"گفت:
"چشماتو ببند و بگو الان چشمای من چی دارن داد میزنن!!!"
نفس عمیقی کشید و منتظر شد تا به حرف بیام...
زمزمه کردم:
"دارن میگن حالا که من حرمت نگه داشتم و تهعد حالیمه...تو خودت چی؟! قدر میدونی و پایبندی سرت میشه؟!"
گفت:
"بذار من از چشمات بخونم حرفاشونو...این نگاه داره میگه جواب خوبی رو با بدی نمیده هیچوقت... به برکت همین حرمت نگه داشتنی که چشمات دارن داد میزنن، من اگه پیشت بودم اما، مثل قرآن سر عقد مادربزرگم که همیشه با عزت و احترام لای ترمه های اصلش، میذاردش توو صندوقچه ی قدیمیش و فقط موقع مسافرت پدر بزرگم از صندوقچه میاردش بیرون و میبوسدش و میگیردش بالاسر مردش و از زیر اون قرآن ردش میکنه و بعد راهی کردن مسافرش دوباره میذاردش سرجاش، اون چشماتو میدزدیدم میذاشتم تو صندوقچه و هر روز یواشکی و دور از چشم بقیه، از تو صندوقچه میاوردمش بیرون و نگاهش میکردم و میبوسیدمش و میذاشتمش سرجاش که چشم کسی به گنج من نیفته..."
گفتم:
"بی اعتمادی؟!"
جواب داد:
"عقل سلیم حکم میکنه گنجو قایم کنی که چشم هیچ کلاغ سیاهی به اون تیله های سیاه درخشون نیفته که هوس نکنه قاپشونو بدزده...
گرگ زیاده، نمیشه بره رو داد به دم دندونای تیز هر درنده ای و امیدوار بود بتونه خودشو نجات بده...
باید مواظب ثروتم از نا اهلش باشم خب...!!!"
چیزی نگفتم و گوش دلمو دادم به صدای رسای حرفای نگاهش!
"
کسی ادمین نمیخواد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.