وای خدارو شکر من با مادرشوهر یا کسی زندگی نمیکنم اصلا عصاب لج کردن کسی ندارم مامان بزرگم گفدم که خونمون بود خدا خیر بده مامانم اومد دنبالش گف گفتم الان دیونه آن می‌کنه توام عصاب نداری مثلا گوشش سنگین بود بچم گریه میکرد خودشو میزد زمین بغل کنم میگف تو چرا بچه رو میزنی میگفتم من نزدم فک میکرد حاظر جوابی میکنم چایی میخورد بچم می‌رفت پیشش دهنی چایشو میداد بچم هی میگفدم نده لج میکرد میداد کیک آوردم گزاشتم بخوره برا پسرمم جدا آوردم از میکس با جنگال دهنی می‌کنه تو دهن بچم هی میگم خودش داره نده بدتر لج می‌کنه میرف دستشویی واویلا خدا شاهده پشتش نگاه نمیکنه ینی انقد بالا آوردم نتونستم برم کلا یه روز خونم بود ولی انقدد حرص خوردم پسرم پدررر منو در آورده شوهرم اومد خونه میگه پسرت ماشالا ساکته صدا از دیوار در میاد از این نه یه روز دیگه میموند رسماااا گصخول میشدم

اینا روانی هستن. ولی من تجربه زندگی با مادرشوهر که فک میکردم خیلی از مشکلات باهاش داشته باشم رو دارم تجربه میکنم ولی چون کاملا هر روز پیش همیم و همه چیز رو در جریانیم با هم از این چالش ها نداریم..
و اینکه این پیرزنه لجبازه و اینطوری میخاد خودشو نشون بده و توجه بگیره...

فقط آخرش ک ب شوهرت میگفته پسرت ماشاالله ساکته🤣🤣

من واز مهمون دوست دارم بیاد خونم اما شوهرم ن رفت آمد می‌کنه ن دوست داره کسی بیاد خونش

ن بابا من اعصابم نمی‌کشه اصلا مادربزرگم اینا اومدنی میگم یه شام دعوت میکنم با خانواده ی دایی هام ...با اونا میاد با اونا میره

چرا اومده بود خونت .
منم مثل توهم نمیتونم

😂😂😂