درد ودل
ی چند وقتی بود دخترم خوب شده بود باز چند روز سر همه چی گریه میکنه روزی دوبار شده اینا به کنار دیروز سر عینک دوتایی دعواشون شد کوچیک نداره گفتم بابا بیاد ببریم ی دونه بگیریم از این دم دستیا شوهرم از سرکار ساعت دوازده رفته بود کاراشو کرده بودو بعدم پیش دوستاش تازه ۸.۳۰ اومد خونه از ۵ گفته بود میام بریم ی دور بزنیم بعد ی ماه دختر بزرگم خوابش میومد ولی گفت بریم بریم اینو سه بار گفت بعدم بخاری روشن بود لباساشم تنش بود گرمش شد با حالت غر گفت گرمم گرمم شوهرم که انگار منتظر بود گفت اااه نمیدونم این کار مسخررو از کی یادگرفتی و چقدر اخلاقت بده و دخترم بغضی شد وایساد تا من برم کفش پاش کنم اونجام باباش غر زد که آره اینم همش چسبیده به مامان رفتیم تو ماشین گفت عینک میخوام و اینا ماهم پیدا نکردیم هر جا رفتیم ی لاک گرفتیم براش بچمم هیچی نگفت دیگه گفت پیدا کنم میگیریم برات ساعت نزدیگ ۱۱ خوابش میومد مثلا رفت شام بگیره جوجه گرفت بچه های من نمیخورن سفتم بود گفتم ی برنجم بگیر دوبار گفتم بماند که شوهرم سر بچه ها

۱۲ پاسخ

ناراحت نشی شاید خودت جلوش گفتی اوووف چقد نق میزنه یا اذیت میکنه ک شوهرت اینجوری برخوردمیکنه،اخه من اینو تجربه کردم....کم کم شروع کن جلو شوهرت دخترت رو تحویل گرفتن خوب باهاش صحبت کن شوهرتم خوب میشه رفتارش..امیدوارم منظورمو خوب رسونده باشم

دخترتون چند سالشه. والا مردا همیشه یی بهونه برا گیر دادن وغر زدن دارن شوهر منم همش به پسرم گیر میده پسرم میگه جمع کن بریم خونه مامان جون.

ناراحت نباش شوهرمنم همینه پرنسس شدن
ماهم بخاطر دخترم همش بحثمون میشه
شوهرمم ازصبح که میره نمیبینمش شبم که دیرمیاد و می‌خوابه
حس میکنم افسرده شدم همش دلتنگم دلم میخواد یکی بود باهاش میرفتم بیرون فقط دردودل میکردیم

وا از بچه ی ۴و ۸ماهه واقعا چه توقعی داره؟
به نظرم از جای دیگه دلخور بوده عصبانیت شو سر شما خالی کرده
بشین منطقی و آروم باهاش حرف بزن
حرف زدن خودش کلی از مشکلات رو حل می‌کنه شاید چیزی آزارش میده که خبر نداری عزیزم ❤️

واقعا درکت میکنم منم دو هفتس حال روحیم اصلا خوب نبست اصلا حس خونه مرتب کردن ندارم باورت نمیشه یه ساله جاروبرقیمون خرابه بهش میگم درست کن درست نمیکنه اونروز می گفت با جارو دستی جارو کن منم بدم اومد دیگه با جارو نبتونم جارو نکشیدم یعنی قبل این با جارو نبوون سرامیکا رو با دستما تمیز می کرد
اقا بازم میگفت شلخته ای فلانی غذا میاری جلوش یه دستت دردنکنه نمیگه ولی یه چیزیش کم باشه سریع میگه رفتارشم جلو بقیه افتضاح بچرو هم که فقط جوری که خودش نیخواد باید تربیت بشه بدیش اینه شعلش آزاده همش خونس
الا دیشب دوستاش اومدن تا ساعت ۴ صبح خونمون بودن منم دیگه طرف میوه و اینا رو گذاشتم رو اپن جمع نکردم دیگه گفتم صبح بیدارشده صدا تلویزیون زیاد کرده میگه تا لنگ طهر میخوای بخوابی نمیدونم زن به این شلختگی ندیدم خونه رو گوه گرفته و فلان اصلا جوابشو ندادم حالم بهم میخوره ازش خسته شدم

