۱۴ پاسخ

بچه داری واقعا سخته واقعا یعنی من یکی غلط بکنم به دومی فک بکنم

واقعا بچه داری سخته🥲
من هی به همسرم میگم اونایی که میگفتن بچه بیارید بچه بیارید چرا از سختی ها و مسعولیت هاش هیچی نمیگن....
منم خیلی از طبیعی میترسیدم تا ۳۴هفته بریچ بود گفتم شکر سز میشه ۳۷هفته رفتم سونو چرخیده بود دکترای سنندج هم که میدونی نامه سز نمیدن و باید میرفتم همدان و زیر میزی و بیمارستان خصوصی و خلاصه قیمت هارو دراوردم پول کم میاوردیم باید طلا میفروختم😅که منم دلم نیومد گفتم چه کاریه میرم ماما همراه میگیرم و رفتم کلاس ورزش بارداری و توی جلسه ی سوم دردام شروع شد کلی تو خونه هم ورزش هامو سه وعده انجام میدادم این کارا خیلی بهم کمک کرد درد های زایمانم با تنفس رد میکردم اما مرحله ی بعد فول شدن که زور زدن بود برام بدترین خاطره س چون هی میگفتن خوب زور نمیزنی بچه تو کاناله خفه میشه و خودشون رو مینداختن روم یعنی علانن من میمردم کلا نفسم میرفت(ناوسکم بریا بخوا)بعدش که بچه دنیا اومد....

آره واقعا منم فکر میکردم فقط قسمت زایمانش سخته دیکه بقیش کاری نداره اما به معنای واقعی دهنم سرویس شده
زایمان فوق العاده سختی داشتم چون خودم درد نداشتم و چون فشار بارداری داشتم و بندنافم تک شریان بود ۳۸ هفته ختم بارداری دادن و بستری شدم رحمم حتی یه سانت هم باز نشده بود و تقریبا ۲۰ ساعت دردکشیدم تا چهار سانت شدم ولی خب بعدش سریع پیشرفت کردم ولی در کل خیلی درد کشیدم خیلی طولانی بود زایمانم الان که بهش فکر میکنم بغض میکنم

من ک بچم ساعت ۲ شب تا الان هنو بیداره دو سه بار بردم خابوندمش بس گریه کرد لباش کبودشده
دیگ گو......... ه بخورم ب دومی فک کنم

آخی چ جالب... من یکم از زایمان طبیعی میترسیدم ولی دوست صمیمیم بچه اولش طبیعی بدنیا اومده بچه دومش آنزیم کبدش بالا رفت تو ۳۶ هفته سر اجباری شد طفلی اون اینقدر باهام صحبت کرد اینقدر توضیح داد که طبیعی خیلی بهتره دیگه راضی شدم ب زایمان طبیعی.
خداروشکر روند زایمانم خیلی خوب پیش رفت تو ۳۷ هفته و ۶ روز ساعت تقریبا دو و نیم شب از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی حس کردم بعد ادرار ی آبی خیلی کمی ازم اومد سرفه کردم دوباره یه ذره اومد فهمیدم کیسه آبه شوهرمو بیدارم کردم رفتم حموم و آماده شدم رفتیم بیمارستان ساعت ۳ بعدازظهر نازگلم بدنیا اومممممد
البته که سه ساعت خیلی ناجور درد کشیدم ولی دخترم که بدنیا اومد همه دردا تموم شد ... اینقدر حالم خوب بود اصلا باورم نمیشد

دقیقا عین من اینایی که تعریف کردین منم همینجور بودم حتی نامه سزارینم گرفته بودم ولی سه روز جلوتر دردم گرفت طبیعی زایمان کردم چقد گریه کردم که نمیخام طبیعی زایمان کنم و بعد اززایمانم میگفتم باورم نمیشه که طبیعی شد

من فوبیا نداشم خیلی استرسی نیسم
ماما همراه گرفتع بودم قبلش بعد ک دردم شروع شد رفتم بیمارستان زنگ زدم اومد
خیلی خوبه یکی بهت اون لحظه قوت قلب بده و کنارت باشه
نمیگم زایمانم راحت بود ولی قسمت جهنمش وقتی برای من شروع شد ک موقع بخیه خونریزی کردم چون جفتم بسختی جدا شد و بدنم بشدت ورم کرد و بافت بدنم بد بوددوساعت تمام طول کشید ی بخیه بزنن چون هی گوشتم پاره میشه و بخیه ها کنده میشدن

