با اختلاف مادر بودن سخت ترینه
چون تحت هیچ شرایطی نمیتونی بیخیالش بشی حتی تو بدترین حال
از دیشب حالم بد بود مسموم شدم یه ثانیه تا صب نخابیده بودم داشتم از درد میمررردم صب رفتم خونه مامانم یکم بچمو نگه داره بتونم استراحت کنم اونم کلا دو ساعت گرفتش ک من اینقدر حالم بد بود نمیتونستم بخابم بعدم گفت بچت اذیت میکنه
و منم مجبور شدم با حال داغووونم خودم نگهش دارم فقطم میخاست بغل بشه و گریه میکرد دیگه در نهایت دیدم اگ بخام بغلش کنم ممکنه دوتایی بخوریم زمین خطرناک تر و چون نمیتونستم رو پام بمونم فقط با گوشی یوتیوب کیدزز گذاشتم ک بزاره سرمو بزارم رو بالشت
شاید هرکی از دور میدید میگفت چه مادر بدی راحت گوشی داده دستش ولی من اون لحظه واقعا داغووونم بودم چقد گریه کردم امروز ب حال خودم و دخترم در نهایتم فقط کافیه بگی خستم همونایی ک حاضر نشدن بچمو نگه دارن ک حتی یه دکتر برم راحت قضاوتم میکنن و میگن ناشکری نکن
امروز فهمیدم اگ نباشم هیچکس حوصله دخترمو نداره و واسه همینم نشستم کلی زار زار گریه کردم
دیگ دلم نمیخاد ببرمش پیش حانواده هامون چون وقتی داشتم از درد جوون میدادم نگهش نداشتن فقط میخان موقعی ک سرحاله یکم باهاش بازی کنن همین انگار بچم اسباب بازی واسشون
به نظر شما هم مادر بودن خیلی سخته؟؟؟!!!!😔

۱۰ پاسخ

من اخلاقم اینطوریه ک ببینم موقع سختی کسی کمکم نکرده دورش برای همیشه خط میکشم خانوادم اخلاقمو میدونن واسه همین هیچ وقت پیش من حتی جرات ندارن ب بچه هام تو بکن

سلام عزیزم ایشالا که زود خوب بشی و بتونی از بچه ات مراقبت کنی معلوم ک مادر بودن سخته بخدا ماهم خسته میشیم ولی کسی نیست ببینه درک کنه بفهمه خواهر شوهرم اینقدر زنگ میزنه ایلیا رو بیار بعد ک میبرم اذیت می‌کنه گریه می‌کنه بعد میگه این چجور بچه ایه همش گریه می کنه بخدا اگه مادر نباشه بچه نابود میشه هیچ کس مثل مادر نمیتونه بچه رو نگهداره

وقتی مادر شدی دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست ،

منم همینو تجربه کردم عزیزم
برا همین با خودم شرط کردم تا زمانی ک بتونم باهاشون در رابطه نباشم و خودم تنهایی کارامو انجام بدم

اصلا وقتی این چیزا رو میشنوم اصلا فک نمیکنم چنین مادرای هم باشن من طبقه بالای خونه مامانم هستم بچه هام هر دوشون بیشتر وقتا پیش اونان ناهار میخورن شام میخورن خودمم که میرم پایین هیچ کاری به بچه ندارم هرجا هم میخوام برم پیش مامانم یا مادر شوهرم میزارمشون هرشب هم میریم خونه مادر شوهرم اونجا هم من هیچ کاری به بچه ندارم انقدرم اذیتشون میکنن اگرم بگم نمیزارم بیان ناراحت میشن وقتی هم مریض میشم یکیشون بچه ها رو نگه میداره یکی هم کارامو انجام میده غذا درست میکنه.

