خیلی خسته ام دلم خواست اینجا تایپ کنم خالی شدم دام برا اتاق مجردیم تنگ شده برا آرامشی که داشتم برا تفریحاتی که میکردم برا حیاط بزرگ امون که صفا داشت هم رمستان هم تابستون به چایی که مامانم دم میکرد به بوی غذای مامان. به چرت های بعدظهر به شوخی با خواهرم به دعوا به داداشم آخ دلم چقدر هوای مجردی رو کرده فکر میکردم ازدواج کنم حالم بهتر میشه ناشکر نیستم. الان تو یه اپارتمانم دور از خانواده ام با یه بچه سه ماهه. که همش نق میزنه نمیخوابه. رفلاکس داره. حتی دوماهه نه شام دارم نه ناهار نه استراحت .گاهی وقتا شبا سرنق زدن بچه با همسرم دعوام میشه مثلا روز زن بود. خوشحال کا حداقل یه گل خریده دیروز دلم شکست .تقصیر منه بچه رفلاکس داره. چنان بخاطر گریه وبیماری بچه دستشو کوبید رو مبل که انکار به قلب من مشت زدن .نه تفریحی دارم. نه گردشی .حتی ماشین اش هم فروخته .تو این سرمای خلخال تو آپارتمان زندانی هم صحبت ام شده یه بچه ۳ ماهه .ناشکر نیستم ولی همیشه حس میکردم. مامان میشم لذت میبرم. ولی حس میکنم روز به روز تنهام. انکار فقط منو و دیوارهای خونه. .همه چی تکراری. کارم شده پوشاک عوض کردن اروغ گرفتن .نگران وزن بچه بودن .آخ دلم برا بغل مامانم تنگه دلم برا بچگی هام .باشگاه رفتنم یه خرید ساده تنگه .مگه یه آدم چقدر میتونه تو یه اتاق بمونه. زندانی هم با همه زندانی بودنش میره مرخصی .خودم خواستم .شاید جرمم مادر شدنه .شکرت خدا باز بزرگتو شکر

۲۶ پاسخ

هممون همینیم مامان هاکان . حداقل تو یک ماه جلوتر منی 😆

حق داری حق داری تا ابد حق. داری
فقط زنی ک بعد بچه دار شدن شوهرش خوب باشه و درکش کنه و‌قدرشو بدونه حالش خوبه و خوشبخته

کلا تو فصل سرد بچه داشتن این سختیا رو داره که بیرونم نمیتونی بری.هر جا میری استرس داری.من الان اومدم مسافرت مثلا...والا تو خونه میموندم بهتر بود.بچم از دیشب یسره گریه میکنه خواب نداره نمیدونم چشه.ولی اون بچم اردیبهشتیه خیلی حوب بود

اما به جاهای مثبتش نگاه کن خدا یه فرشته کوچولو بهت داده .که از وجود خودته .و الان ازش لذت ببر از نوزادیش،.از لحظ لحظ ی و جودش، به این فک کن که دیگه هیچ موقع به این سن برنمیگرده

منم دقیقا سر دخترم .همینجوری بودم تنها تو شهر غریب شوهر همش سر کار و وقتی هم می اومد خسته و کوفت فقط دوس داشت بخوابه با یه بچه بشدت گریه کن

الهیییی خیلی سخته منم اینروزا رو گذروندم حس میکردم قرار تا اخر عمر انقدر عذاب بکشم
فکر میکردم همه عالم دارن خوش میگدرونن فقط منم ک بدبخت شدم
اما نشستم صحبت کردم با خودم ک فقط مدته بعدش خوب میشه
شما هم بچه یکم از اب گل در بیاد میزاریش تو کالسکه میرید بیرون ۲تایی میچرخید حالت عوض میشه هوا هم خوب شده
الان هم هوا سرده نمیشه رفت بیرون هم بچه کوچیکه خیلی سختره

منم همچین حس هایی دارم
ولی بعدش هم عذاب وجدان میگیرم که همچین حسی دارم😑 به خودم میگم بچه سالم دادن دستت باز ناشکری میکنی خدا بدش میاد

درکت میکنم خواهر

عزیزم منم اینجوریم. دلم لک زده برا روزهایی که مجردی با دوستام میرفتم بیرون. بدون هیچ فکر و دغدغه ای . واقعا مادر شدن جیز مزخرفیه . حداقل با شوهرا بیشتر خوش میگذشت . الان همش یه طرف مغزت درگیر یکی دیگه ست . هبچ آرامشی نیست . اگه به عقب برگردم اصلا به بچه دار شدن فکر نمیکنم. خوش به حال اونها که بچه ندارن

اس امپرازول .پودر بزنی تو گوگل‌ میاره برات
یه قاشق غذا خوری آب جوشیده سرد شده یه بسته از پودر و قاطی میکنم .با قطره چکان میدم میخوره

درکت میکنم منم از خونوادم دورم وقتی میریم شهرمون حتی برام خیابون ها
هم دلم تنگ میشه

منم همینطور 💔

غصه نخور وقتی تصمیم میگیریم مادر بشیم باید خودمونو برا تمام سختیاش اماده کنیم توام شکرخدا سه ماهه اول ک خیلی سخته گذروندی الان اردبیل سرده بیرونم بری با بچه توسرما یوقت سرمامیخوره.عوضش برو خونه مامانت و بمون چن روزی حالوهوات عوض شه اینجوری شوهرتم دلش تنگ میشه

تموم میشه این روزا
بچه سختیش فوقش تا چهار ماهگی هست
بعدش دیگه قشنگی های مادری شروع میشه
منم دقیقا دقیقا شرایط شما رو داشتم برا پسر اولم
ولی الان واقعا منتظرم این روزای سخت اول زایمان بگذره
روزای قشنگ بیاد مطمین باش

