مامان 🦄🧸هانا🧸🦄 مامان 🦄🧸هانا🧸🦄 ۱۷ ماهگی
مامان اوینا مامان اوینا ۳ سالگی
مامان آواو امیر👑👑 مامان آواو امیر👑👑 ۱۶ ماهگی
پارت ۳
منم اونموقع ها دانشجو بودم و کامپیوتر میخوندم .اونم شنیده بودم تو مشغول به کاره .وتو این چند سال همش از فامیل و خواهر و مادرو اینا میشنیدم که چه حیف جوابش کردی پسره تو فلان اداره کار میکنه ماشین خریده و تیپی بهم زده.منمبگی نگی خوشم اومده بود ازش بزرگتر شده بودم زیر ابرو برداشتم. از اون پخمگی دراومدم .یه حسایی تو وجودم داشت شکل میگرفت .چون واقعا کمرو بودم تا اون سن تو دانشگاه هیج جا دوست پسرو اینا نداشتم.خلاصه خواهرم اوگی و داد و گفت منکه الان نشونم فردا پس فردا عقد میکنم .توهم بزرگ شدی حمیدم که بدک نیست از اون حالت خط کشی دراومده(اصلا ازش خوشش نمیومد😂).شبا واسم گوشیه بابامو میزد میاورد انگار ساعت قرار داشتیم پیام میداد و منم تا صبح تایپ میکردم اون از علاقش میگفت منم میگفتم که این چند وقته علاقه من شدم و اینا یعنی بلد بودا مارموز یعنی آدمو موم میکرد با حرفاش میبرد تو خلسه میبرد تو خیال. ما چند ماه اینجوری درارتباط بودیم کم کم بابام از این گوشی کش رفتنا فهمیده بود خبریه خواهرمم قضیه رو سربسته به مامانم گفته بود .اونا میدونستن من آدم خطاکردن نیستم و اینا میگفتن باشه بزار باهم ارتباط بگیرن اگر به درد هم بخورن چی بهتر از این.گذشت تا چند ماه بعد نامزد خواهرم براش گوشی خرید ۰۰۱۱ و من یکم راحت شدم خواهرم وقتایی که حمید پیام میداد میاورد میداد به من یه لگد میزد زیرم میگفت بیا زن زلیلت پیام داده