پارت چهارم زایمان طبیعی من
دکتر گف تا 10 دقیقه دیگه بچت دنیا میاد
بعد دیگه هرچی دکتر میگف گوش میدادم تا زود تر این حس مدفوع تموم بشه
روبروی تخت زایمان ی اینه بزرگ زده بودن
جوری بود ک خودمو میدیدم با پای باز خوابیدم 😐😂
و خیلی بد بود به دکتر میگفتم چرا اینه زدین این روبرو آدم می‌ترسه خودشو میبینه
همه خندیدن و گفتن اره واقعا چرا اینه زدن اینجا
تو اتاق زایمان 7 تا ماما بود و دکتر خودم (دکتر سیمین شرفی)
بعد ی ظرف آب و بتادین درست کرده بودن آورد ریخت روم
بعد دکتر گف موهاشو میبینم
ی 2 یا 3 تا زود بزنی تمومه
بعد چون ی نمه بی حال بودم برام ماسک اکسیژن گزاشته بودن
و زود میزدم ک بیاد ولی خسته میشدم و دوباره بچه میرفت بالا
و هی دوباره از اول
ب دکتر گفتم نمیتونم ترخدا خودت کمکم کن بچم بیاد
گف باشه
دوتا ماما اومدن بالای شکمم گفتن
هروقت آماده بودی زود بزن ماهم کمکت میکنیم
بعد گفتم امادم زود زدم و اونا هم شکممو فشار دادن و یهو ی چیزی ازم در اومد بیرون و مثل ماهی سر خورد اومد بیرون

۴ پاسخ

مبارک باشه عزیزم خیلی قوی هستی که تحمل کردی خدا کنه منم بتونم تحمل کنم و راحت زایمان کنم
و چه خوب که همه پیشت بودن و همراهیت کردن اینجا ماما های شهرمون سگ تشریف دارن حالا بااینکه مامای خصوصی گرفتم ولی فک نکنم دردی دوا کنه
دکتر خودمم که تحت نظرشم یه شهر دیگس و اصلا واسه زایمان طبیعی نمیان فقط سز

خیلی سخته

🥲🥲🥲❤️ عزیزمممم

چقد خوب ک دکتر خودتم کنارت بوده.چطور راضی شد بیاد؟اینجا دکتزا برای طبیعی نمیان.فقط سز میان.
خلاصه ک ب سلامتی خداروشکر.قدمش مبارک

سوال های مرتبط

مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم زایمان طبیعی من
و ی حس خیلی قشنگ بود بعد دکتر گزاشتش بین سینه هام و پسرم بند نافش رو گرفته بود ول نمی‌کرد 😂
دکتر میگف پسر ول کن ول کن
پسرم ول نمی‌کرد
بعدش به پسرم گفتم خوش اومدی مامان خوش اومدی بعد بچه ی من گریه نمی‌کرد من یهو ترسیدیم داد زدم پس چرا گریه نمیکنههه
داد میزدماااا میگفتم چرا گریه نمیکنه
چرا صداش نمیاد
دکترم گف چشاش بازه نترس
ولی باز من هی گریه میکردم میگفتم چرا گریه نمیکنه همه ی نوزاد ها گریه میکنن
بعد دیگه دکترم این قدر زد پشت پسرم ک صدا در اومد و گریه کرد و خیالم راحت شد
پسرن رو گزاشت رو تخت کنار من و برای اکسیژن گزاشت (چون هی زود میزدم ک بیاد بیرون و دوباره میرفت بالا و دوباره هی زود میزدم واسه اون گزاشتنس اون تو ک عکسشو میزارم)
بعد دکترم گف زمان میدم ک خود جفت بیاد بیرون ک اذیت نشی
و من فقط محو پسرم بودم و همش داشتم نگاش میکردم
ک یهو ی تیکه از بدنم در اومد بیرون ک گفتن جفته
و بعدش دکتر ی امپول بی حسی زد ک شروع کنه بخیه زدن
و چنتایی بخیه خوردم
بعد ب پرستاری ک پسرم و قد و وزنش رو می‌گرفت میگفتم سالمه ؟
بچم سالمه؟ چند کیلو عه؟
گف سالمه عزیزم صبر کن هنوز ک وزنش رو نگرفتم 😂
مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
ولی من اصن نمیتونستم دهنم رو باز کنم
بعد یهو ب خودم اومدم جیغ زدم درد دارم دیگه نمیتونم منو ببرید سزارین دارم میمیرم
شوهرم گریه میکرد ب دکترم گف ترخدا یکاری کن درد نکشه
ببرش سزارین میگف ترخدا یکاری کن زنم درد نکشه
بعد گفتن فاطمه میخوایم بلندت کنیم بزاریم رو تخت
بعد گزاشتنم رو تخت و من داد میزدم دارم میمیرم درد دارم کمکم کنید
بعد دکتر خودم اومد و معاینه کرد گف 5 سانت شده
بعد گفتن الان می‌بریمت بی دردت میکنیم آروم باش
هی ب ماما میگفتم راست میگی؟ الکی نمیگی ؟
میگف ن عزیزم میخوام ببرمت بی دردت کنم
بعد دیگه از اونجا منو بردن اتاق زایمان ولی دیگه اجازه ندادن شوهرم بیاد
و رفتیم اتاق زایمان ی آقای دکتر اومد برای بی حسی یا همون اپیدورال
بعد گریه میکردم ی ماما مهربون بقلم کرده بود خیلی درد داشتم همش میگفتم شکمم داره پاره میشه
کمکم کنید ترخدا کمک کنید ب من.
ماما میگف الان بی دردت میکنیم آروم باش محمد حسین میخواد دنیا بیاد
راستی ساعت 5 منو بردن اتاق زایمان
و هی میخواست دکتر بی حس کنه من جیغ میزدم دلم دلم درد میکنه و فاصله درد هام شده بود هر 1 دقیقه
مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم زایمان طبیعی
بعدش بچمو وزن کرد گف 3 کیلو عه
بعد دکترمم بخیه هامو زد
مامای مهربون گف شوهرش میتونه بیاد؟
گف ن زیرشو تمیز کنید شوهرش نترسه
زیرمو تمیز کردن و ی ملافه کشیدن روم و شوهرمو گفتن اومد تو
شوهرم اومد بوسم کرد گف ببخشید اذیت شدی و... بعد گفتم برو بچمو ببین رفت دید و ازم تشکر کرد و خداروشکر کردیم
بعد گفتن تا 2 ساعت تو همون زایشگاه هستم و مامانم میتونه بیاد اینجا پیشم
بعد دکترم بهم تبریک گفت و گف فردا میام بخش بهت سر میزنم
بعد دیگه یکم شوهرم پیشم بود و بعد مامانم و خواهرم اومدن پیشم
بعد ی ماما اومد گف بچتو میخوام بیارم شیر بدی پسرم رو گزاشت رو سینم و سینم رو فشار داد ی قطره شیر اومد و دادیم ب پسرم بخوره و شروع کرد مک زدن
بعدش دوباره پسرم رف برای اکسیژن ولی کنار خودم بود
و بهم کمپوت دادن و شام آوردن برام
و بعدش ی پرستار اومد گف همه برن بیرون و واسم سوند وصل کرد ک مثانم خالی بشه گف چون بخیه هات زیاده و اذیت میشی تا فردا دکتر گفته سوند بزاریم برات
بعد برام سوند گزاشت ک چون هنوز بی حس بودم دردی حس نکردم
وبعدش هم شکممو ماساژ دادن
مامان گیلاس مامان گیلاس ۴ ماهگی
پارت چهارم🙂💕

