این حرفو مادرشوهرم چندین بار تکرار کرده و من هربار با گفتنش ناراحت میشم ولی بازم به روشون نیاوردم. شما لطفا نظرتون رو بهم بگید!

من شاغلم و پسرم رو در هفته ۳ روز پیش مادرم و ۲ روز پیش مادرشوهرم میذارم و کلا ۴ ساعت کنار بچم نیستم. گاهی اوقات شده که همسرم و پسرم رو دوتایی بفرستم خونه مادرشوهرم تا هم یکم استراحت کنم هم به کارای عقب مونده‌ام برسم چون خونمون به خونه مادرشوهرم و اینا نزدیک تره و یک خیابان فاصله داریم‌. با خانواده همسرم مشکلی ندارم و رابطه خوب و محترمانه ای داریم. اما از وقتی برگشتم سرکار و بعضی روزا بچه رو میذارم پیش اونا، کلا مادرشوهرم یه مدلیه که میخواد انگار بهم ثابت کنه بچه کنار اونا خیلی خوشحال و خندونه و به اونا بیشتر توجه میکنه تا من. مثلا وقتی از سرکار برمیگردم بچم منو که میبینه خوشحال میشه ولی واکنش خاصی انجام نمیده مادرشوهرم میگه جالبه ما که میریم بیرون بیشتر ناراحت میشه و گریه میکنه میخواد همش کنارش باشیم‌. چندین بار این حرفو زده ولی من جوابی ندادم.
یا مثلا همش میگه امیرعلی انقدر عمش رو دوست داره وقتی عمش رو میبینه انگار عمه مثل مادرشه، سرشو میذاره رو شونش و انقدر خوشحال میشه و فلان ...
یا مثلا یه بار دیگه بهم گفت: به نظرت بچه پدر و مادرش رو میشناسه چون پیش ۳ تا مادر و ۳ تا پدر داره بزرگ میشه ... با خنده ! خب من خیلی ناراحت میشم از این حرف یعنی چی این حرفا ؟ یعنی بچم مادر خودشو نمیشناسه یا بود و نبود من واسش فرقی نداره ؟ نوزاد بوی مادر خودشو تشخیص میده اونوقت بچه ده ماهه مادر و پدرش رو نمیشناسه؟ برا همسرم چیزی نمیگه تاکیدش رو منه فقط ...

۱۹ پاسخ

خب دیگه این حرفا رو از رو لجت میزنه چون‌میدونه کار دستش داری و چاره ای نداری بچتون باید ببری یا باید جوابشو بدی. قهر کنی و دیگه بچتووو نبری ک همنو میخواد مادر شوهر یا باید هر چی گفت بخندی و لبخند بزنی و از کنار حرفش بگیری وگرنه مگه میشه بچه پدر و مادر خ دشو تشخیص نده. و اینکه بگو. چ فرقی میکنه چ من چ شما. چ مامانم هر ۳ تا مامانیم‌مهم اینه بچم دلش خوش باشه کنارتون و سالم تا بسوزتش

پرستار بگیر منت هیچکس هم نکش خواهر

اگه اذیت میشی از این حرفا نباید بچه اتو بزاری پیشش
ولی وقتی میزاری هر حرفی ام بزنن ب نظرم نباید ناراحت بشی

خدا نکنه کسی جای مادر بچه رو بگیره رک بگو

تمام حرفات درست کلا خانواده شوهر خودشون رو همه. چی دون میدونن مخصوصا وقتی نوه دار بشن جو گیر میشن میخوان ارزش مادر بچرو پایین بیارن
ولی یه فکری بردار من به شخصه چه شاغل بودم چه نبودم خداشاهد بچرو نمیذاشتم پیش مادرشوهرم
بزرگتر بشه مغزشو شستشو میدن ببین بچه چطور رنگ عوض کنه

