سوال های مرتبط

مامان آلبالو گیلاس 🍒 مامان آلبالو گیلاس 🍒 ۲ سالگی
مامان لیموشیرینم👶 مامان لیموشیرینم👶 ۲ سالگی
بچه ها بیاین یه چیزی تعریف کنم آخر شب بخندید بخوابید
چن وقت پیش بچه ها رو برده بودیم دکتر
مطب دکتر هم یه اتاق شیردهی هست رفتم ب دخترم شیر بدم اونجا هم خیلی از مامانا نشسته بودن ( همینطوری دورهمی) نگو سه تاشون باهم جاری هستن دوتا کنار هم نشسته بودن حرف میزدن معلوم شد جارین یکیش هم روبروی اونا کنار من نشسته بود با کناری ها حرف میزد من نمیدونسم اونم با اونا هست
شوهر یکیشون کیک و آبمیوه خرید اورد داد بهشون
من دیدم اونی ک کنار من بود داد ب دوتا روب رویی ها چون بچه بغلشون بود
یکیشو از کیفش در می‌آورد من فک کردم پخش می‌کنه🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤐🤣🤣😂😅😅😂😂😂😅😅فک کردم در میاره بده ب من
یهو بلند میخاستم بگم زحمت نکش
نگو برمیگرده بشینه سرجاش خودش بخوره ی لحظه ک فهمیدم صدامو خاستم خفه کنم دیدم نمیشه حرفمو عوض کردم عین لال ها تته پته شد
بعد همه یجور گنگ برگشتن بهم نگا کردن
انگار فک کردن من کم دارم یا چیم
فقط خدا تنها لطف بزرگی که تو کل زندگیم کرد اونروز بود دیدم صدامون کردن نوبتمون هست
دیگ بعدش نمی‌دونم چی گفتن پشت سرم
مامان ایلیا مامان ایلیا ۱ سالگی
امروز صبح با ایلیا رفتیم مرکز خرید
تو اونجا هم پر بود از این تزیینات هالووین. منم از ترس اینکه ایلیا از این اسکلتها نترسه سعی میکردم حواسشو پرت کنم و سریع از اون قسمتا عبور کنیم. تا اینکه یهو چشمش افتاد به این اسکلتا یکم نگاهشون کرد و بعد رو کرد به من گفت نی نی سیاه.
گفتم آره مامان اینا عروسکای سیاهن.
گفت بده؛ گفتم نه مامان اونا اون بالا نشستن. گفت نههههه بده
خلاصه پدرش یکیشو داد دستش؛ ایلیا هم سفت بغلش کرد و تا وقتی رفتیم پای صندوق همچنان تو بغلش بود و هرازگاهی هم بوسش میکرد😖
موقع حساب خریدا که شد گفتم خب ایلیا بیا بریم نی نی رو بذاریم سر جاش پیش دوستاش. گفت نهههه گفتم نی نی جاش فقط، اینجاست. گفت نهههه خونه (ینی جاش خونه خودمونه) :/
دیگه تسلیم شدیم که براش بخریم. حتی حاضر نبود بده دست صندوقدار برای حسابش. خودشو بغل کردیم و صندوقدار بارکد اسکلت رو از توی دست خود ایلیا وارد سیستم کرد.
خلاصه الان که دارم این تاپیک رو مینویسم پسرک اسکلت به بغل در خواب ناز به سر میبره.
اونوقت من و پدرش میترسیم بریم تو اتاقش بهش سر بزنیم 🫣 دیدن یه اسکلت تو تاریکی نصفه شب خیلی ترسناکه خدایی.
ینی نه تنها برخلاف تصورم از اینا نترسید بلکه عاشقشون هم شد:)
اونم ایلیایی که جز ماشین به هییییچ عروسکیش نگاهم نمیکرد باید یهو عاشق اسکت یا به قول خودش نی نی سیاه بشه.
یعنی بچه ها غیرقابل پیش بینی ترین موجودات عالمن:))