چه عکس قشنگی چه پاییز زیبایی
آره باهات موافقم
منم طبیعی بودم همش آیه الکرسی می‌فرستادم استرس داشتم هی میگفتم نمیتونم اما وقتی دنیا اومد آنچنان که میگفتن هم برای من سخت نبود خداروشکر خیلی زایمان خوبی داشتم دردش هم خدا داده دیگه تحملشم میده

من باز برعکس طبیعی میخواستم یک روزم دردشو کشیدم آخرم سزارین شدم😑😩

وای اره همیشه فک میکردم بچه بدنیا بیاد راحتم اخه حاملگی من بدترین حاملگی بود
سزارین شدم و خیلی راضی ام😅 الان شکر خدا فسقل خان سالم و سرحاله و هر روز یه شیطنت جدید رو میکنه برامون فقط دیگه نمیدونم برای سرگرم کردنش چه غلطی کنم🤣🤣🤣

من سز کردم از همون اول چون پزشکم و بیمارستانم خصوصی بود زیر میزی دادم و دکترم قبول کرد البته اینم بگم من به شدت ورم کرده بودم و آزمایش دادم کراتینم رفته بود بالا و دکترم تو ۳۸هفته ختم بارداری زد برام و سز کردم خیلی ترس داشتم اما واقعا خیلی راحت بود فقط سوند خیلی اذیتم کرد

خیلی بچه داری سخته واقعا خیلی
من بارداری خیلی خوبی داشتم اما زایمان طبیعی افتضاح کیسه آبم پاره شد ۳۷ هفته و اینا بودم ۲۰ ساعت زایمانم طول کشید دردای وحشتناک که عمرن دیگه طبیعی بچه بیارم

منم فوبیا داشتم دکترا بهم نامه سزززدادن

حالامغازع داریم ب کارام اضافه شده

سوال های مرتبط

مامان جوجه کوچولو مامان جوجه کوچولو ۲ سالگی
بعد از حدود یه سالو نیم از زایمانم چرا نمیتونم خاطره روی زایمان فراموش کنم😭هعی صدای اون پرستارا تو. ذهنم میچرخه نصف شبی باز یاد اون روز کذایی افتادم اعصابم خورده😔

شاید بگین مگه چیشده من قرار بود طبیعی زایمان کنم ۱۰ساعت تو زایشگاه بودم اما دهانه رحمم از دوسانت بیشتر باز نشد و اینکه بعد از ده ساعت متوجه شدن پسرم بریچه کلا نمی‌شده طبیعی بیاد
بااینکه من تحت نظر ماما بودم خیلی هم اصرار کردم اون آخرا ی سونو برم اما نزاشت گفت نیازی نمیبنم ۳۱هفته بچه سفالیک بود. وزنش خوب
خلاصه. راهی اتاق عمل شدم بچه م بدنیا اومد بعد از چنددقیقه گفتن بچه مشکل اسکلتی داره و مشکلات ظاهری حتی. گفتن بچه ت فلجه ینی دنیا رو سرم خراب شد😭
الان پسرم ماشالله سالم ن مشکلی داره نه هیچی

همش میگم نکنه اونا فک کردن من میدونستم بچه بریچه و رفتم ده ساعت علافشون کردم خواستن ازم انتقام بگیرن که بهترین روز زندگی مو اینجوری خراب کردن

الان یهو دفترچه زرد پسرمو دیدم که نمره اپگار شو نوشتن۹از ۱۰ ینی وضعیت عالی

همش میگم چراا چرااا ااخع اینجوری کردن باهام هیچوقت ازشون نمیگذرم😔
مامان گیسو مامان گیسو ۱ سالگی
با دیدن این عکسم یاد این خاطراتم افتادم گفتم قبل خوابیدن بیام اینجا با شما به اشتراکش برارم😅
تو بارداری بیشتر وقتا عکسای قبلمو نگاه میکردم و میگفتم کی این وضعیت تموم بشه و دوباره برم برگرم به وضعیت قبلی🥲
سالها بود ورزش میکردم، رژیم می‌گرفتم، مربی بودم، باشگاه داشتم
و الان سختم بود که به خاطر هماتوم فقط دراز بکشم و هیچ فعالیتی نکنم
حتی خیلی اصرار داشتم طبیعی زایمان کنم تا زود برگرم به ورزش😅
ولی اصلا درد سراغم نیومد حتی با تمام دارو‌ها و سرم فشار و سند رحمی و ... که برام گذاشتن
سزارین شدم... اما بازم بعد چهل روزگی رفتم باشگاه و شروع کردم
چقد سخت بود برام، چقد خسته میشد، نفس کم‌میاوردم
منی که از ۶ صبح تا ۱۱ شب در حال دویدن و پریدن بودم الان حتی به زور راه میرفتم🥲
منی که ۴۰ کیلو دمبل برمیداشتم و صد کیلو هالتر پل میزدم الان دوتا دمبل یه کیلویی خسته‌ام میکرد
هر یه ست یه رب استراحت میکردم، تردمیل میرفتم اما عجله نمیکردم
میدونستم که دوباره میسازمش چون ارادشو داشتم
به خودم سخت نمیگرفتم تو تمرین
خلاصه یکسال گذشت و من رسیدم به تقریبا اندام قدیمم، چیزی که توی عکس میبینین
تا اینکه پدرشوهرم فوت شد🥲 اینهفته بگذره میشه چهل روز که از باشگاه و تمرین و رژیم دورم، دوس دارم زودتر تموم شه تا دوباره برگردم به ورزش و رژیم🫠
مامان ماهان مامان ماهان ۱۷ ماهگی
#زایمان زود رس
پارت ۱
داستان زندگی من

