امروز صبح با ایلیا رفتیم مرکز خرید
تو اونجا هم پر بود از این تزیینات هالووین. منم از ترس اینکه ایلیا از این اسکلتها نترسه سعی میکردم حواسشو پرت کنم و سریع از اون قسمتا عبور کنیم. تا اینکه یهو چشمش افتاد به این اسکلتا یکم نگاهشون کرد و بعد رو کرد به من گفت نی نی سیاه.
گفتم آره مامان اینا عروسکای سیاهن.
گفت بده؛ گفتم نه مامان اونا اون بالا نشستن. گفت نههههه بده
خلاصه پدرش یکیشو داد دستش؛ ایلیا هم سفت بغلش کرد و تا وقتی رفتیم پای صندوق همچنان تو بغلش بود و هرازگاهی هم بوسش میکرد😖
موقع حساب خریدا که شد گفتم خب ایلیا بیا بریم نی نی رو بذاریم سر جاش پیش دوستاش. گفت نهههه گفتم نی نی جاش فقط، اینجاست. گفت نهههه خونه (ینی جاش خونه خودمونه) :/
دیگه تسلیم شدیم که براش بخریم. حتی حاضر نبود بده دست صندوقدار برای حسابش. خودشو بغل کردیم و صندوقدار بارکد اسکلت رو از توی دست خود ایلیا وارد سیستم کرد.
خلاصه الان که دارم این تاپیک رو مینویسم پسرک اسکلت به بغل در خواب ناز به سر میبره.
اونوقت من و پدرش میترسیم بریم تو اتاقش بهش سر بزنیم 🫣 دیدن یه اسکلت تو تاریکی نصفه شب خیلی ترسناکه خدایی.
ینی نه تنها برخلاف تصورم از اینا نترسید بلکه عاشقشون هم شد:)
اونم ایلیایی که جز ماشین به هییییچ عروسکیش نگاهم نمیکرد باید یهو عاشق اسکت یا به قول خودش نی نی سیاه بشه.
یعنی بچه ها غیرقابل پیش بینی ترین موجودات عالمن:))

تصویر
۲۰ پاسخ

حس خوبی نگرفتم از این کارش کاش یه چیز دیگه براش می‌خریدین به جاش خیلی انرژی منفی داره حس میکنم

اینا واقعا ترسناکن

وای چه ترسناکم هست😂

خب اینا چون خیلی خوشحالن دارن میخندن واسه همین خوشش اومده😂

حالا این روسری سیاه چیه سرشون کردن😂😂

ما ترس رو به بچه ها یاد میدیم وگرنه اونا ههمه چیز رو دوست خودشون میدونن

یا خداااا چیه این انقد ترسناکه

یهو نصفه شب بیدار نشه بترسه

از همینا خریدی براش؟🤣

بچه ها خیلی مهربونن واقعا حتما دیده مثل باقی عروسکاش خوش رنگ ولعاب نیست دلش سوخته بهش محبت میکنه الهی عزیزم دخترمنم همین طوریه خیلی ذوق داره واسه چیزایی عجیب

