دیشب برای شام رفته بودیم بیرون
یه خانواده دقیقا مثل ما هم اومده بودن یعنی یه پسر توی سن های دخترم داشتن و دو تا هم پدر و مادر
سفارش اینا ک رسید برای بچه اش سفارش نداده بود و مادر و فرزند باهم خوردن که یهو بچه جیغ زد ک من میخوام بخورم همش مال خودمه و شروع کرد ابروریزی کردن. مامانش هم از اونجایی ک اعصاب نداشت برداشت زد توی صورت بچه.... بچه طوری گریه میکرد ک دلم میخواست برم بغلش کنم، بعد برگشت گفت صورتم درد میکنه :((( باباش رفت براش دوباره سفارش داد ولی بازم بچه بداخلاقی کرد... مامانش هم گفت برو ظرف بگیر ببریم خونه... باباعه گفت خب الان گرمه بخوریم مامانه یه چشم غره رفت ،باباش درجا بلند شد و رفت ظرف گرفت و دراخر بچه هم گریه میکرد میگفت بمونیم همینجا بخوریم ولی مادرش با عصبانیت رفت بیرون و به هیچ کدوم دیگه محل نداد....
بنظرتون اینجا مشکل از مادر بود یا بچه ای ک همه چیزو برای خودش میخواست؟ واقعا نمیتونم بگم حق با کدوم بود و دوست دارم نظر شمام بدونم چون قطعا خودمونم توی این موقعیت ها بودیم

۱۷ پاسخ

حق با بچه بود و اونم سهم جداگانه داشت،چون بچه ها غذای بیرون خیلی دوس دارن ما همیشه براش جدا غذا میگیریم ،دختر من کباب کوبیده باشه همشو میخوره حالا فکر کن یه بچه بدغذاست ولی بیرون قشنگ میخوره به نظرم اگه همون اول براش جدا میگرفتن بچه هم بعدش لجش نمی‌گرفت و اذیت نمی‌کرد چون حس کرده بهش ارزش ندادن والسلام

ماهم دو پرس هر جا بریم سفارش میدیم اول پسرم باید بخوره یعنی یکیمون غذا شو میخوره اون‌یکی به بچه غذا میده بعد که کامل سیر شد خودم یا پدرش میخ‌ره
بنظرم اون زدنه اشتباهه ولی ببینید هممون مادریم شک ندارم اون مادر از لحاظ روحی و روانی خیلی بهم ریخته بوده و مطمعنه که بچش یه پرس کامل نمیخوره دلیل بر اضافه خریدنشون هم نبوده

حق با بچه بود چون بچه استقلال خودشو پیدا کرده من پسرم کوچیه برا پسرمم جدا یه چیز کوچیک سغارش میدیم ،مادر حق نداشت جلو جمع بچه رو بزنه همون باعث این شد بچه اینجوری کنه

اگه یک پرس غذا گرفتن میتونس تو دوتا ظرف جدا بریزه که بچه هم حس استقلالش حفظ شه
متاسفانه مامان می‌خواسته این مدلی بچه رو ادب کنه!
ولی من اصلا این روش رو قبول ندارم
به جز اینکه آموزش خشم و لجبازی به بچش داده هیچ سود دیگه ای نداشته

تقصیر مادر بوده از اول باید براش غذای جدا میگرفته یکی هم بدترین کارو کرده تو جمع زده تو صورت بچه

به نظرمن که نباید قضاوت کرد،از قدیم گفتن تا با کفش یکی راه نرفتی نباید پیش خودت پیش داوری کنی،هرکسی نسبت به شرایط خودش اونا رو قضاوت میکنه درصورتی که جای اون مادر نیستن

حق با بچه بوده چون باید بهش احترام میزاشتی سفارش براش می‌گرفته
دخترم بدغذاست خب ولی بیرون میریم خودش میگه مثلا کباب می‌خوام یا پیتزا یا حتا سیب زمینی سرخ باید براش احترام قائل شد اونم یه انسانه
از اجبار ماها به این دنیا اومده
پس احترام بزار که احترام ببینی من نظرم اینه حتا شده برا بچه کوچیک