نگران نباش درکت میکنم گلم

عزیزدلم دوس داری باهم صحبت کنیم ایدیمو بفرستم بیای حرف بزنیم

همه حس هات طبیعیه عزیزم، همه ماها که توی این شرایطیم و چند ماه بیشتر از زایمانمون نمیگذره خسته ایم و این حس هارو داریم.
بعد بچه دار شدن رابطه آدم با همسرم تحت تاثیر قرار میگیره ولی بعدش همه چی درست میشه، همسرتم خسته ست و هنوز خودشو توی نقش جدیدش پیدا نکرده، بدخلقی هاشو به خودت و بچه ت نگیر.
منم سر بچه اولم رابطه م با شوهرم خیلی بد شده بود حتی به جدایی فکر میکردم ولی سر بچه دوم دیگه هم من حالم بهتر بود و هم اون، چون خودمونو پیدا کرده بودیم.
آروم باش و اگر میتونی کمک بگیر از کسی

منم همینم عزیزم خونمون دوراز خونه مامانم ایناست هیچ کمکی ندارم شوهرم راننده است ۹۰ درصد موقع خونه نیست...منم قبلا سرکار میرفتم الان طاقتم نمیاد اصلا ... خیلی تنهام همش تو خونه انگار زندانی شدم... فقط فکرای منفی میکنم...شوهرم روز مادر برای مادرش کادو گرفت ولی برای منی که الان اولین سالیه مادر شدم هیچی نگرفت هیچی خیلی غریبیم کرد....فقط دوست دارم زمستون تموم بشه زودتر بچمم بزرگ بشه با خیال راحت برش دارم بریم بیرون...خدا به دل همه مامانا مخصوصا مامانای تنها و غمگین صبر بده❤️🫠

آخی عزیزم مگه برا رفلاکس بچه دارو نمیدی
برا پسر من دکتر پودر اس امپرازول ۵ داده آب رو اتیشه

نمیتونی ی مدت بری خونه مامانت؟

شاید الان یکی بیاد بهت بگه ناشکری نکن اما من تورو با تمام وجود درک میکنم این دور از خانواده بودن آدمو به شدت آزار میده منم دور از خانوادم گاهی دلم میخواد یکی ی چای برام بیاره دلم میخواد بوی غذای مامانم بیاد
درکت میکنم ی دختر مجرد خوش گذران ی دفه همسر میشه مادر میشه با دنیایی از مسولیت

عزیزدلم هممون سختمونه بچه ها همه الان یا رفلاکس دارن یا کولیک
اما میگذره بزرگتر که بشه راحت تر میشی روحیه ات بهتر میشه
هوا رو به گرما بره اونم بزرگ شده میتونی ببری بیرون بگردونی همه اینا میگذره

منم همینطور عزیزم دقیقا منم دلم تنگه خونواده خونه و اتاقم میشه واسه وقتایی که تا به بابام میگفتم فلان چیزو برام میخری سریع میخرید میگفتم لباس ندارم منو می‌برد لباس میخرید حتی اگه پولش نمی‌رسید واسه خودش نمیخرید اما برای زن و بچه اش میخرید اما حالا چی
.......
نمیدونم اصلا چرا ازدواج کردم عاشق بچمم اما میگم گناه داره چرا من باعث سدم ب این دنیا بیاد وقتی وضعیتشان اینجوریه🥺🥲

الهی
عزیرم چاره چیه صبوری کن
بچت بزرگ میشه باهم میرین پارک گردش

گلم منم همینجورم ولی نگران نباش چون میگذرد غمی نیس ب ایندع با بچت دلتو خوش کن بزار یکم بزرگ بشه بعد دو نفره باهم برین خرید تفریح من شاید بد تر شما باشم هشت نه سالع ازدواح کردم روزگارم همینه هعی

دلم برا دریایی شمال برا جنگل تنگه خدایا جرمم چیه مادر شدن

سوال های مرتبط

مامان رهام مامان رهام ۲ ماهگی
مامان آرون مامان آرون ۶ ماهگی
همه فکر میکنن مادرایی که شیر خشک به بچه میدن همش قضاوت میشن
اما من یه مادرم که شیر خودمو میدم به بچم
هفته های اول نوک سینم زخم شدش با درد به بچه هرجوری بود شیر دادم
الانم پسرم هر دو‌ساعت از خواب بیدار میشه شیرش میدم چون شیر مادر سریعتر حضم میشه و‌بچه گشنش میشه
وسط شیر دادن یهو احساس تشنگی شدید می‌کنم بعضی وقتا هم ضعف می‌کنم ولی با همه اینا بازم دوست دارم شیر خودمو به بچه بدم وزن پسرمم خوبه ‌‌دکتر و بهداشت هروقت رفتم گفتن خوبه و نیاز به کمکی نداره
ولی با همه اینا گاهی اطرافیانم یه حرفایی میزنن که دلم میشکنه واقعا
بچم دهنش باز میشه میگن گشنشه در حالی که من بچم رو میشناسم اگه خیلی زود به زود بهش شیر بدم بالا میاره
یا مثلا مادر شوهرم به شوهرم میگف شیرش بچه رو سیر نمیکنه واسه همین بچه گریه میکنه 🥲واقعا دلم شکست که من دارم با این همه سختی به بچم شیر میدم ولی اینا همیشه تا بچه گریه میکنه سریع میگن گشنشه در حالی که بچه کولیک داره شبا از یه ساعتی به بعد گریه هاش شروع میشه ربطی به گشنگی نداره اما فقط میخوان به من مادر حس ناکافی بودن بدن
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۹ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟
مامان نی نی ناز🤍 مامان نی نی ناز🤍 ۵ ماهگی