از خاب بیدار میشدیم هرچند که تا صب صددفعه بیدارمیشد و شیرمیخورد
وقتی بیدارمیشد پوشکشو عوض میکردم بهش شیر میدادم صبا پوشکشو بازمیکردم میزاشتم کمی ازاد باشه
یه چایی دم میکردم و همش دور بچه بودم تا میخابید و اونوقت ناهار درست میکردم
ولی غذای اماده همیشه داشتم تو یخچال مثل کنسرو ماهی و همبرگر و از این چیزا که بعضی وقتا نمیرسیدم از اونا درست میکردم
یه حموم میخاستم برم بعضی وقتا وسط حمومم بیدار میشد میخابوندمش دباره حموم میرفتم و شبا تا دیروقت بیدار بود منم توی عید بود منتظر میشدم ساعت دو پایتخت شروع شه و نگاه کنم
بعد از دوماه خابش تنظیم شد ساعتای یک یا یک و نیم میخابید
خلاصه چهل روز گذشت توی عید بود از شهرستان برگشتیم و بچرو خابوندم شوهرمم رابطه میخاست
از رابطه وحشت داشتم شنیده بودم بعد از سزارین دردش خیلی زیاده همش نگران بودم واژینسیموسم برنگرده صد بار به شوهرم گفته بودم خیلی اروم انجام بده
قلبم تو دهنم اومده بود ولی اصلا اونجوری که میگفتن نبود و درد نداشت فقط شوهرم طبق عادت جلوگیری نکرد و ریخت
یهو افتادم گریه دستامو رو چشام گذاشتم شوهرم گفت چیشده گفتم چیکار کردی چرا ریختی الان چیکار کنم
اونم هی میگفت حواسم نبود الان قرص میخرم و اینا
سریع رفتم یه قرص اورژانسی خوردم وبعدش تحقیق کردم نوشته بود که تا بیست و چهار ساعت نباید به بچه شیر بدم...

