۳ پاسخ

حاملگی خوبی داری ک دوست نداری تموم ه

خیلی مونده هنوز😑درسته سخته ولی اینقد دلت تنگ بشه برای این روزا🥺

آخی چقشنگ بسلامتی

سوال های مرتبط

مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۲ سالگی
دوست دارم فقط خدا رو شکر کنم
خدا آنیل رو که بهم داد حس میکنم بهم گفت وایسا ببین چی برات فرستادم
نمیدونم چطور گاهی باید شکرگزار باشم بابت وجودش تو زندگیم و کنارم
من همسرم اغلب ماموریته
یعنی الان میگم اگه آنیل نبود من شاید دیوانه شده بودم
با همه سختی ها و ....فقط میتونم بگم خدایا نوکرتم تا ابد که این فرشته رو به من دادی
خیلی خیلی دلسوز منه
شاید کسی باورش نشه اینجا چون نمیبینش
اما هنه اطرافیان میدونن با من چطوره
بچم دردش تو قلبم بدون من چیزی نمیخوره
کسی حق نداره با صدای بلند با من حرف بزنه
کسی حق نداره اذیتم کنه حتی به شوخی
قشنگ جرش میده و میاد چنان منو بغل میکنه که من میمیرم
از وقتی فهمید نی نی تو شکممه میاد بوسش میکنه
من میگم نی نی خوابه میگه نه ببینش بیداره و واقعا هم بیداره حسش میکنم
نمیدونم این بچه از کجا میفهمه بیداره نازش میکنه بوسش میکنه بهش پستونک میده از،رو شکم
فقط میگم خدایاااا شکرت
خدایا عمر منو کم کن به عمر آنیل من اضافه کن
میشه برای سلامتی همه بچه ها خصوصا آنیل من تو این روز عزیزم یک صلوات هدیه کنید به امام رضا🙏😍
منم میفرستم برای تک تک بچه هاتون
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ سالگی
امروز صبح با ایلیا رفتیم مرکز خرید
تو اونجا هم پر بود از این تزیینات هالووین. منم از ترس اینکه ایلیا از این اسکلتها نترسه سعی میکردم حواسشو پرت کنم و سریع از اون قسمتا عبور کنیم. تا اینکه یهو چشمش افتاد به این اسکلتا یکم نگاهشون کرد و بعد رو کرد به من گفت نی نی سیاه.
گفتم آره مامان اینا عروسکای سیاهن.
گفت بده؛ گفتم نه مامان اونا اون بالا نشستن. گفت نههههه بده
خلاصه پدرش یکیشو داد دستش؛ ایلیا هم سفت بغلش کرد و تا وقتی رفتیم پای صندوق همچنان تو بغلش بود و هرازگاهی هم بوسش میکرد😖
موقع حساب خریدا که شد گفتم خب ایلیا بیا بریم نی نی رو بذاریم سر جاش پیش دوستاش. گفت نهههه گفتم نی نی جاش فقط، اینجاست. گفت نهههه خونه (ینی جاش خونه خودمونه) :/
دیگه تسلیم شدیم که براش بخریم. حتی حاضر نبود بده دست صندوقدار برای حسابش. خودشو بغل کردیم و صندوقدار بارکد اسکلت رو از توی دست خود ایلیا وارد سیستم کرد.
خلاصه الان که دارم این تاپیک رو مینویسم پسرک اسکلت به بغل در خواب ناز به سر میبره.
اونوقت من و پدرش میترسیم بریم تو اتاقش بهش سر بزنیم 🫣 دیدن یه اسکلت تو تاریکی نصفه شب خیلی ترسناکه خدایی.
ینی نه تنها برخلاف تصورم از اینا نترسید بلکه عاشقشون هم شد:)
اونم ایلیایی که جز ماشین به هییییچ عروسکیش نگاهم نمیکرد باید یهو عاشق اسکت یا به قول خودش نی نی سیاه بشه.
یعنی بچه ها غیرقابل پیش بینی ترین موجودات عالمن:))