۷ پاسخ

تازه بعد زایمانت روی اصلی ادمارو میبینی 😅

اللن چند هفته ایی دقیق

تنها نیستی منم عین شمام گلم خدا بزرگه فقط توکلمون بخدا

ان شاء الله بسلامتی زایمان کنی گلم والا من کل بارداریم یعنی فامیل های شوهرم همسایه دیوار به دیوارمونن یه سر نزدن ک هیچ یه سلام هم نمی‌کردن
کلا نباید از کسی انتظار داشته باشی اینطوری بهتره

بسلامتی انشالله
فامیل شوهر که فقط به درد تیکه انداختن به درد میخورن هیج کاری واس ادم‌نمیکنن همین که رو مخ نرن شکر

خداتوخییییلی شکرکن که هرجوربودازپس کارات براومدی
این توقع روحتماازخودت دورکن چون بی فایدس همچین فکری

الهی شکر عزیزم
اره آدم دلش میگیره ولی امیدوارم تنت همیشه سالم باشه که نیاز به کسی نباشه
خوبیش این بود دور و بریات رو شناختی

سوال های مرتبط

مامان ماهان
04/4/4 مامان ماهان 04/4/4 ۲ ماهگی
ی وقت‌هایی که دوست داریم زمان زود بگذره برعکس برامون طولانی‌تر هم میشه خیلی دوست دارم امشب هم زودتر بگذره تا فردا بلاخره بعد از این ۷۵ روز ماهان کوچولوی خودم رو به خونه ببرم .امروز از دکتر خواستم که ماهان رو مرخص کنه و با اکسیژن ببرمش خونه هر چند که شیر خوردنش ضعیفه اما سعی میکنم که کم کم بهش بدم تا گرسنه نمونه..روزهای سختی رو پشت سر گذاشتم و تو خونه هم میدونم مراقبت های خودش رو داره تا انشاالله ماهان کوچولوی من ی بچه ی تپل مپل و خوب بشه .برای همه آرزو میکنم که دوران حاملگی خوبی داشته باشن و کوچولوهای دوست داشتنیشون رو به موقع زایمان کنن و در صحت و سلامت کامل باشن .و ی دعا هم برای کسانی که آرزوی بچه دارن، انشاالله خدا دامنشون رو سبز کنه و بچه ی سالم و صالح بهشون بده .در این مدت که تاپیک می‌گذاشتم و درد دل و مشکلاتم رو میگفتم دوستان مهربونم برای ماهان کوچولوی من دعا میکردن و با حرفهای شیرینشون خیلی بهم امید میدادن از همشون ممنونم و انشاالله همیشه شاد و سلامت باشن در کنار خانواده ی عزیزشون .خدا رو هزاران بار شکر که ماهان کوچولو رو بهم بخشید و نا امید از اینجا بیرون نرفتم 🙏🙏❤️❤️❤️
مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 مامان 🍫‌ساحل🧸🍼 هفته سی‌ونهم بارداری
مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه ۷ ماهگی
ادامه ماجرای داستان بارداری من پارت ۳
......
دوستان اگه میخواید بگید بقیش رو بزارم
جواب آزمایش ی ماه طول می‌کشید تو این یک ماه هر روز گریه میگردم از بس استرس داشتم
همسرم همش بهم میگ فدا سرت مگ من بچه میخام
من تو رو بخاطر بچه نگرفتم
با اینکه همه بهم میگفتن ک همسرم بچه دوست داره ولی اون اصلا نشون نمی‌داد
تو این مدت ک جواب آزمایش باید می اومد هر هفته من سونو میدادم
همش استرس داشتم خدایی نکرده اتفاقی بیفته
کلا دختر استرسی هستم
گذشت و یک ماه تموم شد و روز جواب گرفتن رسید
هر روز زنگ میزدم آزمایشگاه ولی میگفتن فقط حضوری تا رسیدیم ب جواب آزمایش سکته کردم
ک خدا رو شکر مشکلی نبود و گفتن بچه سالمه
اون روز انگار دنیا رو بهم داده بودن
ولی هنوز ماجرا تموم نشده و اصل ماجرا تازه شروع شده
جواب رو گرفتیم و بر گشتیم ابادان
و خبر رو ب خانوادم دادم
خانوادم هم دعوا ک چرا باردار شدی چرا حواست نبود و.....
الان شوهرت کار نداره
هنوز زندگیت معلوم نیست .......
خلاصه خودتون بهتر میدونید دیگ خانواده ها چجورن
منم فقط گرفته بودم ب گریه کلا افسرده شده بودم
چون واقعا ن بیمه داشتیم ن هزینه دوا دکتر
اصلا مونده بودم چیکار کنم چشم باز کردم دیدم ازدواج کردم بعدش دیدم باردارم شوکه شده بودم
سپردم ب بالایی و دیگ میدونستم قراره از این ب بعد همش سختی بیاد سراغم
......