خیلی سخته
هروز تقویم نگاه میکنم
یه ماه خونه مامانمم اینجور کهپیش میره تا ۳ ماهگی اینجام
واقعا سخته
بطوریکه که نمیتونم به بچه دوم فکر کنم
حس میکنم خیلی نابلدم
بی دلیل نگفتن بهشت زیر پای مادر
بیداریشو به جونمیخورم اما دردو دلپیچه رو نه اصلا
با ۶ر گریش من ۱۰ سال پیر شدم
کاشکی نخوابیدن فقط درد من بود
یه مرد عصبی وابسته به ننه
یه بچه ی رفلاکسی
خودمم متنفر از خونه نشینی
انقد اکتیو و فعال بودم که الان قشنگ کششیذه شدم تو دام افسردگی
قشنگ خودم میفهمم حالم افتضاحه
مرد زندگی ام باهاش حرف میزنی انگار با دیوار حرف میزنی
سختتتتت برای یه لحظه اس
رفلاکس پدرمو در آورده
بعد ۱۵سال کار کردن نشستم بست تو خونه حالمو بهم میزنه
واقعا اشتباه کردم آدم بچه داری نیستم و خیلی دارم عذاب میکشم دخترمو میبینم میگم چرا یه بابای عصبی داری مثه خودم که یه بابای عصبی داشتم
دلم براش میسوزه نگاش میکنم
خودم عصبی ام کلافه ام داغونم خسته ام
بازم بگم برات؟
دخترم امتناع میکنه از شیر خوردن سخت میخوره
هی باید باهاش کلنجار برم
بچه مم آروم نیست از این لحاظ شانس نیاوردم
در کل پشیمونم بد
سخت ترین کاریه که میتونستم انجام بدم ولی خب هر وی میگذره بهتر میشه، ان شاالله که بچه شما کولیک و رفلاکس و حساسیت نداشته باشه، اگر اینا نباشن نصف مشکلات حله
فک کنم اینجا من تنها آدمی ام که عکس بلال هاتو دیدم همه چی یادم رفت 😂😂
از روزی که زایمان کردم مامانم پیشمه خودم روحیم کمی حساس شده سریع ناراحت میشم ولی عاشق پسرمم اصن نمیتونم از بغلم زمین بزارمش مدام بوش میکنم و میبوسمش باورم نمیشه این عروسک مال من شده
۲ماهو نیم مامانمو بزور نگه داشتم خونمون
بعد از اونم میرم میارمش میگم ی دو شب بمون بزور ۴روز نگهش میدارم🤣🤣🤣🤣
با شب بیداری مشکل ندارم با ۲۴ساعت بیداری بعضی موقها مشکل دارم
شربازی موقع شیر درست کردن ک اصلا طاقت نداره
و همسری ک بابت همه چی غر میزنه و ۱۰دیقه بیشتر نمیتونه نگهش داره همشم میخاد از غذا ها و میوه ها بزنه دهن بچه اصلا نمیشه تنها بزارم بچرو
امروزم ک گف خستم حال و حوصله ندارم تو یاد ماهگرد گرفتن برا بچه افتادی عکاسیای خودت تموم شد برا بچرو شرو کردی
منم گفتم واقعا ک متاسفم برات نمیدونم اخه ما بچه برا چیمون بود با این اخلاقای خوبت
میگم داغونم کسی دوتا پشت هم نیارع به بهونه اینکه با هم بزرگ میشن ادم خودش نابود میشه از همچی زده میشه
بزار بچت بزرگ بشه اگه خواستی باز بیار
سخته منی ک هیچی بلد نیستم واقعا واسم سخته یهو شیر میپره ت گلوش خودمو گم میکنم زود مامانمو صدا میکنم فعلا خونع مامانم اینام تا ۴۰ بعد اون ببینم چجوری میتونم نگهش دارم هیچی بلد نیستم
من ایران نیستم و مامانم نتونست بیاد پیشم از همون اولش تنها بودم با شوهرم هیچی بلد نبودیم و آنلاین از بزرگترا راهنمایی گرفتیم خیلی اولاش سخت بود اما خدا کمکمون کرد الانم سخته خیلی وقتا به کارای خونه نمیرسم اما بازم شکر/اونایی که مامانتون پیشتونه خیلی قدر بدونیدو دعا کنید مامان منم زود بیاد پیشم❤️
وحشت دارم از روزی ک مامانم بره😭خودم شقاق سینه دارم نمیتونم شیرش بدم تا بغلش میکنم خودشو میکشه سمت سینم دلم خون میشه تو این هشت روز من هشتاد سال پیر شدم چون نمیتونم ساده ترین کاری ک ی مادر باید برای بچش انجام بده رو انجام بدم....