۱ پاسخ

عزیزم آره هر قرصی نمیشه تو شیردهی خورد

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
دکتر معاینه کرد و گفت یه قسمتی از پایینش پاره شده و یه سری شیاف دیکنوفناک و ژل بی حسی و اینانوشت برام که بازم تاثیری نداشت
من از یه سک.س تراپ وقت گرفتم و رفتم پیشش مشاوره بود و خیلی گرون میگرفت ولی مهم نبود من بایددرمان میشدم
جلسه اول که رفتم اون شب دعوت خونه پدرم اینا بودم پاگشام کرده بودن من تا هشت توی نوبت بودم وقتی که رفتم مشکلمو گفتم گفت نگران نباش درست میشه اسم یه دارو برام نوشت گفت اینو بعدظهرا بخور و جلسه بعدی بیاپیشم
اینم بگم من هی خونریزی داشتم
دارو هارو خوردم و رفتم پیشش دوتا کاغذاورد و کلی روش چیز نوشت و شکل واژن واین چیزا ولی هیییچ فایده ای نداشت
حدود یه ماه ازازدواجمون گذشته بود شوهرم اصلا توخونه باهام حرف نمیزد خیلییی ناراحت بود مادرشوهرم همش میگفت چشه میگفتم نمیدونم شبا پشتشو به من میکرد میخابید حتی یه شب انقد خودشو زد میگف تاکی قراره اینجوری باشی
خیلی خیلیییی روزای سختیو میگذروندم میترسیدم کسی بفهمه همش گریه میکردم و ناراحت بودم یه شله زرد نذرحضرت فاطمه زهراکردم که کمکم کنه
بهترین روزای زندگیم داشت به بدترین شکل میگذشت شوهرم دوهفته ای بود که سمتم نیومده بود مثل دوتاهمخونه بودیم با هم بعضی وقتام میومد تلاش میکردیم نمیشد
واژینسیموس داشتم ینی به طور غیر ارادی عضله واژنمو انقباض میکردم
ده تا دکتر عوض کردم انقد داروهای جورباجور دادن که نشد
حتی قرار بود قرص خاب بخورم توخاب انجام بده شوهرم که....
ادامش
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
ادامه داستان
کم کم فامیلا اومدن دیدن بچم و منم روز هشت زایمانم رفتم بخیه هاموکشیدم و بچرو بردم دکتر اطفال گفتم رنگش زرده گفت احتمالا روی هفت و هشته شیرزیاد بده سعی کن گرمش نباشه و اینا و معاینه ش کرد
شایدباورتون نشه من بازم برای سلامتیش استرس داشتم
خداروشکرگفت سالمه و برگشتیم بیست روز خونه پدرم موندم و بعد یه شب رفتم خونه خودمون
چون جا نداشتیم بچم اتاق و تخت و کمدنداشت
حتی ست رختخابشم ازخونه مادرم نیاورده بودم مجبورشدم پتوی خودمونو تا کنم بندازم زیرش و یه پتو دیگه برای من و شوهرم موند
اون شب شوهرم هی اومد نزدیکمو رابطه میخاست ولی میدونست نمیشه گفته بودم که تا چهل روز نباید باشه
اینم بگم شوهرم هی میگفت بمون خونه مادرت نگران این بود از پس بچه برنیام اون شب شب اولی بود که مستقل بچه پیش خودم بود
تا صب چند بار بیدار شد و بهش شیردادم اونموقع شیرخودمو میخورد
خلاصه روزامیگذشت و واقعا بچه داری مخصوصا زمانی که نوزادبود خیلی برام سخت بود
تنها خوبیش این بود بچم‌ تا ساعت دوازده و یک میخابید...
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
سه روز بیمارستان بودم توی هر اتاقی دوتا تخت بود دوتا طبیعی کنارم میومدن و مرخص میشدن
من شب که زایمان کردم‌گفتن تا دو ظهر چیزی نخورم
ساعت دو چای نبات یا نسکافه یادم نیست خوردم ولی به خودم جرات نشستن نمیدادم شب که زایمان کردم تا خود صبح بالشو از زیر سرم دراوردم و به سرم حرکت ندادم سعی کردم زیاد حرف نزنم چون میگفتندباعث سردرد میشه فرداش هرکاری میکردم نمیتونستم بشینم قرار بود بیان ملاقاتم با کنترل کنار تخم تختو اروم اروم اوردم یالا ولی باز نمیتونستم
به حالت نیمه نشسته وایسادم
پتو رو یکم زدم کنار فقط پانسمان میدیدم فکر کنم شلوار پام نبود برام لباس بیمارستانی جدید اوردن که هنوزم یادگاری برشون داشتم
ملاقاتیا اومد و رفتن شیر نداشتم بچم‌الکی مک میزد و هیچی نبود به شوهرم گفتم شیرخشک بیاره و بهش شیر خشک دادیم
یه پرستار اومد گفت باید سوندو دربیاریم از این به بعد خودت باید بری دستشویی سوندو دراورد بدون هیچ دردی فکرکنم یه روز بعد زایمان بود
ولی من از ترس دیگه نرفتم دستشویی فرداش اومد گفت رفتی دستشویی گفتم نه گفت باشه پس دباره سوند میزارم😏منم از ترس سریع رفتم دستشویی گلاب به روتون همین که رفتم خیلی بهتر شدم میتونستم بشینم از تخت میومدن پایین دوقدم راه میرفتم سریع برمیگشتم
درد داشتم واقعا روز سوم بهتر بودم میتونستم اروم راه برم
دوروز بعدزایمان دیدم دماغ بچم زرد شد بهشون گفتم بچمو بردن یه اتاقی و ازش خون گرفتن منم پشت دراتاق همش گریه میکردم
مامان گیلاس مامان گیلاس ۱۲ ماهگی
سلاام دخترا چطور مطورین؟
بد چجند روز مشغله و مهمونی رفتن وقت کردم بیام 😬 صدای منو میشنوین از یه مادر خسته و بی خواب که کلی کار داره ولی فقط وقتمو با دخترم میگذرونم به خصوص که دیشب افتاد زمین از تخت برای اولین بار خیلی حالم بده و خودمو مقصر میدونم خداروشکر که هیچیش نشد و خدا رحم کرد ولی اون صداش ار تو ذهنم پاک نمیشه 😭یه تجربه بیام بگم اینجوری که شد ساعت سه صب بود من زنگ زدم به مامانم و ازش راهنمایی خواستم و گفتم چیکار کنم چون حالمون خیلی بد بود با شوهرم من چون خونده بودم یکساعت هیچی ندیم و نخوابونیم مامانم گفت حتما بهش یکم اب و یا شیر بده ببین قدرت مکیدن داره اگه خورد هیچی نیست و گفت وقتی اروم که شد دست بکش به همه جاش ببین جاییش درد نمیکنه قرمز نشده و خداروشکر هیچی نبود بعد یکساعت قشنگ بهش شیر دادم و خوابوندمش خودمم تا ۸ صب بیدار بودم و حواسم بهش بود یکیم زیر سرش رو یه بالش کوچولو گذاشتم که بالاتر باشه سرش
دیدم همه چی خوبه و دوباره بهش شیر دادم خوابیدیم باهم تا ساعت ۱۱
خیلی شب بدی بود خیلی بمیرم من براش مادر خوبی نیستم که افتاد از رو تخت 😞