خدای مهربون تو که اینقدر بزرگی تو که اراده کنی کوه رو جابجا میکنی به دل من مادر یه نگاهی بنداز ،من که جز تو کسی رو ندارم،در خونه کی برم،از کی بخوام این درد و این سنگینی رو از روی قلبم برداره ،چقدر یه زن باید حواسش به همه چی و همه کس باشه، امروز به همسرم گفتم عزیزم منو ببخش اگه ۲۴ آذر دیدی دنبال بهونه ام اگه دیدی گریه میکنم و بهت میگم دلم میخواد برم حرم ،گفتم درکم کن تولد قشنگ ترین فرشته خداست ،کسی که با وجودش طعم مادری رو چشیدم تنها بچم که شیر خودمو دادم وطبیعی دنیا اوردم،خداروشکر که درکش بالاست گقت هرچی آرومت میکنه بگو انجام بدم ،ولی مگه کاری ازش برمیاد ،الان که تایپ میکنم اشکام داره بی صدا میریزه تا ارنیکا بیدار نشه ،حتی تو اوج غصه هام باز باید حواسم باشه من یه زنم همسرم اذیت نشه ،یه مادرم ارنیکای نازم با دیدن گریه هام گریه نکنه،امام رضا هم کلافه شده اینقدر میرم و پیشش گریه میکنم ،اینقدر بغض تو گلومه که ترس دارم از ترکیدنش،مثله اول مهر که داغ خریدن وسایل مدرسه هاشون به دل مونده بود،آخ که چقدر سخت میگذره ،خدایا منو میبینی اصلا؟بسه دیگه چندسال عذابم قراره بدی لااقل بهم بگو

۱۴ پاسخ

من قصدم بی احترامی نبود ولی اینهمه خواستی الانم اذان دارن مبدن یبار امتحان کن ازخودش بخواه

ببین عزیزم وقتی بچت ازت یه چیزی بخواد بره عمشو واسطه‌کنه ناراحت میشی؟؟؟اینبار سفتو سخت ازخودش بخواه البته که قربون ۱۲ امام ام میرم و دوسشون دارم ولی من ی چیزی رو که ازخدا بخوام زودتر بهم میده

امیدوارم خدا به قلبت آرامش بده❣️

چیشد جدا شدی از همسرت

انشالا هرچی نشد تو زندگیمونه بشه♥️خدای من تو خیلی قوی تر از مایی لدفاااا هیچ بچه ای رو از مادرش جدا نکن

فقط میتونم بگم کاش ازدواج نمیکردی
هرجوری بود تحمل میکردی
حداقل بچه هات پیشت بودن..‌
خیلی سخته
من فکرش داغونم میکنه
توچی میکشی

عزیزم چطور میشه اصلا اجازه ندن که بچتون رو ببینی آخه مگه میشه

من متوجه نشدم مشکلت چیه

عزیزم تاپیکای قبلتو خوندم، نمیدونم چی بگم، خدا بهت آرامش بده ، شرایط سختیه

چی شده

چی شده عزیزم

الان مشکل چیه؟

انشالله خدا به دلت آرامش بده عزیزدلم🥺❤️‍🩹

ایشالا خود امام رضا بچه هاتو بهت برسونه

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۱ سالگی
دو هفته‌ست که از شیر گرفتمش…
و هر روز که می‌گذره، دلم بیشتر برا اون لحظه‌هایی که فقط من و اون بودیم تنگ می‌شه.
لحظه‌هایی که دستای کوچیکش دورم بود، صدای نفس‌هاش کنار قلبم، و اون نگاهِ مطمئنش که انگار می‌گفت «مامان، اینجا امنه».

حالا که تموم شده، گریه می‌کنه، بغلم می‌کنه و دستاشو محکم به من می‌چسبونه. دلم می‌خواد زمان وایسه و دوباره اون لحظه‌های آرام و شیرین رو داشته باشم.
اما می‌دونم، این فقط یه فصل بود و ما همچنان با همیم، فقط شکل عشق‌مون عوض شده…
هر بغلی که بهم می‌کنه، هر گریه‌ای که می‌ریزه، یادم میاره که عشق واقعی، هیچ‌وقت تموم نمی‌شه 💫یه جایی از مسیر مادری، باید دل بکَنی از شیر دادن…
نه چون دیگه نمی‌خوایش،
نه چون خسته‌ای،
فقط چون وقتشه که بزرگ‌تر بشی، هم تو، هم اون کوچولوی دلبندت.