دائم نگرانشم ک نکنه مریض شه نکنه فلان شه بیسار شه حس میکنم مسئولیت خیلی سنگینی رو دوشمه و میترسم نتونم از پسش بر بیام همش اشکام میریزه😭
خیلی سخته🥲
من کلا خونه خودم بودم از اول مامانم بودچن روز بعد مادرشوهرم اومد باهم موندن دگ گفتم مامانم بره دوباره رفت بیاد اون ک رف ی روز و نصفی تنها موندم عهد زد از همون شب ک تنها شدم رفلاکس و دل دردش شروع شد تا صب نخابید اون دو شبو از کم خوابی و کم غذایب داشتم میمردم تا مامانم اومد باز اروم گرف🤨 دوباره ی روز رف اون ی روزم زنگ زدم دوستم اومد نصف روز پیشم بود دوباره از شبش مامانم اومد تا الان🥲 اگ نباشه ن میتونم بخابم ن چیزی بخورم
از اول با اون بخیه ها تک و تنها تو بیمارستان بالا سرش بودم کلی بلا سرمون اومد
من جزو اون دستایی هستم که کمک نمیخوام واقعا ترجیح میدم خودم کارامو بکنم تا یکی همش بپرسه اون کجاست این کجاست چی بزارم چی نزارم
خودم با حوصله انجام میدم بدون اعصاب خوردی😂
دوست ندارم کسی پوشک بچمو عوض کنه یا شام و نهار درست کنه برام
بیان سر بزنن برن ولی کاری نکنن چون بعد اونا باید خودم دوباره همه کارامو از اول بکنم🫤😂
آره سخته ولی شیرینه هرچی بگذره تاحدودی راحت تر میشه من کمکی بعضی وقتادخترخاله هام میان اونم ۱۳ساله و۱۵ساله ان
بر من سخته واقعا ،فعلا۱۸ روز شده و من فقط۲ روز تنها بودم ک اون دوروز اینقد گریه کردم و جوش و استرس و کم خابی ک شیرم یهو خیلی کم شد
باز مامانمو برگردوندم خونم
برای من اینک نمیتونم واس کولیکش یا نفخش کاری کنم و بچه درد میکشه سخته
حس میکنم موظفم هرجوری شده حالشو خوب نگه دارم و اینچیزایی ک دست من نیس ناراحتم میکنه
حسمم اینجوریه ک تازه مامانمو میفهمم....🥲
گاها وقتایی که نه میتونم به کارا خونه برسم نه به خودم برسم
نه غذا درست و حسابی بپزم بخدا اونقد خودمو فحش و ناسزا میدم که نگو
بعضی وقتام دیگه خیلی عصبی بشم با بچه دعوا میکنم اما خب واقعا آدم دیگه نمیکشه
ولی خب بعدش پشیمون میشم و قربون صدقش میرم😂🥲
کارامم که الان برنامه ریزی کردم
از ساعت ۱۲ شب به بعد میکنم راحت میشم
😂ولی از عوضش کم خواب میشم ولی خب اونم مهم نیست
بعدشم تا ۲۰ روز مامانم پیشم بود و بعدش دیگه تنهایی
از اولش سعی کردم خودم ببرمش حموم و فلان تا یاد بگیرم الانم دیگه ماهر شدم😂
بچه دوممه بعد ۱۵روز اومدم خونه خودم با فاصله ۱۵ساعتی از خونواده هامون
سخت میگذره چون وسواس دارم خودمو هلاک کردم
بی خوابی خیلی سخته من بعد دو روز رفتم خونه خودم
سختی داره شب بیداری گریه صیا بیدار
کارای خونه بشور بپز
جمع وجور کن ولیخب باید عادت کرد همه چ جور ماام اونجور
اره سخته
واقعانم سخت
ن ندارم
دوهغته اول رفتم خونه مامانم
بعدش خونه خودم
نخابیدنش سخته
من بعد ۳۵ روز تک شدم و الان دوهفتس تکم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.