مادرشوهرایی که بچه نگه نمیدارن از این حرفها بسیار میگن ،دیگه شما که بچه ات هم می‌زاری پیشش،یا نده نگهدارن یا حرفهارو تحمل کن

احتمالا داره اینا رو میگه که تو رو از سرکار رفتن منصرف کنه

میدونی،اون حس میکنه که سر کار رفتنت و دوری بچه از مادرش ممکنه به بچه آسیب بزنه،برا همین توی طعنه و شوخی میخواد به این باور برسونتت
من ایشونو نمیشناسم ولی ممکنه نیتشون خیر باشه پس به دل نگیر و بشین کنارش و بگو به نظرتون چیکار کنم که به نفع پسرم باشه و با شرایطم جور دربیاد؟ازش مشورت بگیر و این باعث میشه اون هم به جوانب مشکلاتت فکر کنه و بیشتر درکت کنه

موافق با نظرتون👍

خانواده شوهر همینن دیگه چرتو پرت زیاد میگن توجه نکن بچتم کمتر بزار پیششون بنظرم خانواده شوهر منم خیلی دلشون میخواد وانمود کنن نوه ها به طرف خودشون هستن ولی من پسرمو خیلی کم میبرم پیششون

عین مادرشوهر منههههه واااای خدا خفشون کنه من جای نمیرم مادرشوهرم دوس دارهما رو نبینه دیشب اومدن اینجا بچم منو میخواست گریه میکرد مادرشوهرم مبردش اون ور منو نبینه

بچتو هیچوقت پیش خانواده شوهر نزار

به نظرم فقط بگو من و پسرم قبل از ۱۰ ماه ۹ ماه هم باهم زندگی کردیم اون بوی من و صدای من رو میشناسه و وابسته است منم خوشحالم که شمارو انقدر دوست داره وقتی بزرگ بشه کلی خاطره قشنگ ازتون داره که برای من تعریف کنه🤭 منم بهش میگم دنیا اومدن تو باعث نشد از علاقه ها و هدف هام جا بمونم و بشم یه مادری که فقط غر میزنه و هیچ مهارتی بلد نیست بهش میگم مادربزرگت خیلی کمکم کرد تو این راه

عزیزم همه شون مثل هم هستن مادر شوهر منم همین جوریه میخواد بگه دخترم اونا رو خیلی دوست داره که شکر خدا دخترم یک دقیقه هم پیش مادر شوهرم نمیمونه حالا شاید پیش خواهر شوهرم باشه اونم در حد چند ساعت به بعدش بهونه خودمو میگیره بیخیال حرفاش باش مگه میشه یک بچه مادرش نشناسه همه رو شاید دوست داشته باشه در حد سرگرمی ولی مادر میخواد برای آرامشش

سلام عزیزم
من هم شرایط شما رو داشتم و شاغل بودم حین مرخصی زایمان ی چن بار شیفت رفتم بجای همکاران ی بار رفتم خونه دیدم بچه ۴ ماهه نیستش و خواهرشوهرم ک ماشین داشت تنهایی باخودش برده بودش و تو بغلش بوده و اون رانندگی میکرده همه چی بهش میدادن و از اینجور حرفای شما رو میزدن و منم دقیقا چیزی نمیگفتم و خود خوردی میکردم فاصله ام باهاشونم ی خونه بود همه از اونجا جابجا شدم هم دیگ سرکار نرفتم

شغل تون چیه

کلا میخوان یه حرفی بزنن عزیزم مادرشوهر من خونشون دور از ماست شاید ماهی یه بار همو ببینیم بچه به اون ها غریبی می‌کنه گریه می‌کنه نمیره پیششون میگه از بس بچه تنهاست و آدم نمی‌بینه اینجوری می‌کنه بیارش پیش ما مارو هم بشناسنه خب یعنی چی آدم نمی‌بینه ما آدم نیستیم؟😐

مادر شوهرا همینن من دورم ازشون اما هر بار میرم خونشون انقد به بچم میگن بگو مامان که به اون بگه مامان یا مثلا هی میگن شبیه ماعه بچه
یا هروقت بچم میچسب بمن ناراحت میشن
وای بحال اینکه بچرو پیششون بزارم کلا مالک میشن

چی جوابش رو بدم محترمانه کلا آدمیم که زبونم بسته میشه نمیتونم همون لحظه جواب بدم فقط خودخوری میکنم‌ و اعصابم خورد میشه ...

