خانوما دیشب جاریمو مرخص کردن صبی مثل اینکه حالش زیاد خوب نبوده آوردن باز بستریش کردن برادرشوهرمم رفته فعلا یه شهر دیگه بعد اون رفت امشب مادرشوهرم زنگ زد که مبخواد بیاد خونه ما گفت میام بمونم که شیفت عوض کنه با مادر جاریم یعنی یه روز این بمونه یه روز اون بعد همشونم بعد شیفت بیان خونه من 😏ینی خدا میدونه اینقد فشارم رفت بالا از بس جیغ زدم فحش دادم به شوهرم به خانوادش حمله پنیک بهم دست داد حالت تهوع شدید گرفتم درد زده توی کمرم اینقد درد میکنه ،،،😔دیشب میگفتن اینسری میبرنش شهر خودشون بستری بشه الان دباره آوردنش شهرما من نمیدونم چه غلطی بکنم من نه ننه شونم نه کسو کارشون بابا اینا تو سختی به داد منو بچمو شوهرم نرسیدن الان فقط مهمونی اومدنشون به راهه ،دیگه نمیتونم تحملشون کنم شوهرم ب مادرش گفته ما داریم میریم خونه پدر زنم صب نیستیم اونم گفته باشه کلیدارو بذار همونجا ما میایم میمونیم 😭بنظرتون کلیدارو بذارم یا دم آخر مخفیانه بر دارم با خودم ببرم و که شوهرمم نفمه لااقل شاید ب ننش بر بخوره بر داره عروسشو ببرن شهر خودشون بستری کنن

۱۱ پاسخ

عب نداره عزیزم آروم باش حوصله کن درست میشه بجای حرص خوردن دعا کن حالش زود خوب بشه مرخص بشه خب اوناهم جایی ندارن برن بجز خونه شما بجای اعصاب خوردی و اینکارا مهمون نوازی کن درت رو ب روشون باز کن برای رضای خدا عوضش رو خدا بهت میده عزیزم

عزیزم بنظرم خونسردیتو حفظ کن چی میشه حالا بیان بنده به بنده رحم کنه خدا به دوتاش مریضی برای همه هست آدم تاآخر عمرش سالم نمیمونه

سه هفته س بچه های برادرشوهرم خونمونن...چون مادرشون رفته پیش مادرش ازاون مراقبت کنه...
عزیزم طوری نیس...سختیش یکی دوهفتس

قطعا هرکی سختیا خودشو کشیده تو زندگیش،
ولی بنظرم این روزا برا همه هست، ت مثله اونا نباش، بقول قدیمیا ت نیکی کن و در دجله انداز، ک ایزد در بیابانت دهد باز،
هرکاری میکنی فقط برای رضای خدا بکن،
خدارو خوش نمیاد اینجوری ، اونام مجبورن الان، روزای تنگ براهمه هس، یکی کنار آدمه، یکی کنتر میکشه خودشو، کنارشون باش بنظرم ، ب جایی نمیخوره،
بازم هرچی صلاح خودته

عزیزم تو این شرایط سخت نگیر تو خوبی کن خدا میبینه بزار بیان ایندفعه

بعضیا بهت خوبی نمیکنن ولی توقع خوبی ازت دارن

چی میشه مگه بیان خونه پسرشه ،،،

وای بازم؟

عزیزم حالا انتفاقی که افتاده سخت نگیر از خودشون کمک بگیر برای پخت و پز و ... هر چی سخت بگیری برای خودت بدتره میدونم جات تنگه، اذیت میشی، راحت نیستی و حق هم داری ... ولی چاره ای هم نیست دیگه یه جوری تحمل کن زود میگذره این روزا هم

خوب حالا کارشون .گیر .اتفاق افتاده. خواهر .خدا مهربون. بلاخره جایی دستت میگیره

به شوهرت بگو زنگ بزنه ب مادرش ،بگه نیایید
من ندارم
نمیتونم خرج خورد و خوراک برسونم
همینجوری ۱ هفته اینجا بودن،دیگ
الانم ک شما میایید

