۵ پاسخ

ولی شاید باورت نشه دخترم وقتی با من پارم میکنه
اما میزارم پیس شوهرم میرم جایی اصلا کاری به شوهرم نداره
بچم دور از جونش لال و کر با خودش بازی میکنه
بعد منو میبینه بهونه میاره
من که غر میزنم میگم خسته شدم اذیتم میکنه شوهرم میگه این که آرومه 😬 اون لحظه دوست دارم جرش بدم

مردا همش دوست دارن بگن ما اینیم نمیدون که مقابل زنا هیچی نیست فقط ادعاشو میشه

منم همین کار رو کردم یه بار.
مریض شد پسرم شربتاشو‌ نمی‌خورد بعد شوهرم گف تو باد نیستی بدی با بچه بد برخورد میکنی گفتم باشه تو بده رفتم کنار یه ساعت از وقت شربت گذشت نتونست بده آخرش با هم دادیم دیگه لال شد😂😂😂

خوب حقش بود مگه ما دلمون میخواد که بچه ها عذیت کنن همش حرف زور میزنن

🤣🤣🤣🤣 بعضی وقتها باید خودشون تجربه کنن

سوال های مرتبط

مامان جوجه قشنگم😍 مامان جوجه قشنگم😍 ۱ سالگی
امشب خیلی دلم شکست
اول ک فک نکنم هیچکس بچش مث بچه من بداخلاق و نق نقو و شیطون باشه
از صب ک بیدار شده فقط جیغ و گریه و نق نق همه زندگی را بهم ریخته سی ثانیه حواسم بهش نبود بالشت گذاشته زیر پاش شبرخشکش برداشته دور خونه ریخته
بعد ناهار بهش دادم لج کرده ریخته آب انار میخاست دادم همشو ریخته رو قالی
فقطم نق نق کردن بلده چیزی بخاد بهش ندم روانیم میکنه از جیغ و گریه همش میخاد بره رو کابینتا
عصر بستنی خورده دور دهنش پر بستنی بود مالیده ب من
شب خانم بازی بازی هی دستش را میبرد تو دهنش عق میزد میخندید بعدم اینقدر اینکارا کرد بالا آورد گندددد زد ب زندگیم
خستم کرده کلافه ام کرده میخام بمیرررررممممم
نشستم گریه کردن رفتم تو حیاط فقط جیغ میزدم یکم خالی بشم ولی در نهایت هیچکس درکم نمیکنه
مثلا مامانم میگه همینه دیگ بچس حالا بخدا من اینکارا را میکردم خیلی کتک میخوردم
خدایاااااا
هیچکس تا بچه نق نقو و بداخلاق نداشته باشه درکم نمیکنه بخدا از نوزادیش همینجوری بود زهرمارررر میشد بهم یه بیرون رفتن همش گریه نق
مامان نیکی🌱 مامان نیکی🌱 ۲ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم
مامان سامیار مامان سامیار ۱ سالگی
چقدر امشب دلم گرفت و دلم واسه خودم سوخت
چند شب پیش عروسی بودیم سامی همش چسبیده بود به من و نق میزد همه میزدن و میرقصیدن اما من نه با اینکه همسرم هم خیلی همراهی کرد
امشب رفتیم هایپر خرید کنیم مگه گذاشت همش نق ، گریه ، جیغ که بیام از تو سبد پایین. میزاشتمش پایین وایییی یه کارایی میکرد دست به همه چی میزد ، کف زمین می‌خوابید خداشاهده من گریم گرفت
ظهر هم زنداییم اومد خونمون انگار این وحشیا شده بود همه چیزو به هم میریخت، پرت میکرد ،یه کارایی میکرد که من متعجب بودم
با اینکه خیلی واسش تایم میزاریم باباش خیلی بیرون میبرتش، خونمون ویلاییه همش تو حیاط بازی میکنیم
هم روحی خسته ام
هم جسمی چون تپل هست ماشاالله بخدا هم من هم باباش از کمر درد و دست درد و زانو درد هر شب ناله میکنیم
شبا هم هزار بار بیدار. میشه
تا به این سن هر جا رفتم بچه ای شیطون تر از سامی ندیدم خدا شاهده
کاش خدا دلش واسم بسوزه یکم پسرمو صبور تر کنه
میدونممم همین که سالمه کافیه من با تمام وجود عاشق پسرمم ولی خیلی این روزا سخت میگذره
واسم دعا کنید.
اما
مامان آنی کوچولو مامان آنی کوچولو ۲ سالگی
سلام مامانا من واقعا سردرگم شدم یعنی سردرگمم کردن
پسرم ۴ سالشه زود عصبی میشه باهاش تند برخورد کنی از حرصش چون زورش نمیرسه بددهنی میکنه یا انگشت نشون میده اونم از بچه های تو محلمون یاد گرفته البته ترک کرده بود تا این چندروز ک بچه های خوهرشوهرم تکرار کردن دوباره شروع کرده امروز خواهرشوهرم بچش بیدار شد گفتن پسر من بیدارش کرده پسرمم گفت بیدارش نکردم من
ولیزعمش توپید بهش دستشو فشار داد پسرم از حرصش بهش گفت خرنفهم اونم اورد ترسوندش دسشو گرفت سمت شعله گاز پسرم گریه کرد اومد سمت من انگشت نشونش داد منم بهش گفتم زشته نکن دیدم عمش ولکن نیس ببخشید برگشت گفت انگشتو میذارم تو کونت فلان گفت تو تربیت بلد نیسی خودت یادش دادی بلد نیسی بچتو آدم کنی دس من بود آدمش میکردم فلان کلی حرف منم گفتم بلدی آدم کردن خودتو آدم کن عفت کلام داشته باش با بچه در نیفت ولی ولکن نبود واقعا دلمو شکست اشکمو دراورد واگذارش کردم به علمدار کربلا تو این روز عزیز نگذاشت بچه هام یه لقمه شام بخورن بدون شام خوابیدن میخوام بدونم واقعا تقصیر کارم ک با روان بچم بازی میکنن آخرش میگم تربیت ندادی درسته بددهنه مشاورم گفت محل ندین حرفو حوض کنین درست شده بود تا اینکه جمع میشین اینطوری میشه