مامان یاس💜و مهدیار💙 مامان یاس💜و مهدیار💙 ۳ ماهگی
پیرو تاپیک قبلی چند روز پیش خونه خانواده همسر بودم از لج من بشدت بچمو بوسیدن حتی از دهن منم عکس العمل نشون ندادم بعد با خواهر شوهر صحبت شد گفتم لبت چرا زخمه گفت ها این تبخال زده یهو جوش اوردم گفتم چرا وقتی تبخال زدین بچه رو میبوسید دیگه اجازه ندارین بچمو بوس کنید خیلی خودخواهین که فقط برای دل خودتون میخواین بچه رو ببوسید بهم گفتن بچه رو از خونه بابات ک نیاوردی بچه خودمونه میخوام بگم رتبه بدترین جمله جهان میرسه به همین جمله وقتی با خودم فکر کردم دیدم ۹ ماه توی وجودم بزرگش کردم لحظه ب لحظه با بدترین بارداری بدترین زایمان و خونریزی و عفونتا و باز شدن بخیه هام از وجودم از دندونم از قوت و انرژی بدنم از همه چیزم گذشتم ۲ سال توی بغلم شیرش میدم و لحظه ب لحظه خالی شدن بدنمو میفهمم الان ک وزنم ب لطف شیردهی ب ۴۴ کیلو رسیده الان ک از کمخوابی زیر چشمام گود شده خیلی وقتا انقد اذیتم میکنه ک ۴ عصر متوجه میشم ن صبحانه خوردم ن ناهار واقعا این بچه اوناست و هیچ ربطی ب من نداره کی گفته اخه انقد دلم شکست ک با گریه خوابیدم اولین بار همشونو نفرین کردم اگه خدایی هست و وجود داره کاش صدامو بشنوه لعنت ب من ک جوابشونو ندادم فکر اینکه این بچه اوناست بحدی اذیتم کرد .کلی حرف بهم زدن اینکه شیرت کمه لاغری بچه سیر نمیشه بلد نیستی بچه بزرگ کنی و هزار حرف دیگه اما هیچکدوم از حرفاشون اندازه این درد نداشت