رودروایسی نداشته باشید
بگو رک بگه

سوال های مرتبط

مامان مایا مامان مایا ۴ سالگی
خانومایی ک منو دخترمو میشناسن میدونن چقد من همیشه از دست دخترم شاکی ام😂 اینارو اینجا میتویسم بعد چند مدت میام میخونم مثل خاطره میشه 😂😂 دخترمن از صبح ک بیدار میشه دنبال بهونس گریه کنه بعدشم انقد خرابکاره تا چشم منو دور میبینه میره بهذجون دیوار ها میافته یا رژ میگیره به سر و صورتش و وسایلا میزنه عصرا ۳ تا ۷ میره مهد ۷ میاد گشنه خسته فقط جیییییغ گریه!!!! انقد اخلاقش بده اصلا باهاش بازی نمیکنم دوس ندارم بازی کنم خسته میشم حوصلمم نمیکشه! اما واسش پرستار خصوصی میگیرم بیاد بشینه باهاش بازی کنه: الان وقتی میگم فضولی میکنه در این حده که مامانم هر دفعه میاد (شهر دیگه س) نمیاد خونه من میره خونه ی اون یکی خواهرم که اونم دخترش از مایا یک سال کوچیکتره. سری اخر ک تولدم بود و همه خونه خواهرم رفتیم باز!!! شوهرم میخاس چایی بخوره مامانم انقد خسته بود از دست شلوغی های دخترم به شوهرم گفت نمیخاد چایی بخورین سریع تر بلند بشیم بریم. ازون موقع بهم بر خورده میگم دیگه مامانم اومد منم نرم!!! همیشه میرم پیششون همی میگن چقد فضوله!! امروز صبح زنگ زده مامانم میگه مایا اروم تر نشد؟؟؟ خب اخلاقشه دگ انتظار دارن یه روز صبح بیدار بشه اصلاح بشه. خلاصه شلوغی های دخترم از یه طرف حالمو میگیره حرفا و قضاوت های بقیه جور دیگه
مامان دلی😍 مامان دلی😍 ۳ سالگی
منبع :خبرگزاری فارس

🔹قدم نورسیده مبارک!

تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون ۶۰–۷۰ تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنیم
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
امروز بعد از دو تا مصاحبه مهد کودک و مثبت شدن نتیجه مصاحبمون، و بازدید ما از سه تا مهد کودک دیگه و پرسش‌های ما از اونا باعث شد بلاتکلیف بمونیم، کجا ثبت نام کنیم!!!
همسرم تو محیط کارش با آدمهای خوبی ارتباط داره، و هر کدومشون متوجه شده بودن که میخوایم راد رو بزاریم مهد جاهاییکه خوب بوده رو معرفی کردن
و از طرفی گفتن که اصلا نفرستینش تا پیش ۲… و بچه نیاز نداره بره مهد
و به درد خونواده‌هایی میخوره که مادر شاغله و تو محیط خونه نیست
همسرم هم امروز بعد از ظهر به من میگفت تو که کارت تو خونه است و دور کاری و بهتره که نره، پیشت بمونه و …
😳😳😳😳
وااایییی من… دیگه گنجایش مجاب کردن ندارم🫠🫠🫠🫠
به همسرم گفتم آخه فقط راد با منو تو در ارتباطه کسیکه این راهنمایی رو بهت گفته دارن بچه‌هاشونو به صورت گروهی بزرگ میکنند یا تو خونه مامانه خانومشه یا خونه پدریشون
و اینکه راد اصلا دورش بچه نیست همه بزرگن و سن بالا، یا اگر بچه‌ای هست جنسیتش باهاش یکی نیست
من مهد رو برای ارتباط با بچه‌های دیگه و ارتباطهای اجتماعیش در نظر گرفتم، و حتی دیدگاهم اینه که استقلال شخصیتی بگیره
خلاصه که دارم قاطی میکنم😂😂😂
ساعت ۱۲ تا ۲ که برقمون قطع شد تصمیم گرفتم بعد از ناهار سیر ترشی درست کنم روش تاریخ بزنمو بمونه برای چندین سال آینده
تقریبا ۱۵ کیلو سیر رو جمعه پوست گرفته بودیم(خیسشون کردم که راحت پوستش کنده شه)
تنگ‌های شیشه‌ای رو آماده کردم فلفل سیاه‌های نسابیده رو شب تا صبح تویه آب خیس کرده بودم و بعد با سرکه و نمک جوشوندمشون
سیرهارو ریختم تویه تنگ و یه مقدار رب انار با سرکه سیب قاطی کردمو ریختم داخلشون و فلفل‌ها رو اضافه کردم.
به تاریخ امروز دو تا تنگ بزرگ‌ سیر ترشی گذاشتم تا سالهای بعد😅✌🏼