حق با بچه بود.ولی یه درصد شاید هزینه اش براشون زیاد میشد و تمام این مسائل ریشه ی مالی داشته باشه.از کجا معلوم؟

قطعا مادر مقصر بود چون خیلی بی حوصله و عصبی برخورد کرده با یکم صبوری میتونس اوقات تلخی نکنه

ما هم دو تا پرس غذا میگیریم همیشه چون نه من خیلی غذا خورم نه دخترم ولی حتما یواش قاشق و چنگالش رو میارم چون بعضی از جاها ندارن قاشق و چنگال کوچیک و یه ظرف ،جداگانه براش میریزم تو ظرف میزارم جلوش خودش میخوره و خیلی هم کیف میکنه منم راحت غذام رو میخورم ولی من قضاوت نمیکنم اون مادر رو

جفتشون اداب غذا خوردن و بیرون و تو جمع رفتار کردن رو نداشتن
مادر باید خودش روان سالم و ادب داشته باشه تا به بچه هم آموزش بده
البته که هرکزززززززز اون مادرو قضاوت نمیکنم،چون ممکنه از لحاظ روحی از قبل پاشیده بوده باشه، و بچه سخت داشتن رو‌خدا نصیب نکنه، رستوران که سهله ،همه جا پدر ادمو در میاره
ما تو اکیپ دوستامون یع مورد اینچنینی داریم که مادر بسیارم صبور و متینه اما بچه کاری کرده که اروم مادر تو جمع اشک بریزه

بنظرم بد کاری کردن من خودم قبل خیلی پیش میومد تو خوراکی اینجور چیزا که میگرفتم خوراکی پسرمو میخوردم قهر میکرد همسرم میگفت وقتی چیزی میخوای دوتا همیشه بخر دست به غذا و خوراکی هاش نزن همینطوری هم شده حتی شده غذا گرفتیم آخر شب گفتیم نمیخوری گفته بعد میخوریم نگهداشتیم خراب شده انداختیم دیگه حالا اون اتفاق افتاده بچه داد زده نباید میزدیش باید مجدد غذا سفارش میدادن وغذاشون میخوردن همه چیو زهر خوردشون کردن

بنظر من از اول بچه را بد تربیت کرده ما خیلی وقتا دو پرس سفارش میدیم سه تایی میخوریم هیچوقتم بچه گریه نکرده یا دو تا پیتزا میگیریم سه تایی میخوریم از اول بهش یاد دادم که من و عارفه با هم شریکیم

مادر خیلی بیشعور بوده و اصلا رفتار مناسبی نداشته بچه باخودش گفته اینا منو آدم حساب نکردن که برام غذا بگیرن بعضیا شعور بچه داری رو ندارن
ببین ماهم شده دوپرس غذا بگیریم ولی میگیم یه بشقاب دیگهم بذارن و برای بچم غذا تو بشقابش میریزم یا اگه غذایی چیزی باشه نشه نصف کرد اول میگم مامان تو بخور سیر شو بعد من میخورم

ما بیرون میریم اکثرا رستورانی نمیریم فست فودی میریم و جای درست میریم جای ب درد نخور نمیریم
اما برا دخترام هرکدوم جداگانه پیتزا یا فلافل یا همبرگر یا هرچی ک بخوایم سفارش بدیم برا اونا هم جدا سفارش میدم
میدونما کمتر یا حداقل نصفش رو میخورن اما میگم بزار دلشون خوش باشه ک یه دونه برا خودشون دارن نخوردن میارم خونه گرمش میکنم یا من یا پدرشون یا اصن میل داشتن خودشون سهم خودشون رو میخورن
بنظرم باید مادر در هر زمان و مکانی اول خودش ب بچش احترام و ارزش بزاره تو ک بالاخره سفارش رو دادی از همون اول سفارش میدادی نمی‌خورد هم ظرف بیرون بر ازشون میگرفتی یا همیشه یه ظرف بزار کیفت با خودت اینور اونور حمل کن
من حتی عروسی هم دعوت بشم با خودم ظرف میبرم چون میدونم بچه هام نمیخورن بخورن هم نصف میخورن مابقی هم خدارو خوش نمیاد ریخت دور میارم خونه برا فرداشون گرم میکنم
اگ مادر از اول برا بچش سفارش میداد جداگانه ن بچه کتک می‌خورد ن بچش جلو چشم بقیه بی احترام میشد
اما بازم نمیشه مادر رو قضاوت کرد شاید از جای دیگ دلخوری داشته یهو منفجر شده سر بچه

