سلام خانمها دختر جاریم تحت تاثیر مامانش که باهم قهریم بادخترم لج هست مدام اذیت میکنه ازاونجایی که دخترم میره پایین خونه مادرشوهرم ونمیدونم جلوش رو بگیرم اون دخترهم میره پایین یه دخترهمسایه داریم همسن دختر جاریم نمیدونم چرا اونم بادخترم لج شده همش میزنه دخترم رو باوجودی که هیچ بدی درحقشون نکردیم حتی دخترم هیچ کاری نکرده
اینم بگم یه گوشگیر عروسکی برای دخت م گرفتم دوبار با مادرشوهرم رفت دم در بقیه بچه ها هم بودن ازاون موقع کلا یه جور دیگه شدن یعنی از حسادت دیروز عصر دیدم دخترم داد میزنه مامان بیاپایین باگریه
رفتم میگه دختر عمو باهمین دختره اذیتم می‌کنند حرف بد می‌زنند هولم دادند که برو خونتون نیا دم در واینکه زهرا همون دخترهمسایه سنگ بزرگ برداشته بزنه تو سرم .میگه میکشم خفت میکنم بعدهولم داده زدنم.
بامادرشوهرم رفته بود خودم باشم نمیزارم نزدیکشون بشه حتی نمیزارم تو کوچه بره مادرشوهرم برده بود هرچی هم من بگم نبرید تو کوچه بچه رو حرف خودشونن انگارخودشون همه کاره میدونند.

چیکار کنم میترسم یه موقع نباشم بلا سربچم بیاره دختره .دختره خیلی پرخاشگر هست دیدم که همه رو میزنه نه فقط دخترمنو .
براش یه هدیه بگیرم بدم دخترم بهش بده؟؟؟دست ازسر دخترم برداره؟؟
اگر آره چی بگیرم اینم بگم شوهرم به خانواده اش گفت دیگه دخترم نبرید توکوچه ولی بلز میترسم یه موقع بالا باشم دخترم پایین باهاشون بره تو کوچه.
اگر نظرتون مثبت هست برای هدیه چی بگیرم دختره کلاس سوم هست همسن دختر جاریم.
برادختر جاریم هم بگیرم ینه البته با مامان وباباش قهرم.

۱۲ پاسخ

عزیزم اونا خیلی بزرگتر از دختر شما هیاند اصلا صلاح نیست باهاشون بازی کنه ازشون دورش کنید بهترین راهه

ینی ب عنوان مادر انقد نمیتونی محکم باشی ک نزاری بچت بدون خودت جایی بره؟اجازه نده درو قفل کن تو خونه سرگرمش کن باهاش بازی کن هیجانیش کن ببرش بیرون براش برنامه کودک بزار چرا باید بدون خودت بره خونه مادرشوهرت ک اونا ببرنش تو کوچه؟یکم جذبه داشته باش مادری باید ازت حساب ببره

چقدر خوش قلبی
ولی اونا دست برنمیدارن اتفاقا پررو تر میشن فک میکنن ازشون میترسی
برو به مادر همون دختر همسایه چند تا حرف بگو دختره رم تهدید کن بترسون که بچتو نزنه کوچک نیس نه سالشه بابد بفهمه
بچت هم کلا یه بچه داری حواست بهش باشه پایین رفت خواس بره کوچه نذاری بره یا خودتم بری سرش باشی

اینا که همسن دختر شما نیستن معلومه اذیتش میکنن. هدیه هم که بگیری همین آش وهمین کاسه. بعدشم دختر شما کوچیکه هر چی بخواهی بهش بگی همسن تو نیستن برا بازی قانع نمیشه ومیخواد برا پیشش شون

نزار بره اون بچه مشکل داره مشکلاتشم با کادو دادن حل نمیشه واقعا فکر میکنی داشتن برادر معلول ،مادرحامله ،پدرمعتادبه شیشه ،دختر۹ساله ای که ولش کردن توکوچه چون هیچکس براش وقت نمیزاره میتونه احساساتشو کنترل کنه مطمین باش یکاری میکنه حالا اون بکنار جاریتم دخترشو میفرسته توکوچه اونم بنظرم زیاد بچه داریش خوب نیس نزار با هیچکدومشون بگرده خصوصا که سنشون زیاده مادرشوهرتم بچتو نگه نمیداره خواهرم ول میکنه توکوچه بشینه خونه گریه کنه ازاین وض بهتره

بنظر من خودتم باهاش برو پایین و نزار با اونا بازی کنه یا نفرستش پایین بزرگه دیگه گوش باید بکنه

خب دختر و دعوا کردی که دخترتو زده

ن اصلا کادو نگیر ب شوهرت ب مادرشوهرت بگه ک ب داداشش بگه ک دخترش دختر شمارا اذیت میکنه و ب مادرشوهرت بگو ک دخترهمسایه اذیتش میکنه با دخترجاریتون جلودخترهمسایه را ام بگیر بنظرکلا شوهرت باید بگه هم ب خود اون دخترا هم پدرمادرشون خیلی حرصم گرفت بخدا