بخدا کاش شرایط جوری بود که بچم رو خودم بزرگ میکردم منت این افراد رو نمیکشیدم

سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۱۴ ماهگی
سلام خوبین
سامیار الان تو سنی هستش که فقط با من پدرش یا نهایت عمو و خاله و اینا ارتباط میگیره و دوستشون داره ینی فقط با خانواده خودمو همسرم اوکیه و گریه نمیکنه
ولی وقتی آدمای دیگ بخصوص مردا رو میبینه دیوونه میشه باز به مرور تو مهمونی تا پایان مهمونی با خانوما ارتباط میگیره و میره بغلشون ولی با مردا نه
امشبم خاله ی همسرم شام دعوت کرده همه جمعن من چیکار کنم با این بچه.مخصوصا که دایی شوهرم خیلی میاد سمت سامیار اینم وحشتناک از اون میترسه و منو سفت بغل میکنه جیغ میزنه نفس نفس میزنه اونم همش از دور با این حرف میزنه این بدتر گریه میکنه
تا جایی که میتونم رفت و آمدم رو حذف کردم تا بچم یه کم بزرگ تر شه بتونه از خودش دفاع کنه ولی دیگ وقتایی که دعوت میکنن نمیشه نرم
چیکار کنم امشبو راحت بگذرونم
بعد مثلا مادرشوهرم یا زندایی شوهرم بچه رو از من میگیرن که ببرن پیش اون بگن که ببین این فلانیه تو رو دوست داره بچه دیوونه میشه من سریع ازشون میگیرم اوناهم منظوری ندارند ولی خب وقتی بچه اینجوریه نباید اینکارو کنن هرچقدرم محترمانه میگم انگار نه انگار یه دور بچه رو گریه میندازن بعد میدن به خودم😐
مامان سبحان مامان سبحان ۱۵ ماهگی
خیلی ناراحتم و عصبی..امروز معده درد بدی گرفتم ..از یه طرف زنبور هم نیشم زده بود روی پام..پام بدجور درد میکرد بچم هم همش درحال گریه اعصاب نداشتم با این وضع هم آشپزی هم میکردم 🤦🏻‍♀️😑بعد یهو مادرشوهر اومد تو خونمون دید پسرم گریه می‌کنه گفت من مریضم نمیتونم نگهت دارم پسر من حساسیت داره به سینه ش زده خس خس می‌کنه و سرفه دیدم به مادر شوهرم گفتم اگه میشه با دستمال روی دهنت بزار بچم سرما بخوره دیگه بدتر میشه سینه ش 🤦🏻‍♀️😅 با همین یه کلمه حرف من بدش اومد خیلی حرف بهم زد تنها چیزی که زیاد روی مخمه بهم میگه 🤦🏻‍♀️.. بچت مریضی بدتر میگیره 😑 خیلی ناراحتم از حرفش چطور می‌تونه این حرف رو بزنه اینطوری دعا برای بچم می‌کنه که مریضی بد بگیره🥺
منو باش میخواستم مادرشوهرم رو ببرم همراهم داخل زیارت برای بچم دعا کنه که خوب بشه ...
بخاطر این حرفش خیلی گریه کردم... نمیدونم من زیاد حساس شدم یا واقعا حرف بدی زد
سر حساسیت بچم از یک ماهگی تا الان که یازده ماهشه من گرفتارم وقتی میبینم بچم اینجوریه اگه بخواد سرما بخورع یک ماه جون میده بچم تا خوب بشه ولی خانواده شوهر اصلا درک نمیکنن هیچ درکی‌ ندارن شوهرم هم همینجوریه بی خیال
مامان نی نی خوشگله مامان نی نی خوشگله ۱۴ ماهگی
# دردو دل