شاید باورتون نشه که پیامهاتون چه امیدی بمن داد - من صبح حالم خیلی بد بود از پریودی دیشب تا صبح خیس عرق بودم و با سر درد شدید بیدار شدم اومدم صبح برم حموم با بچه که حالم داشت از خودم بهم میخورد پسرم گریه نمیومد حموم منم لخت و با خون لای پا رفتم اوردمش تو حموم اون جیغ من جیغ تو حموم بعد زود کف زدم به سذم دوش دادم دستش تا سرگرم شه نشستم دو زانو فقط گریه کردم از حال خودم و اینکه چرا من مادر ندارم خوشبحال اونایی که مادر دارن و تو این شرایط بچشونو میبرن پیش مادرشون

اصلا دنیا آخرشده چرا خانواده ها اینجوری شدن مگه نباید خانواده پشت وپناه هم باشن منم از دست مادرم دوسه هفته یبار میرم انقدر میگه بچه هات چیز میریزن تو خونه 🥺

دقیقا منم همین حسو دارم ولی مادرم کمک حالمه

دقیقا من .پدربزرگم بیمارستانه حالش خوب نیست دلم میخاست برم ملاقات بچه راه نمیدن زنگ زدم مامانم گفت تو بشین بچتو نگه دار کسی نمیتونه اونو نگه داره .عزیزم این روزا هم میگذره بزرگتر که بشن مستقل میشن راحت تر میشی همین چند ساله دیگه ..من دلم میخاد با دوستام برم بیرون ولی دو ساله خونه نشینم

عزیزم درکت میکنم دلت خیلی گرفته😕
بعضی روزا واسه منم اینجوری شده خودم حالم بد بوده و فقط خودم باید مراقب دخترم باشم