وای خدا چقدر ترسناک
واقعا بچه های الان دروی از ترس رو ندارن 😅😅

ولله منم ترسیدم از اینا

وااااای چقد خوب بود😂😂😂😂

برووووو ! بچه عاشق اینا شد😅😅😅😅😅

وای خدا چقدر بامزه 😂😂😂💖💖💖

وای یا خدا ترسناک هم هست

وای من ترسیدم چقدر پسر شجاعه😂

یعنی واقعاااا اینااز هیچی نمیترسن دخترمنم همینه

بچه هایه الان بچه نیستن و اژدهان 😁😁😁

عجبا 😅😅😅
منم ترسیدم

نسل جدیدن دیگه

ووووی بچه🤣🥰

سوال های مرتبط

مامان 💙زندگی💙 مامان 💙زندگی💙 ۲ سالگی
مامان A 💙🐣 مامان A 💙🐣 ۱ سالگی
بیست و هشتم ماه پیش بود که رفتم برای انتی.. تا روی تخت دراز کشیدم همون ثانیه اول دکتر گفت باید چند هفته ات باشه گفتم دوازده .. دکتر یه مکثی کرد.. همون لحظه خودم فهمیدم😞 گفتم دکتر سالمه بچم؟ گفت خونریزی داشتی؟؟ گفتم نه اصلا.. گفت هماتوم داشتی؟ گفتم نه .. گفت هماتومت اینقدر بزرگ شده که پنجاه درصد ساک رو گرفته.. همون هم باعث شده جنینت تو هشت هفته ایست قلبی کنه.. فکرش رو کنید هشت هفته کجا و دوازده هفته کجا!! من هیچ لکه بینی نداشتم😞 از دکتر پرسیدم چرا خونریزی یا علائم حتی درد نداشتم گفت چون دهانه رحمت کامل بستس.. خلاصه جپاب رو بردم پیش دکتر خودم همونجا بود که اشکام بند نمیومد گفت باید کورتاژ کنی..بعد از کورتاژ و مرخصی از بیمارستان تا یک هفته من هر شب اشک میریختم الان هم که داره میشه یک ماه امشب یهو دلم گرفت💔.. اومدم اینجا ثاپیک مامان ها رو دیدم که استرس بارداری و زایمان دارن.. انشالله به زودی زایمان کنید و این روزا پر از استرس رو پشت سر بگذارید🥲❤️
مامان امیرماهان🌙 مامان امیرماهان🌙 ۱ سالگی
قطع کردن شیر
خواستم تجربه مو باهاتون به اشتراک بذارم
خیلی یهویی تصمیم گرفتم پسرمو از شیر بگیرم چون خیلی شیر میخواست حتی موقع هایی که شکمش کاملا پر و سیر بود
تا دراز میکشیدم یا میشستم سریع میومد میگفت می می اگر نمیدادم گریه و جیغ میزد
یه موقع جایی بودیم واقعا اذیت میشدم
پنجشنبه که باباش سرکار بود تصمیم گرفتم بگیرم بهش زنگ زدم گفتم
چون شب قبلش با اینکه شامشو دادم تا خود صبح همش تو خواب میخورد
نوک سینه مو خیس کردم با دست دورشو نمک مالیدم
گفت می می درآوردم نگاش کرد خورد گفت اه اه بد بد می می بد اوف اوف حالش بدش وقتی خورد (قیافشو ترش کرد)
دیگه ناهار خوردیم به شوهرم گفتم بچه شکمش پره جاش تمیزه برای تو خودت بخوابونش که به من گیر نده شیر خبری نیست
یکی دوساعتی خوابیدم
بیدارشدم گفتم چیشد گفت نیم ساعت پشت و سرشو خاروندم گفت می می اوف شده بهونه نکرد خوابید
بد اون که بیدار شد گفت اوف گفتم آره دیگه بدش اومد هرموقع یادش میوفته میگه شیر میگم بیا بدم تا میخوام لباسو بدم بالا میگه نه بد میکشه پایین
اینم بگم تند تند بهش غذا میدم که اذیت نشه هر دوسه ساعت یبار بهش چیزی میدم
موقع خوابیدن هم صبر میکنم تا خودش بگه بعد تو جاش یه ذره بازی میکنه سر و پشتشو میخارونم میخوابه
هم کیفیت خوابش بهتر شده هم غذا خوردنش فقط تو طول شب یکی دوبار بیدار میشه آب میخواد
خداروشکر این مرحله هم کم کم داره میگذره
مامان نی‌نی‌ گودو مامان نی‌نی‌ گودو ۲ سالگی
مامانا امروز پسرم مریض شده بود تب داشت از شانسم شوهرمم خونه بود امروز. حالا اول گفتم بچه رو ببریم دکتر گفت هم بچه مریض میشه که دکتر نمیبرن اگه خوب نشد فردا ببریم. یکم گذشت پسرم گریه میکرد هی میگفت ای دستم ای پام درد . همینطور اشک می‌ریخت حالا من ترسیدم گفتم بچه چیکار شده بیا بریم دکتر رفتیم دکتر ، فقط استامینوفن و پلارژین داد گفت ویروس سبک گرفته. حالا اومدیم بیرون شوهرم اینقدر به من غر زد که چرا هر چی میشه میگی بریم دکتر همین استامینوفن رو که تو خونه خودت بهش دادی دیگه الان اومدیم دکتر چی شد مثلا بعد اینا به کنار
به من میگه تو با این پسر مثل دخترا رفتار کردی این لوس شده یکم مریض شده ببین چه گریه ای میکنه. دکتر میخواد معاینه کنه یه جوری گریع می‌کنه انگار میخوان چیکارش کنن. گفتم خب بچه است دیگه میگه نه همه بچه‌ها اینطوری نیستن تو اینو لوس کردی هی به خودت از اول چسبوندی این اگه نازکش نداشت اینقدر ناز نمی‌کرد اینقدر از این حرفاش به دلم میاد
میدونین مادرشوهر من خیلی زن خوبیه ولی اصلا محبت نمیکنه نه به بچه‌هاش نه به نوه‌اش اصلا بچه منو بغل نمی‌کنه نمی‌بوسه. حتی یک بار از دهنش عزیزم و قربونت برم نشنیدم به بچه‌هاش یا نوه‌اش بگه کلا یخه اخلاقشه بعد شوهرم فکر می‌کنه منم باید با بچه یخ باشم ولی من پسرمو هر روز صد بار می‌بوسم و بغل می‌کنم و قربون صدقه میرم این اختلاف اذیتم می‌کنه