۱۱ پاسخ

من حتی از فکرشم وحشت دارم
چون همه اینایی که گفتی قراره پیش بیاد
اون موقع آدم متوجه میشه بچه بیشتر از خواهر یا برادر به توجه کامل پدر و مادرش نیاز داره تا آسیب نبینه
نمونه ایی که هر روز اینجا دارم میبینم

تک فرزندی رو دوس ندارم حد اقل دوتا خوبه خودم ۳ تا دارم ماشاالله 😍

عزیزم وقتی بچه ها دوتا باشن یا بیشتر خیلی بهتره اولش سخته تا دو سال ولی وقتی بزرگ میشن خودشون باهم بازی میکنن و به شما کاری ندارن و شما لذت میبری از اینکه باهم بازی میکنن. ولی تنها ک باشه یکسره آویزون شماس،صبح ک پسرم مدرسه اس ،پسر کوچیکم فقط رو مخمه فقط میگم زودتر ظهر بشه باهم بازی کنن، اونهایی ک میگن یکی بسه،حتما خودشون خیلی کم تحمل و کم صبرن ک اینو میگن وگرنه بچه فقط شیرینی و لذت داره

سلام به خاطر دخترتون هم که شده بیارید واقعا بچه ها اذیت میشن تنهایی

بارداری دوم فقط و فقط مغز پولادین میخواد

اخ دقیقا شرایط تورو دارم اما واقعا اعصاب بارداری و رسیدگی به نوزاد ندارم تازه دارم به زندگی عادی برمیگردم برا خودم وقت میزارم فردا پسرم میخواد بره مدرسه نوزاد کجا بزارم پسرمو ببرم بیارم همین یه دونه رو با کلی مکافات بزرگ کردم میدونم ۲ تا باشن خیلی بهتره براش ولی خوب بچه مادر خوشحال سرحال میخواد و پدری که پول کافی داشته باشه

با بچه دوم همه چیز کنسل حالا تصمیم بگیر

دراینکه دوتابچه عالیه شکی نیس .ولی من خودمو میگم واقعا ازنظر اعصاب وروان نمیکشم همین پسرم هر روز یه مدل سازی میزنه برامون .یکم گم حوصله شدم وبی اعصاب فکرنمیکنم با اوردن بچه دوم درست بشه ولذتشو ببرم و میترسم سر دوتاشون خالی کنم که گناهه پس به یکی بسنده میکنم

به نظر من اگه تو خانوادتون همسن بچت

داری همبازی میشه برا بچت خودتو اذیت نکن برای بچه دوم بزا بچت بزرگتر بشه بعد بیار
من الان دو تا دارم یکی ۴ سال یکی ۲سال پسر هم هستن دیگه اعصابی برام نمونده ..نه دیگه توان دارم نه حوصله
تازه بدتر که شوهرم حرف بچه سوم میزنه دخترم میخواد

سلام عزیزم بخدا قسم بچه دوم مادر خیلی خیلی شکست میخوره، به نظرم همون یکی براتون کافیه اینو از ته قلبم میگم، افراد سرشناس همه یه بچه دارن.
ولی اگه عصابشو داری بیار خدایش بچه دوم خیلی خیلی مادر اذیت میشه

خب بچه ۴ ساله مگه چقدر قرار کلاس بره که حالا کمتر رفتنش بخواد جا بمونه
افسردگی هم که همیشه مثل هم نیست
منم زایمان اولم بعد زایمان افسردگی گرفتم ولی خب الان باردارم

سوال های مرتبط

مامان حسین مامان حسین ۴ سالگی
واقعا از وقتی ازدواج کردم و به خصوص وقتی مادر شدم تازه فهمیدم مادرم چقدر فرشته است...واقعا حقه که بهشت زیر پای مادرها باشه، هر چی بیشتر میرم جلو بیشتر به این نتیجه میرسم، دو هفته پیش خیلی بد سرما خوردم رفتم دکتر اومدم به سختی وایسادم پای گاز غذا پختم که شام داشته باشیم و بعدش هم کارای حسین و شستشو ظرف ها و کارای خونه هیچ کس حتی یه لیوان آب دستم نداد چقدر دلم پر کشید برای خونه مامانم که وقتی مریض میشدم نمیزاشت آب تو دلم تکون بخوره...
حالا از دیشب که حسین مریض شد همسرم خوابید و من تا صبح بیدار موندم از صبح هم خودم درگیر دکتر و سونوگرافی بودم حسین پیش مامانم بود، غروب همسرم اومد خونه دیدم اونم مریض شده اونم بد مریض افتاده یه گوشه نه حرف میزنه نه هیچی حتی غذا نمیخوره لقمه گرفتم دادم بهش خورده خودم دارم از پا میفتم سرگیجه دارم از بی خوابی ولی باید حسین رو هم نگا دارم نره سمت باباش که اون استراحت کنه...
دلم میخواست حداقل منم وقتی مریض میشم همسرم بگه برو یه ساعت تو خلوت خودت استراحت کن من پیش بچه هستم