مادربزرگ خدا بیامرزم همیشع میگفت...بی اعصابی نسل شما از درهای بسته و خونه هایِ خالیه...

تازع ب حرفش رسیدم....قدیم یه حیاط بزززززرگ بود ده بیست تا بچه .از صبح خروس خون تا عصر انقددددر بازی میکردن..ک ساعت هشت شب بیهوش میشدن از خستگی...بزرگترا در عینِ مهربانی مستبد بودن..همه بهشون احترام میذاشتن..امروز این عروس غذا درست میکرد فردا اون یکی پسفردا اون یکی

الان هرکس یه آپارتمان نقلی داره..یه دونه بچه ..نهایتتت دوتا‌..نه سرگرمی دارن..نه خاکبازی میکنن چون خاک کثیفه😐از صبح تا شب توی چند متر خونه مغزه مادر پاره میشه..چرا؟؟ چون نه کمکی داره..نه اون بچه تخلیه میشه..

من چهار پنج سال با مادرشوهرم یکجا زندگی کردم..نفهمیدم پسرم چ جوری بزرگ شد...الان سالهاست خونه زندگیم جداس و میفهمم بچه بزرگ کردنه دست تنها چقدرررر سخته...بازم من خواهرام میرن میان ..کلا خیلی تنها نیستم...

سخنی از خواهره ناچیزتون...از زمانی که دخترا و پسرامون بلبل زبون شدن برکت از روی زمین پاک شد....از روزی ک عروسا دل نازک شدن و تا گفتن برو اون طرف بشین بد و بیراه به یه زن مو سفید حرمت زندگیا برکت و همه رو برد

بعضیا ذاتا اذیت میکنن شکی توش نیست...ولی توووو خوب باش ببین چه جوری خدا برات میسازززززه😍

رفت و امد کنید با هم..روز رو همش توی خونه غروب نکنید...بزنید بیرون از این دخمه های تنگ..بذارید بچه ها نفس بکشن..

تصویر
۷ پاسخ

عزیزم قدیم این همه ویروس های مختلف نبود الودگی هوا نبود کوچه خیابونا امنیت داشت اما الان چی

چقدبه این تایپت احتیاج داشتم🥺💔❤️

دقیقا گل کفتی 👍♥

خیلی خوب گفتی عزیزم ، میدونی ادمای الان سو استفاده گر شدن

خیلی قشنگ گفتی باهات موافقم عزیزم

😍😍😍👍🏻👍🏻👍🏻

قشنگ گفتی واقعا باهات موافقم👌👏👏❤

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
غروب پسرم رو بردم‌بیرون این موضوع واس یه بار دوبار نیست برنامه هر سری. بیرون رفتن پسرم بالغ بر۵۰تا توپ داره هر بارم برم بیرون یه توپ میبرم ولی دست هر کسی توپ ببینه همونو میخاد به حدی پایکوبی میکنه که من برم رو بزنم توپ اونا رو بگیرم در صورتیکه توپ خودش تو کالسکه هست یه ماشین جیپ سبز داره دقیقا عین همونو یعنی من تعجب کردم فک کردم مال خودشه یه بچه به اون ماشین یه بند بسته بود و می‌کشید بعد قرض گرفتن توپ اونو دید خابید کف زمین در صورتی‌که‌ من همون کارو تو خونه میکنم مثلا بند میبندم به ماشینش میکشه وبازی میکنه خابید و شروع کرد به گریه و منو می‌کشید که اینو میخام کلافه اونم قرض گرفتیم اون بچه هم همش غر میزد ماشینشو میخاد دیگ با کلی وعده وعید گرفتیم یه بچه دیگه دید ماشین مجیک داشت بعد اونو خواست باورتون نمیشه اونم گرفتیم کمی هم اونو سوار شد یه خانمه اونجا بود گفت من دوتا بچه بزرگ کردم اصلا اینطور نبود خلاصه بگذریم با آک اومدم خونه الان کف خونه پر ماشین هست سمتشون نمیره واقعا دارم دیونه میشم از بیرون. رفتم میترسم چرا مادرای دیگه بچه هاشون رو میبرن بیرون اصلا به مادراشون کار ندارن فقط میرن بازی اونا هم میشینن