حق با بچه بود من دخترم میریم بیرون اول نظرش میپرسم بد دخترم عاشق کوبیده همیشه جدا میگرم اما پیتزا میگه باهم بخوریم کلا بیرون برم باب میلش میخرم براش

صددرصدبچه هاتوفضای بیرون رفتارهایی دارن که اعصاب مامادروپدرها واقعا نمی‌کشه
ولی اینکه میگین بخاطریه پرس غذابچه روزده خیلی ازنظرمن وحشتناک ونادرسته
چراازاول براش جداسفازش ندادن درصورتی پولش رو هم داشتن وبعدهم رفتن سفارش دادن بچه هارو مسأله غذااونم تواین سن توفضای رستوران همه همینن
خوب بعدهم که بابادوباره سفارش داده دیگه لجبازی برای چی بوده

سوال های مرتبط

مامان گیلاس🍒 مامان گیلاس🍒 ۴ سالگی
سلام مامانا خونه داداشم با خونه مامانم کنار همه آپارتمانیه بعد دخترم خیلی دوس بچه داره و به کسی نمیزنه دختر داداشم میاد خونه مامانم باهم بازی می‌کنن و مثل خیلی از بچه های دیگه دعوا هایی هم دارن ما داداشمو و زن داداشم میگن بچمون اصلا گریه نکنن و حساسیت نشون میدن هی به دخترم میگن نکن بکن یا اسباب بازی ها و بده دستش نمیزارن خودشون بازی کنن بچه و بچه خودشون میدن البته زنش داداشم این وسط زیاد میونمون یا زن دادشم خوب نیست پس زیاد پر داداشم و بچش میکنه من اصلان دخالت نمیکنم میگم بچه بچه خودشون میدونن حتی اگ بزنن بهم هم فقط باهم آشتیشون میدم ولی خب من تا جایی ک بتونم وقتی اینا هستن کم میرم ک کمتر باهم رو به رو بشن خاله دیشب زنگ زد ک بیاین خونه همه مون دعوت کرد منم اول قبول نکرد ک ای کاش اصلا قبول نمیکردم ک اصرار کرد رفتیم اونام آمدن اول بچه ها بازی کردن بعد یه ماشین حساب بود دخترم نمی‌داد دست دختر دادشم ایناهم یه تیکه میگن بده یا همش به بچه من میگن نکن بشین بدش بغبش نکن در صورتی ک دختر خیلی دوست دختر داداشم داره وقتی اینا اینجور عکس العمل نشون میدن دختر منم لج میکنه وسایلا و نمیده گاهی اوقات یعنی تو خونه خالم یتکه میگفتن بدش نکن منم اعصاب نکشید زنگ زدم باباش امد دنبالش رفتیم گفتم تا بحثی پیش نیومده آخه نمیگن ولشون کنیم بچه بچه خودشون میدونن بزرگتر نباید بره تو بحث بچه بنظرتون کارم اشتباه بود خالم امروز زنگ مامانم زده ک من نباید اینجور عکس العمل نشون میدادم باید بیخیال باشم راستی دادشمم امد در گفت این دوتا نباید کنار هم باشن باهم نمیسازن من باید چیکار کنم بنظرتون زیادی عکس العمل نشون دادم البته این مورد زیاده ها من یدونش تعریف کردم .. شما بودین چیکار میکردین؟
مامان لیانا مامان لیانا ۴ سالگی
درد ودل
ی چند وقتی بود دخترم خوب شده بود باز چند روز سر همه چی گریه میکنه روزی دوبار شده اینا به کنار دیروز سر عینک دوتایی دعواشون شد کوچیک نداره گفتم بابا بیاد ببریم ی دونه بگیریم از این دم دستیا شوهرم از سرکار ساعت دوازده رفته بود کاراشو کرده بودو بعدم پیش دوستاش تازه ۸.۳۰ اومد خونه از ۵ گفته بود میام بریم ی دور بزنیم بعد ی ماه دختر بزرگم خوابش میومد ولی گفت بریم بریم اینو سه بار گفت بعدم بخاری روشن بود لباساشم تنش بود گرمش شد با حالت غر گفت گرمم گرمم شوهرم که انگار منتظر بود گفت اااه نمیدونم این کار مسخررو از کی یادگرفتی و چقدر اخلاقت بده و دخترم بغضی شد وایساد تا من برم کفش پاش کنم اونجام باباش غر زد که آره اینم همش چسبیده به مامان رفتیم تو ماشین گفت عینک میخوام و اینا ماهم پیدا نکردیم هر جا رفتیم ی لاک گرفتیم براش بچمم هیچی نگفت دیگه گفت پیدا کنم میگیریم برات ساعت نزدیگ ۱۱ خوابش میومد مثلا رفت شام بگیره جوجه گرفت بچه های من نمیخورن سفتم بود گفتم ی برنجم بگیر دوبار گفتم بماند که شوهرم سر بچه ها
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۵ سالگی
مامانا پسر من با این کارش عذابم میده موندم چه رفتاری کنم، زور گیره تو مهد اسباب بازیه بچه هارو میگیره یا بازیشونو خراب میکنه، امشب با خواهرشوهرم رفتیم خانه بازی خواهرشوهرم قبلا مهد کار میکرده و دو تا بچه بزرگ داره