عزیزم اصلا این کارو نکن اینطوری غیر مستقیم به دخترت باج دادنو یاد میدی فک میکنه هر کی باهاش دوست نشد باید بهش خوراکی بده که باهاش دوست بشه، قاطع باش نزار بره باهاشون بازی کنه ببرش خانه بازی، کلاس ثبت نامش کن وقتشو پر کن

بچه فقط باید باگروه همسالان بازی کنه لونا خیلی بزرگترند

دخترتو نفرس اونا خیلی از دخترت بززکترن دختر شما ۴ سالشع اونا ۹ سالشونه نفرس واقعاذی وقت دیدی ی بلایی سرش اوردن

برو ب مادر اون دختره بگو ک چیکار خواست بکنه حسابش برس وگرنه حسابی سوارت میشه دختره رو هم تهدید کن دائم حواست ب دخترتم باشه

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم
مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامان Lia&Dia مامان Lia&Dia ۴ سالگی
بچه ها چرا من آرامش ندارم
مدام یه دلشوره ای ته دالم هست
یا بچه ها که میخوابم صبح تا شب رو با خودم مرور میکنم تا یه چیزی بالاخره پیدا میکنم که گیر بدم به خودم عذاب وجدان بدم که مادر خوبی نیستم یا چرا فلان موقع فلان چیزو به بچه گفتی با اینکه همش با خودم درگیرم و صبوری میکنم خودخوری میکنم ولی به بچه سخت نمیگیرم
ولی خب آدمیزاد یه وقتایی هم قبرش تموم میشه ولی این حق رو به خودم نمیدم

شوهرمم مدام غر میزنه یا مثل یه بچه کوچیک مدام رسیدگی میخواد یا از بچه داری م ایراد میگیره میخ لوسشون نکن تقصیر توعه که میچسبن بهت تقصیر توعه با هم دعوا میکنن تقصیر توعه فلان بیشتر
بخدا دارم دیونه میشم تحت این فشار

خدایا چقدر بچه پشت هم سخته
دختر بزرگمم وقتی دوسال و نیکش بود خواهرش دنیا اومد بهش گفتیم از بیمارستان آجی خریدیم برات به خاطر همون فکر میکنه بچه ها رو از بیمارستان می‌خرم وقتی با خواهرش بدرفتاری میکنه باباش میگه میبرم خواهران پس میدم اینم ناراحت میشه و گریه
امروز خیلی اذیتم کرد یه کم از کوره در رفتم گریه میکنه مامان منو پس ندی بیمارستان هاااا
منم گفتم مه کلم نه عزیزم هیچ وقت پست نمیدم بعدم گفتم بیمارستان بچه ها رو پس نمیگره فقط میفروشه

میخوام به زبون بچه گونه بهش بگم که بچه ها از شکم مامانشون میان چطوری بگم ؟!؟شماها چطوری گفتید😔

خیلی ناراحتم مدام فکر میکنم واسه یکیشون کم گذاشتم
😭
مامان کوثرجون مامان کوثرجون ۵ سالگی
سلام مادر های عزیز میخواموشما قضاوت کنیددببین کارمن بد بوده یانه۳روزه دختره خونه مادرشوهرم بود هرروز میبرده خوراکی میخره من امروز رفتم خونه نادرشوهرم دنبالش خاله شوهرم اونجابود من نگهداشت تاپیراشکی باهم بپزیم خولستیم پیرلشکی بمزین دیدن فلفل قارچ نداریم من رفتم بخرم دخترمنم امد باهام عصری یه بحث کوچکی بین من مادرسد گفتم مادز شما کوثر بدباراوردی هرچی میخواد زود میخرین گفت ازپس جیق گریه میکنه دلم میسوزه منم براش خریدم میکنم تا گریه نکنه منم دیگه کل کل حوطله نداشتم تا شب شد رفتم فلفل قارچ بگیرم دخترم بردم وسیلمو گرفتم هیجی برای دخترنخریدم بهش گفتم مامان جون باید یاد بگیر هروقت میریم سوپرمارکت هیچی نخواهی طبق معمول گریه کرد منم اوردم خونه مادرشوهرم دیدم تو راه حیش کرد با لباس بیرون خودم دخترم یک راست رفتیم تو حمام حمام کردیم امدیم بیرون. دخترم ساکت شد گوشی بازی کرد خوابید به مادرشوهرم گفتم دیدی گریه کرد هیچی نشد مادرشوهرم بهم گفت داشت دلم میترکید گریه میکرد نگاه کن توی خواب دل میزنه منم گفتم اشکالی نداره ازاین بهتره که همش بریم تو سوپر مارکت دنبال خوراکی برای کوثر الان من کاربدی کردم براش چیزی نخریدم