مامان گندم مامان گندم ۹ ماهگی
مامان لیانا🎀 مامان لیانا🎀 هفته سی‌وهفتم بارداری
پارسال همین روزا بود که یه دعوای حسابی خانواده همسرم بین منو همسرم انداختن جوری بود ک دیگه نمی‌شناختم همسرم رو خودش الان میگه من چجوری دلم اومد اون کارارو اون حرفارو باتو انجام بدم.بدترین روزای عمرم بود فح*اشی هایی که خانواده همسرم میکردن بهم باور نکردی بود هنوزم یادم میاد گوله گوله اشک میریزیم ۳ماه زندگیمو نابود کرده بودن اما خودم وایستادم پای زندگیم وگرنه الان اینجا نبودم و این بچه تو شکمم نبود من اسم دخترمو گذاشتم لیانا چون معنیش میشه معجزه زندگی گذاشتم لیانا چون میشه دعای اجابت شده ..لیانای من واقعا دعای اجابت شده ی من بود.توی همون ۳ ماه خانوادم منو بردن جایی کنار آب یه خانواده اومدن کنارمون که جوون بودن و تازه نینی دار شده بودن دراز کشیدم و نگاشون میکردم ک گریه میکردم و تو دلم میگفتم من اون‌قدر زندگیمو دوست داشتم که دلم میخواست از همسرم بچه دار بشم.قبلا هم بدون جلوگیری رابطه داشتیم با همسرم دیگه گفتیم بچه دار نمیشیم هیچوقت جلوگیری نمی‌کردیم ولی بعد از اینکه آشتی کردیم دقیقا دو ماه بعدش دیدم بیبی چکم مثبت شد...واقعا نمیدونستم چیکار کنم شک شده بودم و فقط شکر خدا میکردم اما به هیچکس نگفتم که لیانا دعای اجابت شده ی منه هرکی پرسید گفتم واقعا ناخواسته بود اما اینجا مینویسم و میگم به همه که لیانا واقعا خواسته ی من بود.خداروشکر میکنم که چند روز دیگه میاد تو بغلم دختر قشنگم.اما اینروزا که دوباره داره تکرار میشه اون صحنه ها واسم تکرار میشه که چقدر سخت بودددد .