مادر شوهرم یک هفته کورتاژ کرده مثل زنا که زاییدن افتاده هیچ کار نمیکنه😳 خدا شاهده من زایمان کرده بودم هرمی میومد می‌نشینم این همش دراز کشیده . یادمه من هنوز بخیه هام نکشیده بودم برام مهمون اومد خودم پذیرایی کردم . بااینکه هفت لایه بخیه داشتم درد داشتم
این میشینه تکون نمیخوره بخیه هم نداره فقط میگه یکم دلم درد می‌کنه
به من برداشته میگه از صبح تنها میشم میا بیای پیشم که چی که برم دخترش و بچه هاش ریختن من برم جارو کنم . اصلا هم طرفش نگیرید درست آدم از کار کردن چیزیش نمیشه ولی چرا وقتی یک گونی پسته گیرش اومد یک مشت به بچه من نداد با اینکه من رفتم کمکش پوست گرفتم نگفت این یک مشت برای بچت یا که هرکس براش آبمیوه آورد به بچه ها دخترش میداد به آرین نداد . قول داد به آرین وسایل آشپزخانه بگیره ولی وقتی من گفتم میگیری یا خودم حساب کنم اصلا برو خودش نیورد ولی خوب برای بچه ها دخترش خرج می‌کنه حالا اینا به کنار من خودمم مریضم افت فشار دارم روزا از حال میرم به اندازه کافی تو خونه خودم کار میکنم خسته میشم با بچه س کله میزنم دیگه جونی برای خودم نمی‌مونه . الان اگه زایمان هم کرده بود ولا دیگه باید سرپا میشد 🙁
خواهشاً طرفداریش نکنین

۲۲ پاسخ

من کلا عقیدم اینه پذیرایی از مادر وظیفه دختر. کارای خونه مادر وظیفه دختر. عروس وظیفه ای در قبال مادرشوهر نداره. وقتی دختر دلنسوزونه برای مادر نباید از عروس توقع داشت

وظیفه دخترشه که پیشش بمونه
چه ربطی به عروس داره
چقدر پر رو
اصلا نرو یه بهونه ای جور کن نرو

خب خودش ک دختر داره و نزدیک هم هستن بهش بیان کمکش. بنظر من هروقت میری میبینی دختراش کار میکنن تو هم کمک کن ولی ن زیادی ک پررو بشن ب اندازه بقیه. ولی وقتی اونا نشستن تو هم بشین کاری نکن

ولش کن وقتی ارزش قاعل نیست نروخودش رومسخره کرده بگوپاشوانگارزاییده

خدا مادرشوهر من و تو رو یکاریشون کنه

من خونه مادرشوهر درحد دوتا پشقاب سر سفره جمع کنم ببرم هستم، تو دوران بارداری که فقط می‌نشستم و تکون نمیخوردم، اصلا کار نمیکنم، الان ۴ ساله ازدواج کردم فقط یه بار ظرف شستم یه بارم هات داگ درست کردم رفت با خاطرات پیوست

کلا هرچی کار کنی میگن وطیفه اش هست ولی اگر یه جا کم بزاری دیگه بدترین عروس میشی

مادرشوهر منم چند وقت پیش آنژی کرد دکتره گفته بود دو هفته کار سنگین نکنه🫤
چایی هم نمیذاشت
الان ک نزدیک یک ماه شده باز منتظره یکی بره براش غذا درست کنه اون روزی میگفت دیگ یادم نمیاد غذا چه جوری درست کنم مثلا میخواست بگه فراموشی گرفتم منم گفتم چون انقدر درست نکردی بخاطر اونع🫤 من کارای خودمو بزور میرسم انجام بدم گناه نکردیم ک نزدیک خانواده شوهر میشینیم

در کل وظیفه دختراشه براش کار کنن
عروس هم ی کمک کنه خوبه ولی ن در این حد ک مادرشوهرت توقع داره

بگو مادر جون خودم کار دارم

مقصر خودتی چه مجبوری نرو انجام دادی برات وظیفه میدونن

چ طرفداری
وظیفه دختراشع کاراشو بکنم نه عروسش
حتی اصلا خوب خوب باشع به تو اصلا نمی‌رسه
خودت به اندازه کافی با بچه کوچک و شیطون زحمت داری

نگاه تو هم داری اشتباه میکنی مگه خدمتکارشی هیچی براش نکن مرض بگیره بزار همون دخترش و بچه های دخترش بیان کارهاشو کنن بخدا اگر براش کار کنی دیونه ای که اینقدر تبعیض قائل میشه مادر شوهر من دوتا دخترا سه تا نوه های دختری ۲۴ ساعت خونشن صبحانه نهار شام حموم بده لباس بشور کلا در حال خدمات دادن بهشونه بچه من ۱۱۶ماهشه یکیش یه پنج دقیقه نگهداریش نکردن اگر بمیرم یه ذره غذا نمیاره با این که همسایه اییم الان محل سگ بهش نمیزارم قسم خوردم حتی بیاد در خونه ام در رو باز نکنم یکماهه مریصیم نشده حتی زنگ بزنه

کلا کورتاژ سخت تر از زایمانه دردش بیشتره هرکی داشته گفته
ولی کارش زشت بوده هوای شما رو نداره یه کاری کن درک کنه کسی که کمکش می‌کنه باید بیشتر هواشو داشته باشه

