النا ❤️ النا ❤️ قصد بارداری
سلام شب بخیر 😁
من اومدم ولی خیلی خستم حقیقتش برا آبجیم خواستگار اومده بود 😅😅😅 من خونه مامانم بودم کلی خستم رفتم اونجا آبجیمو آماده کردم و آرایشش کردم و بهش گفتم با چادر بری بهتره بعد زن عموم اونجا بود گفت آخه الان کی چادر میپوشه منم گفتم راست میگی باز با مانتو رفت خلاصه که خانواده پسر صحبت کردیم اینا همه چی خوب بود تا اینکه فهمیدیم که پسره نامزد داشته و جدا شده 🥲وای اینو که گفت بابام صورتش قرمز شده همونجا بابام بهم گفت که بهشون بگو ما جوابمون منفی بهشون پسر خوشتیب و پولدار مادرش خیلی جون بود انگار ۲۰ سالش بود از منم جون تر😂 ولی حیف که جدا شده بود میگفتن که دختره خیلی ول بود و عکسای لختی میزاشته اینیستا ولی باز بقیه چیز دیگه ایی میگن خلاصه که نمیشه به کسی اعتماد کرد 🤦‍♀️همه چی خوب بود تا اینکه بابام فهمید این نامزد داشته و جدا شده وای نگو بابام همونجا سریع بلند شد منو صدا زد النا یه لحضه بیا گفتم بابا جان چیه گفت بیا کارت دارم رفتم اونجا گفت همین الان بهش بگو دیگه نیان حالا استرسی که من داشتم شوهرم خیلی ریلکس بعدش که اومدیم خونه شوهرم بهم گفت دیدی گفتم به اون آبجیت پسری که مجرد باشه پیدا نمیشه 🥲دیگه خیلی الان عصبیم موندم چیکار کنم وای خدا 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️