۱۰ پاسخ

استقلال مالی داشتن خیلی خوبه
آدم حس خوبی داره حس مفید
منم خیلی تلاش میکنم انشالا ب همین زودیا منم ب آرزوم میرسم

ببخشید بعد یه جاهای ک قدر ندونن دیگ خسته میشی دلسرمیشی میگی بشینم فقط وظیفه خودمو کنم ن بیشتر .

خوش بحالت منم دوست دارم تو خونه کار کنم خیر سرم منتاژ کارم لپ تاپ ندارم

خداقوت عزیزم
استقلال داشتن خیلی خوبه
حس مفید بودن میده
شاغل بودنم خیلی حس خوب میده ، وقتی شاغلی خودت برای خیلی از کارا برنامه میچینی و تایم بندی اعلام میکنی

استقلال مالی عالیه
موفق باشی عزیزم💗

موفق باشی عزیزم. کارت چیه؟

و منی که همسرم از اول گفت نمیزارم بیرون کار کنی و منم متاسفانه داغ بودم و قبول کردم .امیدوارم موفق باشی عزیزم❤️

درخواست دوستی میدین عزیزم

پ چرا من انقد علاقه دارم به خونه
لیسانس بهداشت محیط دارم
داروخانه داریم
قبل بچه تو داروخانه بودم
بعد اون دیگه کلا خونم
البته خب من از نظر مالی تامینم
ولی بازم هیچ ذوق و علاقه ای برای برگشت به کار ندارم
از یه طرفم از کارای خونه و بچه داری خستم
اصلا تکلیفم با خودم مشخص نیس

نمیتونم گلم

سوال های مرتبط

مامان تربچه نقلی مامان تربچه نقلی ۴ سالگی
سلام ... خانومهای شاغل بیاین ......

یسوال خیلی مهم دارم .من دوست دارم که یکاری انجام بدم که سرگرم بشم ولی خب یه دختر چهارساله دارم ‌.اگه راه حلی یا پیشنهادی دارین که من در کنار دخترم باشم و بتونم کاری رو انجام بدم لطفا راهنماییم کنین ...خیلی بلاتکلیفم ..راستش خودم مشکلی ندارم با خانه دار بودنم .ولی یکی از مشکلات من با همسرم اینه که به من میگه باید کار کنی ...خیلی میخوری و میخوابی و خوشی و بیکاری،،،در صورتی که من داخل خونه خیلی کار میکنم هب بچه داری هم جزوشه ...ولی شوهرم میگه کمه 😔...میگه اگ خسته بشی دیگه فرصت نمیکنی غرغر کنی دنبال بهونه واسه حرص خوردن بگردی...درصورتی که من همیشه خوبم ولی یه هفته مونده ب پریودم یکم استرسی و عصبی میشم ...و کافیه یذره فقط یذره گله یا شکایت بکنم شوهرم به حدی ناراحت میشه به حدی دلخور میشه که زندگیمون از هم میپاشه ...بنظرتون یکم غرغرو بودن واسه ما زنا طبیعی نیست؟؟
زنی هست که اصلا غر نزنه و دائم با مهربونی و لطافت فقط با شوهرش رفتار کنه؟؟؟
من فردا وقت مشاوره هم گرفتم ...ولی واقعا نمیدونم با این رفتار شوهرم چیکار کنم که انقدر حساسه رو رفتار و گفتار من ... دوست داره من ایده آل ترین باشم براش ...مستقل باشم پول دربیارم ...آروم باشم ...استرس نداشته باشم و همه ی انسان هارو خوب ببینم ولی خودش اگ از کسی بدش بیاد تحمل نمیکنه😑😢😥😓حتی من که زنشم .دوستان راهنماییم کنین خیلی درمونده ام.
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
خسته ترینم🥲

امروز از ۸ صبح بیدار شدم و متوجه بیحالی پسرم شدم😮‍💨
صبحانه خوردیم و دیدم نخیر تک سرفه هایی داره🙃
حالا من ساعت ۹ صبح نیرو کمکی هماهنگ کرده بودم که بیاد🙂
دیگه به همسرم گفتم نمیشه کنسل کنم و هزار تا کار دارم گفت خودم میبرمش دکتر🙂‍↔️
خلاصه از روز قبل هم یه کار مهم قول داده بودم روی سایت انجام بدم😟
یه لحظه احساس درماندگی که کردم که الان چرا باید پسرم مریض بشه و دغدغه به دغدغه های دیگه م اضافه بشه، اولش یکم دور خودم پیچ خوردم و رفتم تو فکر 🤔
بعد یه نیم ساعتی و کمی غر زدن به همسرم که چرا من همیشه اینقدر کارام بهم گره میخوره😐
بعدش به خودم اومدم و گفتم چه فایده فقط دارم وقت رو از دست میدم، شده دیگه فایده نداره مهمونی شنبه رو که نمیتونی کنسل کنی روز قبل کلی خرید انجام داده بودم که روی دستم میمونه🫠
خلاصه خانم کمکی اومد و کارای خونه رو بهش توضیح دادم و این بخش رو سپردم به ایشون 😌
بعد پسرم و همسرم رو راهی کردم برن دکتر🙃
خودمم بدو بدو رفتم سراغ لپ تاپ کاری که قول داده بودم رو انجام دادم خیالم از بابت اون راحت شد🤨
رفتم سراغ کمکی و کلی بهش کمک کردم که کارا زودتر بره جلو😩
در مجموع الان خسته ترینم و یه پسر کوچولو مریض هم روی دستم مونده🥺
البته مهمونی شنبه دورهمی دوستانه بدون بچه هاست و گرنه اگر قرار بود بچه ها هم باشن قطعا کنسلش میکردم که خدای نکرده بچه ای مریض نشه😓
این بود امروز ما 😱
شما چه خبر؟!
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
بیا تو این منجلاب زندگی یه لیوان چایی برات بریزم تصدقت...☕️

