یچیزی میگم نظرتون بدون توهین و قضاوت بگید
ما چندوقت بود رابطه نداشتیم یکی دوروز قبل پریودیم شوهرم الکی دعوا انداخت منم اعصابم خراب بود دیگع سنگین بودیم یجورایی بعدشم پریود شدم و تاامروز که رفتم حموم دیگه میدونستم شوهرم شب منتظر رابطس اما خودم باحرفایی که بهم گفته بود واقعا دلم نمیخواست یجور رفع تکلیف بود تا عصر رفت بیرون پیش دوستش و برگشت کلا یجوری شد گرفته شد انگار پرسیدم چی شده چیزی نگفت شبم خوابیدیم تا بچه ها بخوابن گفتم حتما بعدش شروع میکنه اونم گرفت خوابید! هم حرصم گرفته بود هم تعجب کرده بودم چون قبلش خیلی میگفت خلاصه منم اومدم بخوابم بعد گفتم اگه منم غرور بیارم دیگه سرد میشیم لباس پوشیدمو و رفتم بیدارش کردم گفتم بچه ها خواب رفتن اونم بیدارشد و مدام گفت رابطه عقب عقب هی گفت گفت خب خانما از عقب که ارضا نمیشن منم دیگه حسم پرید کلا گفتم باشه عقب و دیگه ولم کن
اونم یکی دوبار گفت نه واینا من میگفتم خب مگه نمیخوای میدم دیگ فک میکردم واقعا میفهمه که حرف دل من چیه و منتظرم که منم ارضا بشم ولی بعد یه تعارف کوچیک واقعا از عقب زد و تموم منم هیچی نگفتم ولی دیگ گریه گریه هی اشک اشک فهمید دارم گریه میکنم گفت عه چی شده و خودت گفتی و اینا و بعدم پاشدم رفتم حموم تو حمومم کلی گریه کردم که شوهرم اینقد منو نمیشناسه الانم اومدم بیرون بازم عقلش نکشید بیاد حرفی چیزی بزنه بهم خوابه فک کنم من اومدم تو پذیرایی
شوهرای شماهم اینجوری ان یا من اینقد بی کس و تنهام که شوهرمم حرف دلمو نمیفهمه؟؟ شما بودید واکنشتون چی بود؟؟؟

۸ پاسخ

نه همه همین هستن
الانم‌بهش بگی
میگه خب بهم میگفتی خودت 😐😐😐

مردا خیلی عوضین حالیشون نی عقب واس ریدن نه کردن

ببین گلم یچیزی بهت میگم
من خودم بعد شش سال تااااازه یکم روم باز شد ب شوهرم گفتم ک از اینکارا بدم میاد از این کارا خوشم میاد
و واقعا دیدم ک کم کم داره رعایتشون میکنه
ببین مثلا ب شوخی در طول روز برو بشین بغلش بگو جون میده این مدلی انجام بدیم اوووف و فلان😜خواسته هاتو در طول روز با شوخی بیان کن
منن اصلااااا روم نمیشه مستقیم بگم اینکارو کن چون حس میکنم شوهرم پیش خودش میگه این چه پر روعه😂😂
بهش بگو میدونی این کار چقد رو ارامش روانم تاثیر داره 😄😅
من خودم قبلش پاچه میگیرم بعدش ک از حموم در میام میگم اخیششششش چقد روانم ارامش گرفته تو هم اینجوری شدی؟! 😂

من بعد ۹سال هنوز نتونستم با این شرایط کنار بیام

منم با یکی از همین بی احساسا دارم روزگار میگذرونم

ن شوهر من تا من ارضا نشم نمیره عقب

من خودم پیشنهاد میدم از عقب 😂😂

همه همینن ،
بگی هم میگه نمیذاشتی مجبورت نکردم

سوال های مرتبط

مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا چیکار کنم یک هفته اس دخترم رواااانی کرده
خودم دارو اسنترا میخورم
مثلا امروزو بگم صبح بلند شد، بعد گفت موهامو ببند گفتم باشه بعد گفت موهامو بد بستی با داد و گریه گفتم بیا دوباره ببندم بعد میگه نه من نمیخوااام تو نمیبندی بعد خودشوووو میزد و گریه و داد و فریاد خلاصه موهاشو بست و ساعت ۱برقامون رفت گفت ازت ناراحتم تو منو نمیبری پارک گفتم مامان جان گرمه ، بری خون دماغ میشی بعدازظهر میبرم بیرون از اونام هستن ک الکب حرفی نمیزنم واقعا قول بدم انجام میدم ) خلاصه دوباره شروع کرد ن تو منو نمیبری پارک تو الکی میگی دوباااااره گریه دوباره خودشو زدن و جیغ و داد
خلاصه بازم گذشت تاابنکه رفت جلو در با دختر همسایه بازی کنه گفت مامان برم خونه اونا بازی کنم منم گعتم برید بازی کنین منم برم سوپری خوراکی بخرم بیام پیشتون
اونم گفت باشه رفتن و بازی کردن و منم رفتم خوراتی خریدم و بردم دادم یکیشو اون یکیشم دخترم
دوباره دخترم شروع کرد که ن از تو ناراحتم چرا ب اون میدی و دوووووباره جیغ و گریه و مثل لر زبانا که تو مراسماشون مویه میکنن صدرتشو خنج میندازه منم چند روزه انقدر عصبی بودم اخرش از پشتش بشکون گرفتم و اوردمش خونه
واقعا نمیدونم چیکار کنم جدیدا خیلی این حرکتش بیشار،شده
ازمایشم دادیم همش اوکی و مشکلی نداره
و اینکه خودم ادم زود جوشی ام ولی واقعا کنترل میکنم ولی دیگه از صبح ک پا میشه تاااااا شب گریه
واقعا کم میارم واقعا دیگه میشینم گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان دلسا😍 مامان دلسا😍 ۴ سالگی
من خیییییلی خستم از بچه داری
دخترم اصلاااااا و ابدا حرف گوش نمیده، اصلا توضیح حالیش نمیشه
اصلا از حرفش کوتاه نمیاد
جزء به جزء زندگیمون هرمرحله اش شده یه مصیبت. غذا خوردن، دست شستن، لباس پوشیدن، دستشویی رفتن و ....
بخدا دیگه کم اوردم‌ واقعا نمیتونم از پسش بر بیام هیچ جوره
فقط تو همین هفته دوتا دعوای اساسی کردیم باهم. یکیش همین یک ساعت پیش بود.
خیلی دوست داره ببرمش خونه مامانم. از مهد برگشتنی گفت بریم گفتم باشه. قبل رفتن باهاش حرف زدم که مامان حرفمو گوش بده وگرنه مجبور میشیم برگردیم. رفتیم بالا انگار با یه موجود دیگه طرفم. منم بعد کلی داد و بیداد برداشتم اوردمش خونه. گریه کنان اومد
حالا از همه بدتر مامانمه که میکشیدش میگفت ولش کن تو بچه داری بلد نیستی برو خونتون این پیش من مبمونه😔😔😔😔 انگار من دشمنشم
بخدا داغونم. اصلا بچه داری اونی نبود که تصور میکردم. بمیرمم دیگه بچه نمیارم
بخدا از همه بدتر اینه که اصلا توضیح حالیش نمیشه. گوش نمیده اصن ببینه چی میگی
حالا الان هم ناراحتم که این چه مدل بچه داریه، هم از عذاب وجدان دارم میمیرم که چه مامان به درد نخور و بدیم، هم هزار حس بد دیگه😭😭😭
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
بگین من مقصرم یا همسرم
بخاطر تاخیر کلامی پسرم ( در حد جملات پنج شش کلمه ای میگه ) و اینکه توجه نداره نمیشینه یه جا و ...بردمش گفتار درمانی ، گفتار درمان گفت توجه اش خیلی پایینه خودشو میخارونه ببر ش کاردرمانگر حسی ببینتش ، کاردرمانگر حسی که بردمش اتاقش مثل باشگاه بود پسرم فک میکرد باشگاه ست اومد به من گفت بدوئم ؟ گفتم بدو شروع کرد به دوییدن دیگه هیج توجهی به کاردرمانگر نمیکرد اینم هی میگفت دستور پذیریش پایینه و ...خلاصه امروز به من گفت پسرتون علائم اوتیسم داره خیلی عقبه و ....ببین من مرگو جلو چشمم دیدم گفتم زمین به آسمون برسه همین امروز باید ببرمش متخصص ببینتش ، مثل ابربهار گریه میکردم شوهرم هی داد و بیداد که تو همه پولای منو بگاه میدی زنگ زد تک تک خونواده اش به خونواده من زنگ زد وقت دکتر گرفتم اونجا هی باهام دعوا میکرد که تو منو دیوونه کردی تو راه برگشتم منو کلی کتک زد ، واقعا شما جای من بودین چکار میکردین ، میگفتین ولش کن پسر من که مشکلی نداره میرفتین دنبال زندگیتون ؟ یا مثل من میبردین دکتر ، دکترم براش رسپریدون نوشت گفت نیاز داره به کلاس و ...ولی اوتیسم نیست از شوهرم نفرت دارم به معنی واقعی کلمه
مامان دو عشق مامان دو عشق ۴ سالگی
بچه ها اگه دوس ندارین نخونین من کسی رو ندارم دردو ول کنم اینجا مینویسم اما مختصر مینویسم دلم اونقد پره ولی دیگه صبرم لبریز شده فقط اینو بگم کاش جز خودم که بدبخت شدم این دوتا طفل معصوم رو بدبخت نمیکردم مادرش بمیره دخترم یه شلوار درس حسابی نداشت توی خونه میگف مامان خجالت میکشم برم پیش دوستام بازی کنم برای همین شلوار بیرونی می‌پوشید چندروز پاهاش عرق سوز شد کمرو روی نافش زخم شد اینم بگم لباس های پسرمو بیشترشو دخترخالم که پسرش از پسرم بزرگتر اون میده برای همین از اون کمی ریختم از لحاظ لباس
اما طفلی دخترم انقد رویاهای قشنگی داره دختره دیگه
اما امروز شوهرم زور کردم رفتم برای دخترم دوتا شلوار ویکی هم برای پسرم خریدم از اتاق پرو آمدم بیرون دیدم آقا (شوخر) برای خودش سه تا زیر لباسی خریده یه کلمه نگفت توهم اگه چیزی میخوای بردار انگار وجود نداشتم توی این گرما یه لباس خنک ندارم بعدش که اومدیم من گله کردم یه دعوایی راه انداخته که چخبره اینقد خرج میکنم منم زیاد گفتم ولی یکیش این بود گفتم وقتی برای من خرج نمیکنی و خودتو زدی به ..‌‌ باید برای بچم بخری
دوستای گلم یعنی بچه هام که به این سن رسیدن سر هر سری لباس ودکتر بردنشون من حرف شنیدم یه روزی میام کامل براتون میگم چیا کشیدم ببخشید دلم گرفته بود گفتم باشما حرف بزنم
مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
ای خدا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😭