سوال های مرتبط

مامان ویا🩷 مامان ویا🩷 ۱ سالگی
مامان سهراب و نورا مامان سهراب و نورا ۱ سالگی
#دلنوشته
ب وقت یکسالو هشت ماهگی
از وقتی ب دنیا اومدید تا یکسالگیتون سخت ترین روزو‌شبا رو داشتم با این ک عزیز جونتون هم کمک دستم بود ولی خیلی سخت گذشت شبایی ک ارزوم بود تا صب حداقل س ساعت بخام ولی شما دم ب دقیقه بیدار میشدید و یا پستونک میخاستید یا شیر یا اب
چقد حرص خوردم سر چهاردستو پا رفتنتون دندونتون واکسنتون راه رفتنتون
روزام همش با استرس بود هرچی میگذشت احساس میکردم خیلی داره بهتر میشه تا اینکه بعد یکسالگی دیگه گفتم دست تنها از پس شما بر میام تا یکسال و س ماهگی راه نرفتید و من فقط غصه میخوردم وقتی شروع ب راه رفتن کردید از ته دلم ذوق کردم چون احساس میکردم یکم راحت تر شده کارام
الان ی دوماهیه ک افتادید رو دور لج و لجبازی و گریع و دعوا
احساس میکنم مادر بدی شدم چون مدام دارم داد میزنم دعواتون میکنم
واقعا اعصابی برام نمونده احساس میکنم فقط منم ک اینجوری ام
ولی شمام دیگه خیلی کارای رو مخی میکنید واقعا بچه های ادمای اطرافم هیچکدوم اینجوری نیستن
اعصابی برام نمونده وابسته پستونکید شدید
از پوشک گرفتنتون سخت ترین کار دنیاست چون دونفری بهم نگاه میکنید و ذره ای ب حرف من گوش نمیدید
من ی مادر خستم خدایا خودت بهم صبر و حوصله بده ک سر بچه هام داد نزنم ب خدا ذست خودم نیست
مامان معجزه من♥️❤️ مامان معجزه من♥️❤️ ۲ سالگی
مامانایی ک بچه هاتون همسن پسر منه بیایین تز حالتون بگین ،از رفتار بچه هاتون ،از واکنشتون
من کم اوردم ،واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم 😭
سردردو قلب درد گرفتم
پسرم ک رو اعصابم بود جدیدا بدتر شده ،هرچی میخاد باید بهش بدیم ،انقد گریه و جیغو داد میکنه تا ب خواستش برسه
یه چیزی رو هم بندازه دهنش تا ندیم میره رو اعصابمون اروم نمیشه
هیچ غلطی نمیتونم بکنم ،استرس میگیرم ،فقط میگه بغلم کن ،تا پامیشم میگه بغل
بیشتر از یه هفتست دست ب اسباب بازیاش نزده فقط میچسبه بهم میگه بغلم کن ،سرشم گرم میکنه ،از سرش نمیوفته باز تکرار میکنه
هی تو اشپزخونه ب پرو پام میپیچه گریه میکته ک بغلش کنمو بتونه فضولی کته ،رو میز غذا خوری میزارمش قانع نمیشه فقط بغل
میگم برو اسباب بازیاتو بریز بازی کن میره میریزه میاد میگه بغل 😭
از غذا خوردنش ک نگم ،نزدیک ۲ماه بود ترکش داده بودم ک با گپشی غذا بخوره ،الان از بس ادا درمیاره ،تف میکنه ،پامیشه فرار میکنه ک میگم گوشی رو بدم فقط بشینه بخوره چون گرسنه باشه بدتر بهانه گیری میکنه
خوابش ک ی پروژه بزرگه باید ۱۰بار بگیرم بیارمش بزارم رو پام ،چندین پوزیشن عوض میکنیم از هاپو میترسونمش تا بخابه
کسی بیاد خونمون نمیزاره بره دیگه ،کلی پشت سرشون گریه میکنه
شوهرمو نمیزاره بره سر کار خودشو میزنه زمینو گریه میکنه
گوشی نمیتونم دست بگیرم انقد گریه میکنه ک گوشی رو بده واس همین وقتی خوابه ی چن دیقه برمیدارمش
بخدا مریض شدم ،اینطوری پیش بره کارم ب بیمارستان روانی میکشه
والا بچه های همسنو سال پسرمم میبینم ،اصلا اذیت ندارن ،تو مهمونی میشینن پیش مامانشون ،غذاشونو میخورن ،ولی پسر من نه
باعث شده با شوهرمم اختلاف داشته باشیم ،از بس اعصابم خراب میکنه ک ب اونم پرخاشگری میکنم
مامان اَبرا مامان اَبرا ۲ سالگی
مامان ویا🩷 مامان ویا🩷 ۱ سالگی
امشب خیلی دلم شکست
اول ک فک نکنم هیچکس بچش مث بچه من بداخلاق و نق نقو و شیطون باشه
از صب ک بیدار شده فقط جیغ و گریه و نق نق همه زندگی را بهم ریخته سی ثانیه حواسم بهش نبود بالشت گذاشته زیر پاش شبرخشکش برداشته دور خونه ریخته
بعد ناهار بهش دادم لج کرده ریخته آب انار میخاست دادم همشو ریخته رو قالی
فقطم نق نق کردن بلده چیزی بخاد بهش ندم روانیم میکنه از جیغ و گریه همش میخاد بره رو کابینتا
عصر بستنی خورده دور دهنش پر بستنی بود مالیده ب من
شب خانم بازی بازی هی دستش را میبرد تو دهنش عق میزد میخندید بعدم اینقدر اینکارا کرد بالا آورد گندددد زد ب زندگیم
خستم کرده کلافه ام کرده میخام بمیرررررممممم
نشستم گریه کردن رفتم تو حیاط فقط جیغ میزدم یکم خالی بشم ولی در نهایت هیچکس درکم نمیکنه
مثلا مامانم میگه همینه دیگ بچس حالا بخدا من اینکارا را میکردم خیلی کتک میخوردم
خدایاااااا
هیچکس تا بچه نق نقو و بداخلاق نداشته باشه درکم نمیکنه بخدا از نوزادیش همینجوری بود زهرمارررر میشد بهم یه بیرون رفتن همش گریه نق