مادرشوهرت چند سالشه، حامله بود

اصلا به رو خودت هم نیار
به کارای خودت برس، اگرم یه موقع گفت بیا، بگو یه سری کار دارم اگر تموم شد و رسیدم یه سر میام، بعدم نرو بگو کارام تموم نشد
وطیفه دختره از مادر پرستاری کنه

من خودم ۵تا زنداداش دارم هیچ کاری برا مامانم نمیکنن فقط دروغ چرا دکتر بردنش پای داداشامه البته پولش از خود مامانم
ولی کلللل کارای خونه مامانم با منو آبجیمه فقط میان عین مهمون میشینن میخورن میرن

خب عزیزم اصلا نرو خونش بهانه بیار و نرو
همون دختراش بیان کمکش کنن
توبچه کوچیک داری کارهای خودت هم زیاده

والا که اگه ما جرات کنیم طرفداریشو بکنیم😂🙊ولش کن نرو

به درک

طرفداری؟ هه
ولش کن مثل خودش رفتار کن
بهانه بیار
جبهه نگیر که بعدا شر نشه بگو چند روزه سرگیجه ی شدید دارم حالم بده

چرا کورتاژ کرده حامله بود

سوال های مرتبط

مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان میران مامان میران ۱ سالگی
مسیر مادری کردن برای من هموار نبود
روزایی رو گذروندم که به خوابمم نمیدیدم
انقدر به چالش کشیده شدم که خودمو نمیشناسم
اهل درد و دل نیستم_ بیشتر توو خودم میریزم
ولی یه روزایی حس میکنم این قفسه سینه برای قلبم کمه و هر لحظه امکان داره قلبم منفجر بشه
پسرک صبور و خوش خنده‌ی من ، تاخیر تکاملی داره
کاراشو انجام میده _ ولی دیر تر از هم سن و سالاش
نوار مغز داده ، MRI داده و به لطف خدا سالمه
باید مکمل بگیره و کار درمانی بره که هر دوتاش داره انجام میشه
میدونم این روزا میگذره و پسره مثل دسته ی گله منم مستقل میشه
ولی من هیچوقت نمیتونم آدم سابق بشم
همیشه توو رویاهای خودم چندتا بچه داشتم‌
الان در خودم نمیبینم__ انگار رسالت من به سر انجام رسوندن میران
من دارم صدمو برای پسسرم میذارم که بهترین خودش بشه و پیشرفت کنه
و به خودم قول دادم یه روزی بگم اون همه سختی ارزششو داشت❤
من زیاد گهواره نمیام، چون خواه ناخواه بچه ها توو مقام قیاس قرار میگیرن در صورتی که شرایط فرق میکنه
زیاد توو جمعای خارج از خانواده نمیرم چون متهم میشم به اینکه
از بس بغلش کردی
از بس بازی نکردی
و....
روزگار داره منو امتحان میکنه_ میخواد ازم یه پریسای قوی تر بسازه
قوی بودن خووبه
ولی من دلم برای پریسای همیشه خندون و ساده نگر تنگ میشه😊
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
اول شوهرم پریود مغزی شد ، یک هفته الکی باهام دعوا میکرد غر میزد تو اون حین بچمم اسهال بود و بهونه گیر ، بعد خودم پریود شدم به بهونه پریود سه روز رفتم خونه بابام ، بعد این ویروسه رو گرفتم پدرم دراومد از بدن دردش ، رفتم سرم اینا زدم ، سه روز کامل تو خونه با ماسک بودم بچمو بوس نمیکردم و اینا که نگیره ، ولی گرفت ، یهو تب کرد ، تب شدید که با هیچی پایین نیومد ، مجبور شدیم ببریم بیمارستان ، سرم زدن تا اومد پایین ، بعد آنتی‌بیوتیک داد دکتر بهش که بچه من آنتی‌بیوتیک نمیسازه بهش ولی مجبور بودم بدم تا تبش قطع بشه ، خلاصه دو روز دادم که اسهال شدید شد و پاش به شدت سوخت ، دیگه دیروز روز هفتم آنتی‌بیوتیک رو قطع کردم بلکه اسهالشم قطع بشه وضعیت پاهاش افتضاهه ، تو این حین به شدت بهونه گیر و وابسته و چسبیده به من بود چون از سرم و اینام ترسیده ده بود ، بعد وقتی خودمو بچم مریض بودیم هیچ‌کمکی هم نداشتم چون مامان بابام درگیر کارای خواهرم بودن که متأسفانه نامزدیش به هم خورد و اینا ، اصلا حواسشون یه من نبود ، وقتم نداشتن در واقع
خلاصه این شد که تو دو هفته چهار کیلو کم کردم ، الانم تهوع و سرگیجه دائم دارم با دمیترون زندم
خیلییییی وزنم کم شده ، شوهرم خودش لاغره ، میگه خوب شدی تازه ، ولی خودم میدونم وضعیتم افتضاه شده و نمیدونم چیکار کنم ، بچمم از بعد این ماجراها دیگه جایی نمیمونه که بتونم برم دکتر ، حتی اجازه نمیده درست غذا بخورم ، همش داره بهونه میگیره و بغلمه ، غیر از جسمی ، از نظر روحی و ذهنی هم خیلیییییی خستم خیلی و واقعا نمیدونم چیکار کنم ، خونم خیلی به هم ریخته حتی نمیتونم یا نمیرسم مرتب کنم
دلم میخواد گریه کنم
احساس میکنم دارم خفه میشم همش
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه