مامانا
روحیه شما هم انقدر داغون شده؟
من واقعا از دست اطرافیانم در عذابم و اصلا نمیتونم حضور و حرفاشونو تحمل کنم.مخصوصا مادرشوهرم رو که دلم میخواد بگیرم خفه کنم و حتی دوست ندارم بچمو بدم بغلش.
کلا هم میترسم بقیه به بچه آسیبی بزنند و دوست دارم همیشه پیش خودم باشه

من هنوز زایمان نکردم ولی همین الانم از دست حرفا و نصیحتاشون اعصابم خرده، یه جوری حق به جانب حرف میزنن انگار دکتر متخصص زنان هستن

همینجا از همسرم ممنونم که کسی بخواد حرف بزنه یا نظر بده کلا در مورد هرچی از من بلافاصله میگه به تو ربطی نداره اینجوری حال میکنه حتی به اشتباه

من از مادرم یکم ناراحتم
بااینکه شیرم بچمو سیر میکنه.هربار منو میبینه میگه تو شیرت کمه.سیرت خوب نیست.بچه رو سیر نمیکنه.یاچراکم شیر میدی چرابه فکر بچه نیستی
حقیقتا دلم میشکنه.چون من صدمو برای بچم میزارم.شیرمم سیرش میکنه حتی تن تن شیرش دادم زردیش رفت.یکم حس خوب نمیده فقط حس گناه بهم‌میده

حالا بر عکس مامان من همش میگه چرا شیر خشک میدی شیر خودتو بده با این که جلوی خودش دوشیدم دیده چقدر کمه بازم حرف خودشو میزنه واقعاً کلافه شدم

من همین حسو به شوهرم دارم

حساس نشو خودت اذیت نکن .
منم سر بجه اولم اوایل همین بودم الان اصلا برام مهم نی.
اونم نوه شه بزار بغل کنه نگه داره .
الان حساسیت طبیعیه ولی سعی کن برای خودت عادی کنی برات مهم نباشه کسی که ب بچه ت اسیب نمیزنه .
حرفای اطرافیانتم ب هیجات نباشه .توکار خودت بکن

حق داری طبیعیه عزیزم .. باید به همسرت بگی که همراهیت کنه