امروز بیدار شدم گفتم به بهانه پوشک ارنیکا برم بیرون،یهو سرم گیج رفت تپش قلب شدید گرفتم شانه هام اینقدر درد گرفت عرق سرد رو صورتم پر شد ،گفتم خدایا ارنیکا گناه داره تنهاست چیزیم نشه ،به زور بلند شدم ،رفتم بیرون پوشک خریدم وسایل مژه گرفتم مژه بکارم تصمیم گرفتم گریه نکنم دیگه،هرطور شده خودمو کنترل کنم ارنیکا گناه داره بچم الان که قشنگ حرف میزنه دلمو به حرفای شیرینش خوش کنم ،وقتی میبینم اینطوری نسبت به سنش کامل حرف میزنه دلم یه کم به زندگی خوش میشه

خدا همچین پدری رو لعنت کنه واقعا که بچه رو از مادرش دور کنه خاک بر سر مادری که این حیوون رو تربیت کرده هزار بار لعنت به همشون ببخشید اعصابم خرد شد

اخی عزیزم هنوز موفق به دیدارشون نشدی توکل بخدا امیدوارم خدا سوپرایزت کنه

من فقط دوماه از بچم دور بودم به معنای واقعی مردم و زنده شدم بچم 6ماهه بود دادمش بع مامانم با شوهرم ی سفر کاری دوماهه رفتیم کارمون که درست شد وقتی برگشتم 8ماهش بود منو می‌شناخت اصلا باهام غریبی نکرد برعکس از باباش می‌ترسید ناراحت شدن شوهرم قشنگ فهمیدم
اما شدیدا به مادرم وابسته هست صدای مامان از هرجا بشنوه پرواز میکنه
تابستون خواهرشوهرم میشه زنداییم یکماه اومد خونه مامانم اینا موند ما اونجا بودیم رفته بود به مادرشوهرم ینی مادرش گفته بود فاطمه رو انقد خوشحال ندیده حسودیم میشه چون اونجوری که با مامانم کیف میکنه و سرخوشه با من نیست از 3ماهگی تا 8 ماهگی کلا با مامانم بوده فقط دوماهش من نبودم چون شیرخشکی بود اکثر شبا با مامانم می‌خوابید
سلام بردلت خدابهت صبرشو بذه تا ی روزی بهم برسین خیلی سخته

منم روزم مبارک نیست چون پسرم نیست🖤😥

عزیزم روزت مبارک بهترین مادر دنیا هستی قطعا.انشالله کادوی سال بعد روز مادر برگشتن بچه هات تو آغوش گرمتون باشه🌹🌹🌹❤️❤️❤️

چرا عزیزم مشکلت چیه