مامان 💞mersana💋 مامان 💞mersana💋 ۵ سالگی
خواهر همسرم هر سال حسینیه صبحانه میده
من فقط بخاطر اینکه جمعشونو دوست دارم و بخاطر اینکه ناراحت نشه صبح زود اسنپ میگرفتم با مرسانا میرفتیم ،اونجا هم یه لقمه نون پنیر میخوردم مرسانا هم ک کلا اینجور جاها هیچی نمیخوره بفکر بازیه .
بعد اون باید پامیشدم کمک میکردم برای کلی آدم ک هی میانو میرن صبحانه بردن و لیوان شستن و چای ریختن ...
پارسال دختر عمه ی مرسانا شلوغ میکرد مرسانا رفت بهش بگه دست نزن ب لیوانا خطرناکه مادر شوهر خواهر همسرم فکر کرد مرسانا داره شلوغ میکنه حواسش نبود من اونجام بهش گفت میگیرم میزنمتا! من گفتم حاج خانوم کسی تا حالا انگشتشم ب مرسانا نخورده!
به دختراشم گفتم ناراحت شدم گفتم من فقط بخاطر آبجی میام ...
اوناهم معذرت خواهی کردن ک ببخش مامان ما کلا مدلش اینه و...
دیگه از پارسال تصمیم گرفتم نرم ،هم اول صبح بچه اسیر میشه هم بین اونهمه سینیه چایی مواسم بهش نیست چون دارم کمک میکنم هم ب کل از رفتار خانواده ی اونا خوشم نمیاد ،دو شب پیش زنگ زد بهم دوباره دعوت کرد میدونم نرم ناراحت میشه ولی من اصلا نمیتونم ساکت بشینم اینبارم بخوان تیکه بندازن یا با مرسانا بد حرف بزنن میدونم اتفاقای خوبی نمی افته بعدش پس همون بهتر سنگین بشینم خونه م🤕
مهلا حسینی مهلا حسینی قصد بارداری