۱۰ پاسخ

اشکال نداره عزیزم‌مردا مثل ما زنا نیستن با این چیزا ذوق کنن
بعدشم کار خوبی ک کردی رو نباید با حرف آخری ک گفتی خراب میکردی

منم با خونش دپرس شدم🙁ولی عزیزم دیگه از این کارا نکن اگه لیاقت نداره..من شوهرمو سورپرایز کردم تا دوروز ازم هی تشکر میکرد میگفت با بچه چطوری تونستی اینکارو کنی.بنظرم ادم واسه همچین کسایی وقتشو میزاره.همسرت یه خورده بی لیاقته🤌چون تو به هرحال زحمت کشیده بودی

چقد منو یاد تولدی که واسه شوهرم گرفتم انداختی

الهی عزیزدلم همیشه مردا همینطورن دقیقا پارسال منم همینکارو کردم وذوقم کورشد دیگه امسال براش کاری نمیکنم

وای چه بد شوهر منم اینجوری بود چند ساله دیگه تولد نمیگیرم

کیکو میکوبیدی صورتش حالش جامیومد دفعه بعد اون تورو سوپرایز کرد واسه هرمناسبتی همین رفتارو نشون بده بعد بگو یادت نرفته بخدا چیه به شوهراتون رو میدید بزنید پارشون کنیدا اه حرصم گرفت😒

وا چه بد شده حالا خودتو ناراحت نکن بیخیال من هیچ وقت شوعرمو سوپرایز نمیکنم 🫠

شاید اون لحظه خجالت کشید به فکرش خوبی اینطوری گفت وگرنه قطعا خوشحال میشن مردا

نباید میکرد
اون کارا لیاقت میخواد
میمرد خودشو میزد ک سوپرایز شده

ولشکن مردا همشون بی احساسن

سوال های مرتبط

مامان جوجه کوچولو 🐣 مامان جوجه کوچولو 🐣 ۱۵ ماهگی
از پریشب با شوهرم قهرم ن ک قهر ها سرسنگینم
شوهرم دیشب اومد بوس خاس بکنه نزاشتم
هر چی شوخی و خنده همراهی نکردم اومد کمکم واسه شام نزاشتم
گف این دفعه سوم یا چهارمه
گفتم هر چقد باشه قرار نیس تمام خ ف رو ب من بگی بعد با دو تا بوس و بغل تمومش کنی
واقعا دلم میخاس بعد از یکسال قهر و آشتی حداقلش ی شاخه گل بگیره
دیشب از غذا تعریف کرد بعد از غذا اومد کنارم دراز بکشه یکم همراهیش کردم ، بعدش پسرم اومد باهم خندیدیم ، گف دوس داری من بمیرم سکته کنم کج بشم گفتم آره واقعا ، بعد ب حالت شوخی گریه کرد
بعدش فیلمش ک شروع شد سرگرم فیلم شد ، تموم ک شد دوباره شوخی و خنده ساعت ۱۰ دقیقه ب ده رف‌ تو اتاق خابید
پسرمم بهانه خاب خابوندمش
دیگ یدفع نصف شب پسرم بیدار شد تو تاریکی یدفه دیدم یکی نزدیک اتاق میشه جیغ زدم شوهرم گف از کی دارم صدات میکنم چرا جیغ میزنی گاهی اوقات میترسیدم میرف ی لیوان آب میآورد ، ولی دیشب من تا سر حد مرگ ترسیدم انگار ن انکار ، گف بیاین این خونه بخوابین ، پشه اون خونس بچه رو پشه کنده ، بعد از نیم ساعت رفتیم منو هم نیش زده بود ، بدنم ب خارش اومدم کنارم دراز کشید دوباره پسرم گریه کرد بهش شیر دادم
اصلا نمیخاستم آشتی کنم همزمان هم دوس داشتم با کل بیاد بغلم کنه
بگه ببخشید من دلم برای زندگی قبل دعوامون تنگ شده
من دارم دیوانه میشم
خودم می‌دونم دلیلشم می‌دونم
چندین دفعه های مار دیدم میگه دشمن ، چندین دفعه خاب تمساح و کروکودیل دیدم زدم هوش مصنوعی میگه دشمن بزرگ و مخفی
از این طرف مغزم سیاهیی گرفته ، فکرای عجیب غریب ب سرم میزنه
نمی‌دونم چیکار کنم تو دو ماه گذشته این دفعه سومه ک اصلا نمیتونم خودمو بعد از دعوا ها جمع کنم 😭💔