چند روزی بود زندگی روال شده و بود پسرم بدون دغدغه و غر زدن هر روز میرفت مهد تا اینکه امروز صبح گفت نمیرم😮‍💨

امروز عکاسی داشتن لباس آماده کرده بودم من خیلی ذوق داشتم اما وقتی پسرم گفت نمیرم واقعا خورد تو ذوقم🥲

هر چی بهش توضیح دادم و داستان گفتم فایده نداشت که نداشت بعد نوبت باباش شد اونم کلی حرف زد و … اما بازم پسرم قبول نکرد😬

گاهی اوقات از این همه چالش کلافه و سردرگم میشم😰

ولی سعی کردم آروم باشم و صبحانه م رو خوردم گفتم اشکال نداره فریلنسری همینه دیگه اگه انتخابت این بوده که تو خونه کار کنی پس نمیتونی قانونمند کار کنی برای همین یه کوچولو روی سایت کار کردم و خاموشش کردم چون پسرم نمیذاشت تمرکز کنم🙂

الانم کلا برنامه ای که برای امروز چیده بودم ریخت بهم دار به برنامه جدید با حضور افتخاری پسرم میچینم🤓

تصمیم فعلا به این شد که با هم بریم خرید و بعدم ناهار درست کنیم👩🏻‍🦰👦🏻

بقیه روز هم خدا بزرگه👀

ولی یه خشم از روزگار دارم😄م
مامان آیمان مامان آیمان ۳ سالگی
"برای دختر قهرمانم،

از همان اول با اراده‌ات همه را شگفت‌زده کردی. آن وقتی که کوچولو بودی و زود به دنیا آمدی، با قدرت جنگیدی و بزرگ شدی. حالا در سه سال و نیمی، آن اراده آهنین تو، ما را هر روز به حیرت می‌اندازد.

این دو ماه است که گوشی را کنار گذاشته‌ای... این تصمیم تو برای یک کودک، چیزی شبیه معجزه است! و حالا هم با خودت عهد بسته‌ای که نوشابه نخوری و قاطعانه به آن پایبند مانده‌ای.

اما امروز می‌خواهم از ویژگی دیگری از تو تقدیر کنم: از مسئولیت‌پذیری شگفت‌انگیزت!
هر صبح که زودتر از همه بیدار می‌شوی و خودت وسایلت را برای مهدکودک آماده می‌کنی،من با نگاه پر از احترام تو را می‌بینم. این احساس مسئولیت در سن تو، فوق‌العاده است!

دخترم، می‌دانی این قدرت اراده و مسئولیت‌پذیری در سن تو چقدر ستودنی است؟ تو به همه ثابت کرده‌ای که می‌توانی بر هر چیزی که تصمیم بگیری غلبه کنی و مسئولیت کارهایت را بپذیری. من هر روز از تو درس زندگی می‌آموزم.

بدان که من همیشه پشتت هستم. هر قدمی که برمی‌داری، هر تصمیمی که می‌گیری، با نگاه پر از افتخار من همراه است. تو نه تنها دخترم، که قوی‌ترین معلم زندگی من هستی.

همین‌طور بدرخش، دختر قوی، بااراده و مسئولیت‌پذیر من. دنیا منتظر دیدن نبوغ توست!"

با تمام عشق،
پدر/مادر تو❤️
مامان امید مامان امید ۴ سالگی
دلم خیلی گرفته
کاش میشد آدما اندازه یه سر سوزن سرشون تو لاک خودشون باشه وانقدر تو هرچیزی سرک نکشن وآدمارو باحرفا ورفتاراشون نرنجونن..
من به حد کافی توی زندگیم رنج وعذاب دارم،من یه مادرم باهمه کم وکاستیام...خودم باندازه کافی احساس ناکافی بودن دارم دیگه نیاز نیست بقیه بهم بیشتر حس نالایقی وناکافی بودن بدن..من مادره یه بچه آلرژیک ورفلاکسی و بدخوابم.مادر یه بچه وابسته که حتی
دستشویی نمیذاره برم،یه وعده غذای درست یا یه چای گرم نمیتونم بخورم،یه مادره افسرده شدم که از دیدن بقیه واقعا حسرت میخورم وحس میکنم فقط منم که بی عرضه ام ونمیتونم به هیچی برسم،از بس حرص میخورم بدنم خالی میکنه،نه خواب دارم نه خوراک ته مونده های انرژیم میره واسه بچم که بخوام بهش غذا بدم وبازی کنم.هیچکس درکت که نمیکنه هیچ توقعات اضافه وفضولی توی تربیت وبزرگ کردن بچتم میکنن.همه چشم وعقلشونو بستن وفقط از زبونشون کار میکشن که مبادا آکبند بمونه،حرف میزنن وتا ته دل وروده آدمو به آتیش میکشن بعد میگن وااا مگه چی گفتیم😤😓توروخدا بیاید از این آدما نباشیم بعضیا مثل من حاضرجوابی بلد نیستن ونمیخوان مثل خودتون با بی احترامی رفتار کنن تا دلتون بشکنه