مامانا من دیگه خسته شدم از بس هعی بهم گفتن بچه لاغره....بخداوندی خدا من از ساعت ۱۱صبح تااااااا ۱۲دیگه تهش ۱۲.۳۰شب بکوب فقد سرپام یعنی پسرم یا میره حیاط خلوت که پله داره میترسم بیوفته یام راه پله من اصلا نمیتونم ظرف بشورم ظرفام از صبح میمونه تا شب که همسرم بیاد راحت....حالا این وسط هرکی بهم میرسه میگه بچت لاغره فلانه...غروبی خاله همسرم یا مادرشوهرم خونمون یودن خاله گف ولی پسرت لاغر شده و قد بلند خداروشکر ایشون گفتن که قد پسرم بلند هستش بعد حالا نمیدونم مادرشوهرم با چه قصد و نیتی گفت بابا اصلا سالم نمیشه که این بچه اصلا تاحالا ندیدیم سالم باشه منو میبینی چشام شد ۴تا🚶‍♀️گف چرا گف همش اسهال استفراغ یعنی پشمای نداشتم ریخت🚶‍♀️اصلا نه جواب خاله رو دادم نه مادرشوهرم

خپ این الان چی بود؟؟میخواسته مثلا بچم چشم نخوره؟یا بچه سالم منو چرا ناسالم خطاب میکرد
بخدا این دومین یاره که پسرم اسهال میشه اونم فقد اسهااااااال که معلوم نیست واسه چیه شکمش خراب شده چیشده نمیدونم
خپ من نابود شدم دیگه غروبی
پسرم وزنش رو میدونم ۹کیلوعه ولی قدش تو ۸ماهگی ۷۵بود الان صدرصد شده ۷۷اینا چون خودمم حس میکنم قدش بلند شده
مامان سبحان مامان سبحان ۱۴ ماهگی
درد دل مادرانه


مامانا پسر من ۱۰ماهشه و خییییلی بهم وابسته ست البته اینطور نیست ک دیگه بغل کسی نره ولی منو به هرکسی دیگه ترجیح میده از این بابت ناراحت نیستم خودمم دوست دارم ولییی مشکل اینجاست ک اصلا نمیتونه خودش تنها بازی کنه یا نهایت دو دیقه کنار اسباب بازیاش باشه یا هرچیزی سرگرمش کنه
تو خونه فقط من و پسرم هستیم
خودمم سرکار میرم تقریبا هرروز یه شیفت نیستم باید بچمو بذارم پیش مادرشوهرم طبقه بالامونه
دیگه خودتون میدونین کارای خونه چقدددد زیاده
از غذا پختن خودمون و بچه و لباس شستن خودمون و بچه و تمیزکاری و نگهداری بچه و..‌.
ینی من استراحت ندارم فقط وقتی پسرم بخوابه اونم چون خوابش خییییلی سبکه نمیتونم هیچ کاری کنم منم میخوابم
البته خداروشکر شوهرم کمک میده بعضی وقتا شب ناهار فردامونو درست میکنه یا ظرفا رو میشوره
ولی خب اونم میره سرکار میدونم گاهی خیلی خسته میشه.
چندباری شده عصبانی میشه بهم میگه تو چطور نمیرسی کاراتو بکنی یا مگه همه مردم چجوری ان؟ یا مگه فقط ما بچه داریم
خیلی ناراحت میشم
خدا شاهده خیلی وقتا با بچه تو بغل کارامو میکنم حتی ظرف میشورم اگه مجبور شم
ولی واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم
یه راهکاری بدین🥺🥺🥺🥺💔
بچه رو دیگه بالا نمیبرم چون نصف روز اونجاست میگم وقتی خودم هستم خونه باشه حداقل