چند شبه بغلش می‌کنم، گریه می‌کنه،
دستاشو می‌ذاره روی قلبم، دلم می‌لرزه…
دلم براش خونه، برا اون لحظه‌های آرومی که فقط من و اون بودیم.

می‌دونم تموم شده،
ولی این عشق، هیچ‌وقت تموم نمی‌شه —
فقط شکلش عوض می‌شه 💫
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۲ سالگی
دوست دارم فقط خدا رو شکر کنم
خدا آنیل رو که بهم داد حس میکنم بهم گفت وایسا ببین چی برات فرستادم
نمیدونم چطور گاهی باید شکرگزار باشم بابت وجودش تو زندگیم و کنارم
من همسرم اغلب ماموریته
یعنی الان میگم اگه آنیل نبود من شاید دیوانه شده بودم
با همه سختی ها و ....فقط میتونم بگم خدایا نوکرتم تا ابد که این فرشته رو به من دادی
خیلی خیلی دلسوز منه
شاید کسی باورش نشه اینجا چون نمیبینش
اما هنه اطرافیان میدونن با من چطوره
بچم دردش تو قلبم بدون من چیزی نمیخوره
کسی حق نداره با صدای بلند با من حرف بزنه
کسی حق نداره اذیتم کنه حتی به شوخی
قشنگ جرش میده و میاد چنان منو بغل میکنه که من میمیرم
از وقتی فهمید نی نی تو شکممه میاد بوسش میکنه
من میگم نی نی خوابه میگه نه ببینش بیداره و واقعا هم بیداره حسش میکنم
نمیدونم این بچه از کجا میفهمه بیداره نازش میکنه بوسش میکنه بهش پستونک میده از،رو شکم
فقط میگم خدایاااا شکرت
خدایا عمر منو کم کن به عمر آنیل من اضافه کن
میشه برای سلامتی همه بچه ها خصوصا آنیل من تو این روز عزیزم یک صلوات هدیه کنید به امام رضا🙏😍
منم میفرستم برای تک تک بچه هاتون
مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۲ سالگی
مامانا عصابم بخاطر بچم خیلی بهم ریخته، حس میکنم اونطوری که باید در حقش مادری نکردم، همش عذاب وجدان دارم، خدا لعنتم کنه چرا نفهمیدم بچم عفونت گرفته، که حالا کارش بجایی برسه که عفونت خونش برسه به ۱۱۶، شاید باورتون نشه از شیش ماهگی تا الان بچم وابستگی شدید به شیر خودم داره، ازشیش ماهگیش تاالان نشده فقط یک شب بتونم دوساعت کامل بخابم، یعنی از ساعت چهار نصف شب بیدار میشه تا خوده ظهر یه کله شیر میخوره، همیشه یه مادر خسته بودم ،کمبود خواب داشتم، ازیطرف خونه رو تمیز کن، از طرفی ناهار شام درست کن ، از طرفی باید به بچه میرسیدم، مریضم که میشد دیگه قوز بالا قوز میشد، از روزی که مادر شدم دیگه حتی خودمو فراموش کردم حتی دو این دوسال یکبار نشد برم آرایشگاه بخودم برسم، اما باهم اینا فکر میکنم اونطور که باید واسه بچم مادری نکردم، از خودم خیلی دلخورم، چرا باید انقد مادر بی فکری می‌بودم که حالا بچم بخاد عفونت بگیره، میخام چندروز دیگه برم هم آزمایش خون هم آزمایش ادرار واسه بچم بگیرم، خدا رو به بزرگیش قسم میدم که اینبارم به کنه مادر رحم کنه بچم جواب آزمایشش خوب بشه، بچمو که بردم اورژانس اونجا گفتن باید بستری بشه وگرنه عفونتش به مغزش آسیب میزنه از اون شب تاالان همش ته دلم خالی میشه، همش نگاه بچم میکنم دلم آتیش میگیره تو رو خدا واسه بچم دعا کنید چیزیش نباشه، من تمام دلخوشیم تمام زندگیم بچمه، جونم به حونش بنده ،انقد که وقتی مریض میشه پا به پاش مریض میشم، الهی که خدا هیچ مادری رو با جیگر گوشش امتحان نکنه الهی که خاری که قراره تو پای بچم بره تو قلب من بره اما بچم چیزیش نشه،تواین دنیا هیچی از خدا نمیخام جز سلامتی بچم
مامان جانان مامان جانان ۲ سالگی