۵ پاسخ

بیخیالش توام با دوستات یافامیل خوش بگذرون حالا ک اینجوریه اهمیت نده بهش

برو بابا حوصله داری

من شرایطم مثل توعه ولی جمعه که میاد خونه باشه عزا میگیرم
میگم پاشو برو یه دوری بزن

والا خودش از بچه ها بدتره
😂
ایشالا همیشه سایه ش بالا سرم باشه ،خودش بیرون خوش باشه🤣

همه ی غصه ها فدای یه خنده ی خوشگل بچها مون که همه عمر و خستگی می‌بره ....

چقدر اشنا بود حرفات🥺

توام نمون خونه بزن بیرون آنقدر نشون نده که تنهایی و منتظر اونی
فراری میشه ازت
بیا پیش خودم عزیزم غصه نخور

سوال های مرتبط

مامان آروکو مامان آروکو ۲ سالگی
قبول دارم ک دوره، دوره‌ی فرزند سالاریه و نباید بچه رو محدود کرد و بهش امرونهی کرد و زیاد نه گفت.
اما با تمام اینا این رو هم شدیداً قبول دارم ک اگر حرف، فقط حرف بچه باشه و هیچ امرونهی و مرزگذاری وجود نداشته باشه بچه کاملا از کنترل خارج میشه.
دقیقا همین اتفاقی ک برای همسرم افتاده.
منو همسرم کامل رفتارمون متفاوت از همه و نتیجه هم کاملا متفاوت شده.
همسرم همیشه ب ساز پسرم میرقصه و اگر یه بارم بگه نه تا آروکو گریه کنه سریع از موضعش عقب میکشه و کوتاه میاد. درنتیجه الان ک بیمارستانیم پسرم تا باباشو میبینه جیغای بنفش میکشه و آنژیوکت و محکم با اونکی دستش میکشه ک دراره و خودشو میکوبه ب همه‌جا و از بغل باباش میخواد خودشو پرت کنه پایین ک باباش ازینجا ببرتش و نمیتونه بپذیره ک چرا در عین حال ک از باباش میخواد ازینجا ببرتش باباش نمیبرتش!؟ برا همین هم خودشو میزنه هم باباشو و هیچ منطقی سرش نمیشه.
اما من در عین حال ک بهش آزادی کامل دادم و حرفاشو گوش میدم و خیلی بکن نکن نمیکنم اما صددرصد هم ب سازش نمیرقصم و مرزای خودمم گذاشتم و هررررگزززز نمیشه با گریه‌هاش از حرفم کوتاه بیام برا همین کنار من آروم‌تره و میتونم باهاش منطقی صحبت کنم و باهم حلش کنیم.
حالا الان پدر جفتمون درمیاد چون اصلاااا باباش نمیتونه نگهش داره انقد ک درحضور باباش غیرقابل کنترل میشه همون چند ساعتی ک همسرم هست جونش درمیاد و بهاطر همین من مجبورم مدااام باشم و نگهش دارم. ۳ روزه جُم نخوردم از بیمارستان. امروز گفتم یسر برم تا خونه دوش بگیرم. همینکه ب نصف راه رسیدم بابام زنگید ک برگرد چون همسرم و مامانم و بابام ۳تایی باهم حریفش نبودن. اومدم و همه رو فرستادم رفتن تا خودم تنهایی از پسش برآم😥
مامان آقا رضا ⚽🚙 مامان آقا رضا ⚽🚙 ۲ سالگی
خانوما یه چیزی بگم پسرم یا دختر عمو داره ک کلاس سومه و اسمش نفسه نمیدونم چرا با پسر من بدجور سره لج افتاده تو بازیا میگه تو نباید وارد شی از طرفی هم بچه های فامیل میان دره گوشم میگن ک رضا رو میزنه من این کلمه رو و نیشنوم خونم ب جوش میاد دوس دارم سرشو بکنم چند بار رفتم ازش پرسیدم هیچی نگفت نگفت زدم نگفت نزدم .. دو روز پیش نذر داشتن ما هم رفتیم باز تو اتاق سره پسرمو هل داره بود بچه ها اومدن گفتن منم ب مادرش ک جاریم میشه گفتم ایت چندمین باره ک رضا رو میزنه و فلان یه چیزی بهش بگو رفته بود ب شوهرش ینی برادر شوهرم گله کرده بود ک زینب ب دخترمون گفته برات جاسوس گذاشتم و فلان ک اگه رضا بزنی بیان بگن منم امروز ب برادر شوهرم گفتم از شوهرم گله کردین من نمیدونستم با شوخی من ک گفتم جاسوسام میان برام میگن رضارو زده ناراحت میشه ولی واقعا من رو رضا حساسم ب زبون خوش بهش گفتم نفس جا شما پسر عمو دختر عمو هستید چرا تو جمع فقط گیر دادی ب رضا چیزی بدی هم نگفتم ک ناراحت شدید من نفس رو مث پسرم دوس دارم فلان ...گفت راستش دیروز خیلی ازت ناراحت شدم اینا بچه ان خودت تا حالا شاهد بودی ک بچه ها تو فامیل چقد بد هم دعوا میکنن بهار و نفس پریشب گریه همو در آوردن فلان ... دخترم اصلن بد ذات نیست ک بیاد رضا رو بزنه گفتم پس بچه ها چطور میگن گفت اونجور زدنی نیست حتما هولش داده یا آروم زده بچه ها بزرگش کردن گفتم امیر علی (بچه راستگو فامیل )دروغ نمیگه از اون پرسیدم گفت بدجور لگد زده هر چی گفتم حرف خودشو زد میخوام از این ب بعد خیلی حواسم ب رضا باشه تو جمع ها هم بشینن من میرم اتاق بچه ها نگهبانیشو میدم چیکار کنم والا یه سری آدما شعور فهمیدن حرف های حق رو ندارن ولی وقتی پای بچه خودشون وسط باشه جوری آتیشی میشین ک نگو