بیزارم از زن بودن
همه کار ها با منه پخت‌وپز بچه ها خونه پسر بزرگمم خیلی لجباز شده خیلی اصلا با حرف زدن رام نمیشه میگه فقط حرف من باشه شوهرمم گوش به فرمانشه این باعث شده وقتی خونه هس پسرم خیلی خیلی لجباز میشه مثلا نصف شبی میگه باید شلوارمو عوض کنین همه رو بیدار میکنه درصورتی که خودش ده دقیقه پیش اونو انتخاب کرده رفتم آوردم پرت کردم کنارش افتاد روش شوهرم پیش پسرم هر چی از دهنش دراومد گفت سر دندونامم دعوا داریم میگه برو به بابات بگو پول بده درست کنی من نمیدم میگم طلا بفروشم میگه نمیدم میگم از کجا بیارم میگه خودت میدونی یه دکتر میبره منو با هزار تا منت مگه چه گناهی کردم زن شدم مگه خودم خواستم دلم خیلی پره خیلی بخدا راضیم به مرگم آنقدر رو اعصابم راه میره که بعضی وقتا سر پسرم داد میزنم

زن بودن لذت بخش میتونست باشه اگه ازدواج نمیکردیم ، و مستقل بودیم ..

میخواستی بگی مگه‌خونه بابام هستم الان که بابام خرجم بکشه الان دیگه‌تو باید خرج زندگی من بکشی اصلا کم نیار عزیزم‌ ‌ پسرت هم باید رفتارش عوض کنی الان بچه است فردا پس فردا بزرگ بشه نمیتونی جلوش بگیری همین الان جلو شوهرت بگیر نزار بچه بد بار بیاد فردا نمیگن پدرش تربیتش کرده ببخشیدا چون‌همه مادریم میگن مادرش این تربیت نکرده نزار این جوری بار بیاد

بگو توهم ب مامانت بگو نیاز جنسی ات رو برآورده کنه اگ قراره بابام نیاز مالی منو برآورده کنه