همون موقع باید سیاست داشته باشی بگو میزارم فردا گرمش میکنم میدم بخوره این حالا خوابش میاد بهانه داره

من خودم تا چهارم دبستان خدا شاهده یادمه عین قورباغه مینشستم
حالا دخترمم عین خودم
هر چی میگم مامان پات کج میشه برای یه دقیقه س
یا یه مدت یاد گرفته بود از بچه های تو کوچه بهم گفت پدر سگ دویدم. دنبالش که مثلاً بزنمش با باباش فیلم بازی میکردیم که حرف بد تنبیه بد چنان شرطی شد که از دهن ش در میشد پشت باباش قایم میشد
بعد یه مدت الحمدلله از سرش افتاد

سعی کن جلو شوهرت خیلی با وقار و متانت با دخترت صحبت و رفتار کنی
تربیت اصلی بچه از ۷ سالگی شروع میشه.
شما الان به دخترت یه چیزی بگو ده دقیقه بعد یادش میره. اینقدر باید مداومت کنی تا بشه ملکه ذهنش

جالبه اینکه مردا فک میکنن فقط خودشون کار میکنن کار زن کار نیست

فعلا رگش گرفته زیاد تو پرو و پاش نپیچ خودش آروم میشه

من اصلن کاری ندارم گلم اما بچه های الان هم لوس شدن هم پرتوقع غرو غرو بخدا خودم ی دونش دارم همه رو عاسی کرده بعد شوهرتم بنده خدا سرکار میره میگه خونه آرامش داشته باش این بچه ها نمیذارن

ادامه چقدر تو ماشین چقدر بد باهام حرف می‌زد اومدیم خونه سریع سفره انداختم دخترم گفت نمی‌خورم من گفتم دوغ نمیخوری گفت نه دیدم نگاه نون میکنه خوابش میومد گفتم نون میخوای شوهرم با عصبانیت گفت شامتو بخور و من نگاش نکردم پاشد رفت آشپزخونه زیر لب گفت شعور نداره منم از حرفایی که تو ماشین شنیدم ازش رفتارش با دخترم خیلی دلم پر بود گفتم خودت شعور داری بسه حاضر شد ساعت ۱۱.۳۰ شب زد بیرون بچه هارو خوابوندم گریه کردم فقط ساعت ۱ پیام دادم بیا خونه سرده جواب نداد زنگ زدم قطع کرد جلو در تو ماشین بود منم خوابم برد نفهمیدم کی اومد صبح پاشدم دیدم جاش تو اتاق بچه ها انقدر آروم حرف زدیم تا آقا بخواب با غر بیدار نشه آخر ساعت نزدیک دو بیدار شد زد بیرون هر چی دختر بزرگم پرسید جوابشو نداد منم گفتم نهار حاضر سفره صبحانه جمع نکرده بودم که بیاد گفتم تخم مرغ و لقمه بگیرم میخوری جواب نداد و رفت من چجوری رفتار بکنم بابت حرفاش خیلی دلم شکسته بیشتر بحثمونم سر دختر بزرگم خیلی بهش گید میده میگه باید درست رفتار کنه من میگم بابا هنوز بچس میگه نه بزرگ شده تو خیلی بهش راحت میگیری بچم از باباش سرد زیاد سمتش نمیره میگه عصبانی خستم خیلی خستم دارم با گریه مینویسم در طول هفته که ما فقط شبا ی ساعت میبینمش اینم از دیشب و اینم جمعمون

سوال های مرتبط

مامان دخترا مامان دخترا ۵ سالگی
سلام خانما
عصری دخترام بردم پارک.تو سر سره ی پسره جلو سر سره وایساده بود نمی‌داشت کسی بازی کنه.دختر بزرگم گفت آقا پسر میشه بری کنار ما بازی کنیم اونم خیلی با قلدری گفت نه مال خودمه.دخترم گفت کارت اشتباهه این واسه همه هست نه فقط واسه تو.اونم گفت دلم میخواد نمی‌رم کنار.ی دفه کوچیکه یه اخم بهش کرد و ی هول کوچیک بهش داد گفت برو کنااار می‌خوام بازی کنم اونم رفت کنار