ساعت نزدیکای ۸ بود ک داداشم و مامانم دوباره گفتن بریم اینجوری نمیشه بمونی خواهرم لباسامو عوض کرد برام و منو سوار ماشین کردن من قبل سوار شدنم هی میخواستم بگم میخوام برم سرویس بهداشتی بعد میگفتم نه نکنه بچه اونجا بیوفته...بعد توی ماشین فقط از خیابون دراومدیم و سر جاده شدیم من حس کردم ب چیزی داخل شکمم پوکید و کلی اب داغ ازم افتاد داد زدم مامان کیسه اب پاره شد و حس دفع خیلی شدید دارم زود گوشیمو بهم داد ب ماما زنگ زدم گفتم کیسه پاره شد ولی تا بهش گف کیسه آبم پاره شد ۱سال شد اینقد ب زور از درد داشتم حرف میزدم اونم گف زود خودتو برسون بیمارستان
خونمون تا بیمارستان یه ۱۰،۱۵دقیقس بیچاره داداشم سرعتش ۱۴۰تا بود بخدا الان ک یادم اومد بغض خفم کرده و اشکام دارن میوفتن 🥹🥹 پرستارا تا منو دیدن خداروشکر شیفت مهربونی بودن زود معاینه کرد ب همکاراش گف فول هست زود ببرینش بچه مدفوع کرده تا روپوش رو مامانم برام پوشوند ویلچر اوردن منو بردن سالن زایشگاه ماما بخش ان اس تی گذاشت و بهم میگف زور بده یهو گف فاصله دردات دوره تا دردت آومد ۳بار پشت سر هم زور بده منم از ترس حت اگ درد نداشتم زور میدادم ک کمک کنم یهو حس کردم دارم از حال میرم جلو چشام تار و دیگ نای حرف زدن ندارم ماما صدا زد اکسیژن بیارین و هی منو تکون میداد میگف شیدا خوبی شیدا منو نگا کن هی داد و بیداد میکرد یکم بهتر شدم زود منو ب اتاق زایمان برد
مامان 💙الوین💙 مامان 💙الوین💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم

خلاصه‌ با کمک های ماما خیلی پیشرفت کردم همش میرفتم زیر دوش آب گرم همش دسشویی داشتم کیسه آبمو خواستن پاره کنن خبری از کیسه آب نبود فکنم پاره شده بود زیر دوش من نمیدونستم‌ یا بازم نمیدونم خلاصه ساعت شد ۲ اینا‌ ماما گفت دراز بکش معاینت‌ کنم درد داشتم نوار قلب گزاشته‌ بودن پرت کردم اونور ماما گفت خیلی خوب پیشرفتی سر بچه اومده پایین بعد  وسایل های زایمان و آماده کردن‌ یه عالمه دانشجو‌ ریخت سرم بعد ماما گفت آماده شو بچه داره میاد از ۵سانت‌ با کمک ماما یهو شدم ۸ سانت گفت خیلی زور بزن دیگه داشتم از زور زدن روانی میشدم‌ گفت زور بزن فقط سر بچه دیده میشه منم هرچقدر زور داشتم زدم واقعا سخت بود بعد گفتن زود باش زور بزن سر بچه داره میاد بعد آوردن بتادون‌ ریختن به پاهام شروع کردن بی حسی زدن  بعد با قیچی برش زدن اصلا نفهمیدم چون خیلی درد داشتم بعد اینکه‌ برش زدن سر بچه اومد بیرون فک کنین دیگه دردام  یه جوری بود تا دم مرگ رفتم‌ همین که سر بچه اومد بیرون دردام‌ تموم شد بدنشم‌ لیز خورد اومد بیرون
مامان دلوین مامان دلوین ۴ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم