یک ساعت هم گزاشتن رو سینم تماس پوستی شوهرمم اومد پیشم تا یکساعت بعد بخیه ۳بار معاینه شدم و رفتم بخش تهش بگم خیلیی زایمان سختی داشتم و دیگه هیچ وقت نمیخوام تجربش کنم
مامان محمدحیدر مامان محمدحیدر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
من ۴۰ هفته و ۵ روز بودم ولی هیچ طوری دردام شروع نشد دکترم گفت بیا تا معاینه کنم ببینم چطوری رفتم مطب معاینه کرد گفت دهانه رحمت بسته است و بیشتر از این هم نمیشه بمونی من گفتم میخوام طبیعی باشم گفت با آمپول فشار هم فک نکنم بتونی زایمان کنی سزارین میشی گفتم اشکال نداره من تلاشمو میکنم دیگه نامه داد گفت برو بیمارستان نوار قلب بگیر ببینم امشب بستری بشی یا فردا رفتم بیمارستان معاینه کردن و نوار قلب گرفتن گفتن امشب باید بستری شی ساعت شیش بود بستریم کردن تا کارمو کردن ساعت ۸ شب معاینه کرد گفت یه سانتی دیگه دوز اول رو برام شروع کردن دردای کمی میومد سراغم منم پاشدم پیاده روی کردم و ورزش کردم ساعت دوازده شب بود زنگ زدن دکترم گفت تا ساعت یک شب سرم بگیرم بعد استراحت بدن تا شیش صبح ، ساعت یک که سرم رو قطع کردن دیگه منم دردی نداشتم یکی دو ساعت خوابیدم دیگه ساعت ۶ اومدن دوز دوم رو برام وصل کردن اینم بگم شب معاینه کرد گفت همون یه سانتی ولی دهانه رحمت خیلی نرم شده
دوز دوم رو که صل کردن دیگه دردام شدید تر بود منم مدام راه میرفتم و ورزش میکردم وقتی دراز میشدم دردام خیلی بیشتر میشد همراهم کمرمو ماساژ میداد خوب بود برام تا ۱۱ و نیم ظهر که معاینه شدم گفتن ۴-۵ سانتی دیگه دکتر گفت یه ساعت استراحت بدیم سرم که قطع شد بازم درد داشتم ولی با فاصله بیشتر
ادامشو پارت بعد مینویسم
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۵ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