خیلی نگران دختر بزرگم هستم.
به نظرتون چکار کنم یکم دل و جرآت پیدا کنه؟
تو خونه همیشه تو بازی تو داستان یا حتی وقتایی با هم دوتایی حرف می‌زنیم غیر مستقیم بهش میگم ولی فایده نداره.
بعد پارک رفتیم خونه مامانم خوراکی داشتن مامانم گفت دخترا خوراکی هاتون بدین ب من بعد شام بخورید.دختر بزرگم با اینکه دلش تو خوراکی بود گفت چشم مامان بزرگ ولی کوچیکه قبول نکرد و هر جور بود گرفت خوراکیش‌.
این جور مسائل خیلی زیاده در طول روز که من همیشه نگران میکنه.
شیوه تربیتی من یکی بوده پس چرا باید ایقد تو این زمینه متفاوت باشن.خیلی دلم میخواد برم مشاور کودک صحبت کنم ولی این چند وقت ایقد سرم شلوغه فرصت نمیکنم😞
مامان rasta💖sadra💙 مامان rasta💖sadra💙 ۴ سالگی
مامانا من دخترم رو می فرستادم پیش دبستانی یه پسره بود آخر از همه از تو یه پیش دیگه اومد بعدرفتارش جوریه که همه رو میزد ۶بار بچه منو زد یبار گذاشته بود تو کمرش با کفش بچه های دیگه هم زده بود چند بار گفتم به مدیر مدرسه هربار یه بهونه آورد وبه همه مادرا که شاکی بودن گفته بود بچه شما اذیت میکنه به من هم همینو گفت در صورتی که دختر من دست بزن نداره بعد یبار دیگه زده بودش دخترم به من نگفت تا اینکه تو حمام دیدم پهلوش کبوده با هزار وعده ویعد از زیر زیونش کشیدم که همون پسره زدتش معلما و مدیر مدرسه بهش گفتن نگو تا سه شنبه هفته پیش که رفتم دنبالش دیدم لباساش خیسه گفتم چی شده گفت خیس شدم بعد از شبش دیگه نتونست خودشو نگه داده و ادرارش میریخت پدرش که ازش پرسید گفت بردیا آب ریخت روم هولم داد با کمر اومد رو زمین بهم گفتن بهتون نگم ما زنگ زدیم مدیر مدرسه ولی زیر بار نرفت که نرفت امروز هم نزاشتم بره چون هموز نمیتونه خودشو نگه داره حالا بنظر شما چیکار کنم تو این شرایط بزارم بره یا نه
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۵ سالگی
سلام خانوپا توروخدا منو ببخشید اگه دائم غر می زنم آدم غر غرویی نیستم شرایط های خیلی سخت تری رو تا الان تحمل کردم و سفت بودم به این قضیه ولی مساله ی دخترم دیگه از تحملم خارجه امروز ۳ و ۴ بار تو خودش پی می کرد قبل اینکه بیارمش پیش دکتر روانشناسش تو خونه پی پی کرد دمه اومدنمون بلد ویگه خیالم راحت شد از بابتش بعد تا اومدیم تو مطب نشستیم دیدم چقدر بو میاد شصتم خبر دار شد باز پی پی کرده قبلا تا ازش می پرسیدم می گفت ولی الان جوری شده دیگه از ترسش نمیگه گاهی وقتا ازم قایم می کنه یا اینکه من می فهمم میگه مامان منو نزن 😥😥دلمم براش میسوزه به قرآن هر راهی هم که دکتر و روانشناس و مشاوره گفتن ربتم ولی فایده نداشته امروز که به دکترش گفتم گفت ماله آی کیو پایینه گفتم آخه پس چرا جیش رو میگه ولی پی پی نه گفت اون براش راحت تره ولی به احتمال خیلی زیاد این بچه بی اختیاری مدفوع داره خودمم همین حسو دارم چون بالاخره بعد این هپه تکرار و تنبیه تا الان باید یاد گرفته باشه یه بارم بهم گفت بعد اینکه پی پی کرد گفت مامان منو نزنی کسی بوده مشکل بچه ی منو داشته باشه مشکلش رفع شده با دارو ؟؟خانوم دکترش میگه با این وضع نمی تونه پیش دبستاتی بره ها اخراجش می کنند😥