امشب با یه بچه دوست شد تو حیاط خانه بازی عالی بود تو پارکم عالیه ارتباط گیریش ولی پای اسباب بازی میاد وسط خیلی بد میشه، تو پارک از کسی چیزی نمیگیره ولی میفهمه تو خانه بازی و مهد اسباب بازیا مشترکه زور میگه.....
دوستش تو یه ماشین داشت اسباب بازیارو میریخت این اقا رفت ماشینو ازش گرفت من دخالت نکردم بار اول یعنی خواهرشوهرم نزاشت گفت تو چیزی نگو بزار از پس هم برمیان
سری دوم رفت خونه ای ک ساخته بود خراب کرد من رفتم گفتم نکن چرا اذیتش میکنی سری سوم رفت خونشو هول داد من از خانه بازی اوردمش بیرون..........
حالا خواهرشوهرم میگه تو حساسش میکنی جلو بچه ها دعوا نکن خب چی کارش کنم بزارم زور بگه بزارم بچه هارو اذیت کنه الان تربیت نشه دو روز دیگه این عادتای زشتش باهاش میمونه من دلسوز بچمم دوست ندارم سر این رفتاراش دوستاشو از دست بده.
مامان آوین مامان آوین ۵ سالگی
سلام‌ خوبین خوشین انشاالله
مامانا من‌ دخترم تو مهدشون ناهارمیخورن و مهدشونم مهد خیلی خوبیه بعد چن روز پیش ک از مهد اومد بهم گف ک مامان منو دوستم غذای مونده بقیه بچه هارو خوردیم من تعجب کردمو با دخترم حرف زدم ک درست نیستو اینا امروز با مدیر مجموعشون صحبت کردم و گفتم ک حواستون باشه ب بچه هاو بهداشتی نیس اینکارو من بچمو ب شما سپردم اعتماد دارم بهتون گفتن ک امکان نداره همچین اتفاقی افتاده باشه گفتن ما ب تعداد همه بچه ها غذا سرو میکنیم و بعد بچه هارو صدا میکنیم بیان سر میز و ممکنه چند نفر غیبت کنن غذاشون رو میز میمونه و حتمااز اون خورده و ما ب بهداشت و اینا وسواسی عمل میکنیم و ازاین حرفا ک واقعا تمیز هم هست مهدشون..بعد گفتم باشه و گفتمم ک کلا دوبار برا دخترم نریزن غذا و ی دفعه بخوره کلا چون یکم اضافه وزن داره..خلاصه الان باز از دخترم پرسیدم گف نه مونده غذای بچه ها بود ک یکم تو بشقابشون مونده بود و اینکه بقیه مربیاو بچه ها رفته بودن ی اتاق دیگه دخترمنو یکی دیگه از بچه ها با اشپز سر میز بودن ک دخترم میگه خاله ک خانوم اشپزه حواسش نبود ب ما ندید و دوستم گفت ک بیا این پلوهارو بخوریم منم خوردم کسی ندید مارو..دخترم طفلکی گفتم‌اون غذاها دهنی بود شوک شد اصلا چون از رو ندونستنو حرف دوستش اینا این کارو کرد بقیه باید حواسشون میبود..حالا بنظرتون من مدیرش پیام بدم‌بگم ک واقعا همچین اتفاقی افتاد و انقد با اطمینان نگه و حواسشون بیشترجمع باشه
مامان ایلیا مامان ایلیا ۵ سالگی
سلام بچه ها کسی بیداره؟؟
من دو شبه عذاب وجدان روانیم کرده تا صبح بیدارم الان با دوتا قرص آرامش بخش هرکار کردم خوابم نرفته....
من جز ایلیا یه دوقلو ۲ ساله هم دارم دیشب خونه برادر شوهرم بودیم ایلیا خیلی دوقلو ها رو اذیت میکرد و میزد یه بارش چنان محکم زد زمین بچه رو که. خون دماغ شد هرچی صحبت میکردم باهاش فایده نداشت هرکار کردم سرگرم بشه ولی کنه دوقلو ها نبود و میزدشون به درو دیوار و اونام یه سره گریه و جیغ
انقد عصبی شدم ایلیا رو زدم😭تا آروم نشست و ول کرد
اینو بگم من صبرم خیلی زیاده اصلا اینجور نیستم دست بزن داشته باشم و بزنم بچه ها رو بخدا آنقدر اذیت میشم ولی مدارا میکنم کل زندگیمو گذاشتم پاشون و اینکه توجه هم من هم باباش به ایلیا خیلی زیاده گفتم اینجور باشیم که وجود دوقلو ها اذیتش نکنه ولی انگار بدتر شد بیشتر وقتا میگه کاش این بچه ها رو نداشتیم و.....
بابت کتک دیشب خیلیییییی ناراحتم 😭هرچی گریه میکنم آروم نمیشم دیوونه شدم کل روانم به هم ریخته می میکنم مادر خوبی نیستم براش😔کاش دستم می‌شکست همون لحظه....
مامان یکی یدونم مامان یکی یدونم ۴ سالگی
سلام خانوما نشستم گریه میکنم لطفا زودتر راهنمایی کنید