من ۷سال باردار نشد بعد از هزارتا دکتر دوا درمون که نتیجه نداد بیخیال دکتر شدم گفتم اصلا دیگه حرف بچه نزنید من بچه نمیخوام اگر حرفشو بزنید طلاقمو میگیرم بعد از دوماه طبیعی به طور باور نکردنی باردار شدم😍انگار واسم یه معجزه منی که از شوهرمو زندگیده زده خسته شده بودم دوباره مهرش به دلم نشست انگار حس مادری مهر همسرمو به دلم انداخت دیگه با نا امیدی شب سرمو به بالشت نمیزاشتم با شوق غذا میپختم به زندگیم میرسیدم زندگیم گرم شده بود ۸هفته رفتم سونو همه چی خوب بود اما لکه بینی داشتم دکتر گفت الان میری خونه کلا تا اخر استراحت باید باشی ناراحت نشدم گفتم هدیه خداست مهم اینه که مادر میشم تموم میشه شب روزم شدم بود رو تخت دراز کشیدن به در دیوار نگاه کردن اما امید داشتم همش لکه بینی کمر درد رو گذروندم شدم ۲۲هفته یهو دردم گرفت هی شدید شد از ترس استرس میلرزیدم رفتیم بیمارستان گفتن بچه اومده لگن # ادامه تاپیک بعدی#
مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
بچه هاا حوصلم سر رفته بیاید حرف بزنیم
الان داشتم مهرادو نگا میکردم یاد دوسال پیش این موقع ها افتادم که ان تی بهم گفت به احتمال زیاد پسره و من با اینکه قطعی نبود جوووری گریه میکردم که شوهرم میگفت از نگاه مردم پیداس فک میکنن دوست بودیم تو حامله شدی من گردن نمیگیرم😂 خلاصه که خییلی ناراحت بودم چون همیشه تو دلم یه دختر با لباس گل‌منگولی داشتم و اون لحظه همه تصوراتم خراب شد
ولی الان که دوسال از اون روز میگذره دارم فک میکنم من اصلا آدم دختر داشتن نبودم من هم خودم خیلی نازنازی ام هم زیادی تو همه چی کمالگراام اگه دختر داشتم هم خییلی لوسش میکردم هم خودمو همه چی رو فراموش میکردم که اون بی نقص ترین و زیباترین باشه و هم اینکه چون شوهرم فقط پسر دوس داشت حتی اگه بعد به دنیا اومدن عاشق دخترمون میشد بازم من همش حس میکردم باید یه پسر براش بیارم
اما الان با مهراد حسابی تغییر کردم و از هر لحاظ قوی تر شدم و خودشم با این سن کمش انقددر مهربون و با درکه که حس میکنم خدا یه تیکه از بهشتشو برام فرستاده تو این دنیا
البته اینکه مهراد یه ایزی بیبی واقعی بود هم رو همه این احساسات تاثیر داشت من راحتترین بارداری و زایمان ممکن رو داشتم و بعد بدنیا اومدنشم بعد از دوماه اول هیچ سختی و اذیتی واسم نداشت و کلا هرچی که مربوط به مهراد بود سریع راحت پیش میرفت و قدمشم حسابی برا زندگیمون خوب بود
خلاصه که میخوام بگم واسه پدر نمیدونم ولی واسه مادر جنسیت بچه‌ش کوچکترین تاثیری روی احساسش به بچه نداره البته که تا تجربه نکنید متوجه نمیشید ولی واقعا اینطوره
حالا شما بگید جنسیت بچه‌تون همونی بود که دلتون میخواست یا اصلا براتون فرق نمیکرد؟ شما روز تعیین جنسیت چه حسی داشتین؟