۶ پاسخ

عزیزم هنوز اول راهی
۹ ماهه هر ۱ س ۲ س بیدار شدم

من فکر میکردم فقط خودم با تصور عروسی دخترم گریه میکنم😅🫠

منم تا یکی دو ماه پیش به این فکر میکردم که روز به روز که دخترم داره بزرگ میشه من و شوهرم پیتر تر میشیم خدا می‌دونه چقدر غصه میخوردم تو دلم از اینکه پیر و ناتوان شدم از این که روزهای جوانی گذشته و دورم پر از عروس و داماد و نوه شده از اینکه همه میرن سر خونه زندگی یه پیرمرد و پیرزن تنها میمونن با هم از اینکه دلم برا کوچیکی هاش تنگ میشه
من برا همه اینا غصه میخورم
آخه عمر خیلی سریع میگذره
البته الان یک ماهه خیلی بهتر شدم قبلش باید میدیدی چطور غصه میخوردم

عزیزم همه اینجورین حتی خانواده ی شما به سختی شمارو بزرگ کردن بعد دو دستی مثل یه دسته گل تقدیم شوهرت کردن زندگی دیگه همینه چ پسر چ دختر اخرتشون پیش زن و شوهراشونن
فقط براش دعا کن که همه مراحل زندگیش موفق باشه و خوشبخت بشه

مادرشوهرت و مامانت چجوربااین همه سختی بزرگش کرده دودستی تقدیمتون کرده یروزم نوبت تومیشه دیگه یعنی عاقبت هممونه😂😂حوصله داری

بسپار به خدا براش دعا کن

سوال های مرتبط

مامان ایران خانوم✨️ مامان ایران خانوم✨️ ۲ ماهگی
نمیدونم این افسردگی بعد زایمان محسوب میشه یا نه ولی خیلی حس بدیه.‌.
هر ثانیه به ایران نگاه میکنم با ذوق ازش کلی عکس میگیرم و وسواس گونه فکر میکنم که هر ثانیه داره بزرگ تر میشه و ازین دوران درمیاد. طوری فکر میکنم که الان بچه رو نگاه میکنم مثلا سی سالگی بچم جلو چشممه و همش دارم گریه میکنم که چرا داره زود بزرگ میشه.
اصلا دوست ندارم از بغلم زمین بذارمش طوری که مچ دستم دیگه صاف نمیشه و گردنم تیر میکشه انقدر تو بغلم بوده.
وقتی کسی بچمو بغل میکنه حس میکنم جیگرم میخواد پاره بشه دوست ندارم کسی بجز خودم بغلش کنه حس میکنم میخوان ازم بگیرنش.
شکممو نگاه میکنم یادم میاد دیگه چیزی اون داخل نیست غصم میگیره..انگار همین چند ساعت پیش بود که منتظر ساعت ۱۲شب بودم تا روزم عوض بشه انگار همین چند روز پیش بود که منتظر سه شنبه ها بودم تا هفتم عوض بشه حتی زمانی که میرفتم ان اس تی میگرفتم...
همش حس میکنم بچه تو شکمم یه طوریش شده که تکون نمیخوره.
انقدر این روزا دارم گریه میکنم بخاطر این مسائل چشمام و صورتم از روز زایمانم پفکی تر و ورمی تر شده.
حس میکنم مثل قبل باید مدام از شکم قلنبه باردارم عکس بگیرم و وسواس گونه یادم میاد دیگه باردار نیستم پس چرا شکمم هنوز مثل بارداریه و باز با شکم بند سفت به جون خودم میفتم طوری که از درد به خودم میام که چیکار میکنی زن!

شما با روزای بعد زایمانتون و این احساسات عجیب غریبتون چیکار کردین؟ درچه حالین؟