سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۴ سالگی
درد ودل
ی چند وقتی بود دخترم خوب شده بود باز چند روز سر همه چی گریه میکنه روزی دوبار شده اینا به کنار دیروز سر عینک دوتایی دعواشون شد کوچیک نداره گفتم بابا بیاد ببریم ی دونه بگیریم از این دم دستیا شوهرم از سرکار ساعت دوازده رفته بود کاراشو کرده بودو بعدم پیش دوستاش تازه ۸.۳۰ اومد خونه از ۵ گفته بود میام بریم ی دور بزنیم بعد ی ماه دختر بزرگم خوابش میومد ولی گفت بریم بریم اینو سه بار گفت بعدم بخاری روشن بود لباساشم تنش بود گرمش شد با حالت غر گفت گرمم گرمم شوهرم که انگار منتظر بود گفت اااه نمیدونم این کار مسخررو از کی یادگرفتی و چقدر اخلاقت بده و دخترم بغضی شد وایساد تا من برم کفش پاش کنم اونجام باباش غر زد که آره اینم همش چسبیده به مامان رفتیم تو ماشین گفت عینک میخوام و اینا ماهم پیدا نکردیم هر جا رفتیم ی لاک گرفتیم براش بچمم هیچی نگفت دیگه گفت پیدا کنم میگیریم برات ساعت نزدیگ ۱۱ خوابش میومد مثلا رفت شام بگیره جوجه گرفت بچه های من نمیخورن سفتم بود گفتم ی برنجم بگیر دوبار گفتم بماند که شوهرم سر بچه ها
مامان آیهان وآیلین مامان آیهان وآیلین ۵ سالگی
مامان یکی یدونم مامان یکی یدونم ۴ سالگی
سلام خانوما نشستم گریه میکنم لطفا زودتر راهنمایی کنید


امروز مهد. دخترم جشن داشتن بعد من دیشب دخترمو بردم وسایلشو به مادرشوهرم نشون بده
هی گریه کرد من چرا نمونم دوست دارم شب بخوابم
چقدر بهش گفتم که بیا بریم جشن داری گوش نکرد
مادرشوهرمم دوبار درست و حسابی نگفت نمیتونم نگه دارمت
تقریباً تا یک تصفع شب من موندم تا راضی شد بیاد خونه
همین ک رسید تو آسانسور باز گریع کرد چرا اومدم خونه
منم بردمش جلو در مادرشوهرم گذاشتمش با شوهرم برگشتیم


کلاسشون ساعت دوعه امروز مادرشوهرم ساعت یک اوردش

همین کع اومد خونه باز گفت من چرا اومدم

منم گفتم اسمتو از جشن خط زدم به معلمتون گفتم نیستی
برو با مامان بزرگت
مادرشوهرم گفت چرا خط زدی چرا دیشب اوردینش بالا گفتم چون دوست نداشت بمونه خونه
منم دارم میرم بیرون کار دارم ببرش با خودت
دخترم گفت الان جشن چیزی بهم نمیدن گفتم نه برو با مامان بزرگت استقبال کرد و رفت


از یک تا الان دارم گریه میکنم چون اولین سال جشن دخترم بود ذوقشو داشتم کلی وسیله اماده کردع بودم
از ی طرفم میگم اگه دوست داشته باشه جشنشو بره چی

خیلی از شوهرم و مادرشوهرم عصبانی شدم من گفتم دخترم جشن داره باید آماده ش کنم نمیتونه بمونه
ولی یبار حتی شوهرمم نگفت بیا خونه

هم عذاب وجدان گرفتم براش
هم ذوقمو کور کردن

چکار کنم بنظرتون


دلمم نمیخواد زنگ بزنم به مادرشوهرم که با دخترم حرف بزنم