صبح مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم که امشب میاین خونمون؟ اگه میاین شام بذارم شوهرمم زنگ زد یه من گفت بریم یا نه گفتم خب بریم تا رفتیم دیدم داره سرفه میکنه گفت دکتر بودم گفتم چرا گفت یکم گلوم درد میکنه مال هواست دیدم همه داروهایی که دکتر بهش داده دارو سرماخوردگی بعد قبلش با من دست و روبوسی کرد همشم پسرمو بغل میکرد بوس میکرد خیلی ناراحت شدم چون هروقت مریض میشدن خودش میگفت نیاین بعد ایندفعه اینجوری کرد
منم قبل از اینکه برم خونشون خربزه خوردیم با پسرم همینکه خوردم چون آلرژی شدید دارم گلوم شروع که به خارش و سوزش حالا وقتی از اونجا برگشتیم هی توهم سرماخوردگی دارم به پسرمم قبل خواب گفتم مامان گلوت درد میکنه گفت آره گفتم کجاش دست گذاشت رو گلوش گفت این وسطش حالا نمیدونم واسه خربزه که خوردیم اینجوری شدیم یا از مادرشوهرم گرفتیم😭
من تا رسیدم قرص سرماخوردگی و ویتامین دی خوردم به شوهرمم گفتم ویتامین سی بخره بخورم
پسرمو نمیدونم چیکار کنم😭😔