امروز مهد. دخترم جشن داشتن بعد من دیشب دخترمو بردم وسایلشو به مادرشوهرم نشون بده
هی گریه کرد من چرا نمونم دوست دارم شب بخوابم
چقدر بهش گفتم که بیا بریم جشن داری گوش نکرد
مادرشوهرمم دوبار درست و حسابی نگفت نمیتونم نگه دارمت
تقریباً تا یک تصفع شب من موندم تا راضی شد بیاد خونه
همین ک رسید تو آسانسور باز گریع کرد چرا اومدم خونه
منم بردمش جلو در مادرشوهرم گذاشتمش با شوهرم برگشتیم


کلاسشون ساعت دوعه امروز مادرشوهرم ساعت یک اوردش

همین کع اومد خونه باز گفت من چرا اومدم

منم گفتم اسمتو از جشن خط زدم به معلمتون گفتم نیستی
برو با مامان بزرگت
مادرشوهرم گفت چرا خط زدی چرا دیشب اوردینش بالا گفتم چون دوست نداشت بمونه خونه
منم دارم میرم بیرون کار دارم ببرش با خودت
دخترم گفت الان جشن چیزی بهم نمیدن گفتم نه برو با مامان بزرگت استقبال کرد و رفت


از یک تا الان دارم گریه میکنم چون اولین سال جشن دخترم بود ذوقشو داشتم کلی وسیله اماده کردع بودم
از ی طرفم میگم اگه دوست داشته باشه جشنشو بره چی

خیلی از شوهرم و مادرشوهرم عصبانی شدم من گفتم دخترم جشن داره باید آماده ش کنم نمیتونه بمونه
ولی یبار حتی شوهرمم نگفت بیا خونه

هم عذاب وجدان گرفتم براش
هم ذوقمو کور کردن

چکار کنم بنظرتون


دلمم نمیخواد زنگ بزنم به مادرشوهرم که با دخترم حرف بزنم